ماهنامه آزادگی شماره ۳۰۲

 

 

روی جلد پشت جلد

 

در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد

در شماره ۳۰۲  آزادگی، می‌خوانید

۴۷۹ سال زندان و ۹۰۷ ضربه شلاق برای فعالان حقوق بشر در ایران
سازمان حقوق بشر ایران
3
تقابل‌های دوگانه در زبان و آلوده‌شدنِ جامعه به خشونت
جواد موسوی خوزستانی
4
آیا فرهنگ می‌تواند دچار انحطاط شود؟
برگردان: پویا موحد / کریستی وامپول
7
گزارشگر ویژه حقوق بشر در ایران
ستاره دژم
10
چرا انقلاب کردیم؛ آیا انقلاب دیگری در راه است؟
اکبر دهقانی ناژوانی
13
اسلام- طالبان-افغانستان در راستای تاریخ (قسمت نخست)
معصومه بهمنی راد
15
گزارش مشترک وضعیت مطبوعات در افغانستان
گزارش‌گران بدون مرز و انجمن آزاد افغانستان
16
من اینجوری فکر میکنم
مریم حبیبی
17
نابودی عمدی زیست بوم ابران به دست دولت اسلامی ایران
مصطفی حاجی قادر مرحومی
18
لیست اسامی قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای
از فیسبوک کیانوش توکلی
20
نگاهی به جنایات ۴۲ ساله جمهوری اسلامی
سحر حاجی قادر مرحومی
21
10 دسامبر، روز جهانی حقوق بشر را از یاد نبریم
رزا جهان بین
23
کوچ اجباری ایرانیان
اسفندیار سنگری
24
شکایت آقای آرش صادقی از علی رضوانی
توانا: آموزشکده جامعه مدنی ایران
26
به دام دیپلماسی بدهی چین نیافتیم
عباس رهبری
26
حیف که نمی فهمی!!
علی ناظر
27
نگاهی به ازدواج کودکان در ایران
لیلا ابوطالبی
28
بیانیه  در رابطه با مصادره کشتی ایرانی توسط دولت آمریکا
مجامع اسلامی ایرانیان
28
کودکان کار  و دولت اسلامی ایران
احمد حاجی قادر مرحومی
29
دادگاه بین‌المللیِ مردمیِ آبان؛ صداهایی که تکثیر و جاودانه شد
شادی امین
31
اعدام،ابزاری برای سرکوب مخالفان
کریم ناصری
32
اعتراف به عدم مشروعیت نظام نزد مردم؛ از «فساد سیستماتیک»
حلیمه حسن سوری
33
مصاحبه با سید مرتضی حسینی نماینده قزوین
هادی خرسندی
34
ما در چه قرنی زندگی می‌کنیم؟
محمد آهنگر
35
نگاه منزه به مواد اعلامیه جهانی حقوق بشر (مواد 17 و 18 )
ز. منزه
35

 

مدیر مسئول و صاحب امتیاز:

منوچهر شفائی

همکاران در این شماره:

معصومه نژاد محجوب

فاطمه غلامحسینی

مهسا شفوی

سمیه علیمرادی

طرح روی جلد و پشت جلد: 

محسن سبزیان

امورفنی و  اینترنتی :

پریسا سخائی

الهام اعرابی

چاپ و پخش:

وحید حسن زاده ابراهیمی

یادآوری:

  • آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر می‌شود.
  • نشر آثار، سخنرانی‌ها و اطلاعیه‌ها به معنی تائید آن‌ها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان می‌باشد.
  • با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
  • مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار می‌باشد.

آزادگی

آدرس:

Azadegy _ M. Shafaei

Postfach 52 42

30052 Hannover – Deutschland

Tel: +49 163 261 12 57

Email: shafaei@azadegy.de

www.azadegy.de

 

۴۷۹ سال زندان و ۹۰۷ ضربه شلاق برای فعالان حقوق بشر در ایران

سازمان حقوق بشر ایران

سازمان حقوق بشر ایران؛ ۲۵ آذر ۱۴۰۰: گزارش سال ۲۰۲۱ «مدافعان حقوق بشر در ایران» زمانی منتشر می‌شود که تلاش جمهوری اسلامی  برای سرکوب مدافعان حقوق بشر در ایران شدت بیشتری یافته است. سازمان حقوق بشر ایران تلاش می‌کند تا بخشی از این سرکوب را در گزارشی که پیش رو دارید، به تصویر بکشد. این گزارش بیش از ۱۰۰ تن را در بر می‌گیرد اما این افراد تنها بخشی از جامعه بزرگ کنشگرانی را تشکیل می‌دهند که در سال جاری میلادی به دست مقام‌های امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی مورد آزارهای کلامی و فیزیکی، شکنجه، بازداشت غیرقانونی یا احکام سنگین حبس قرار گرفته‌اند.

با انتشار این گزارش، سازمان حقوق بشر ایران توجه جامعه جهانی را به وضعیت مدافعان حقوق بشر در این کشور جلب می‌کند. محمود امیری‌مقدم، مدیر سازمان حقوق بشر ایران، در این باره گفت: «دنیا نباید در برابر هزینه بالایی که مدافعان حقوق بشر ایرانی برای دفاع از اساسی‌ترین حقوق انسانی می‌پردازند، نقش شاهد ساکت را ایفا کند. این، وظیفه‌ی جامعه جهانی است که به پشتیبانی از مدافعان حقوق بشر برخیزد و از خواسته‌ی آنان برای دست‌یابی به عزت انسانی تمامی ایرانیان دفاع کند.»مدافعان حقوق بشر که نام آن‌ها را در این گزارش خواهید دید، از راه‌های صلح‌آمیز مدنی استفاده کرده‌اند تا از اساسی‌ترین حقوق شناخته‌شده‌ی انسانی برای خود و مردم ایران دفاع کنند. اما در پاسخ، مقام‌های جمهوری اسلامی آنان را در مجموع -دست‌کم- به ۴۷۹  سال زندان محکوم کرده‌اند که برخی از آن‌ها در لحظه انتشار این گزارش در زندان به سر می‌برند. آزار تنها به زندان ختم نمی‌شود. استفاده از مجازات بدنی و غیرانسانیِ شلاق یکی دیگر از جنبه‌های تلاش حکومت ایران برای آزار فیزیکی و روحی مدافعان حقوق بشر است. برای این مدافعان مجموعا -دست‌کم- حکم ۹۰۷ ضربه شلاق صادر شده است. علاوه بر زندان و استفاده از مجازات‌های خشن و تحقیرآمیز، مقام‌های جمهوری اسلامی از راه‌های غیرانسانی دیگری مانند محروم‌کردن زندانیان از خدمات پزشکی و درمانی، نگه‌داری در سلول‌های انفرادی، تبعید به زندان‌های دور از محل اقامت، تهدید خانواده‌ها، اخراج از محل کار و تحمیل وثیقه یا جریمه‌های سنگین مالی برای فشار به زندانیان استفاده می‌کنند. آزارهایی که نام بردیم، غیر از شکنجه‌های مستقیم جسمی و روحی در زمان بازجویی است که خود شرحی دیگر می‌طلبد. دست‌کم یکی از مدافعان حقوق بشر که نام او در این دفتر آمده است، با مرگ مشکوکی که ظن قتل فراقضایی را تقویت می‌کند، جان خود را از دست داد. او به سلول انفرادی منتقل شده بود تا از تکمیل شهادتی که می‌خواست به افکار عمومی در مورد شکنجه‌ی هم‌بندی‌اش ارائه کند، جلوگیری شود.

آمار مدافعان حقوق بشر که در این گزارش آمده‌اند، به طرز چشمگیری بالاتر از گزارش سال‌های قبل سازمان حقوق بشر ایران است. بخشی از دلیل این افزایش، به جنبش روبه‌رشدِ دادخواهی بازمی‌گردد. برخی از مدافعان حقوق بشر که نامشان در این گزارش آمده است، خانواده‌های داغداری هستند که عزیزان آن‌ها به دست جمهوری اسلامی از میان رفته‌اند و اکنون، به دنبال دادخواهی‌اند. در پی سرکوب خونین تظاهرات آبان ۹۸ و همچنین شلیک موشک‌های سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به هواپیمای مسافربری ۷۵۲ خطوط هوایی اوکراین بر فراز تهران، جامعه‌ی ایران شاهد تلاش جمع بزرگی از خانواده‌های داغدار برای دادخواهی بود. تلاش حکومت برای تهدید و تطمیع خانواده‌ها بی‌فایده بود و نتوانست آن‌ها را به خاموشی وادارد. سخن گفتن از دادخواهی بدون اشاره به خانواده‌های دادخواه دهه ۶۰ ناقص است. مریم اکبری منفرد یکی از آنان است. او ۱۲ سال است که بدون یک روز مرخصی در زندان است زیرا به دنبال دادخواهی چهار تن از اعضای خانواده‌اش بود که در آن دهه به دست مقام‌های جمهوری اسلامی اعدام شدند. گوهر عشقی تبدیل به یکی از نمادهای دادخواهی در ایران شده است. او از هنگام کشته‌شدن فرزندش ستار بهشتی زیر شکنجه، جامه سیاه از تن در نیاورده و صدای رسایش را به گوش دنیا رسانده است. این در حالی است که مأموران امنیتی بارها گوهر عشقی و خانواده‌اش را آزار داده‌اند تا آن‌ها را به سکوت وادار کنند. چند روز پیش از انتشار این گزارش، مردان موتور سوار ناشناس که به احتمال قوی از مأموران لباس شخصی حکومت بودند، به گوهر عشقی حمله و او را مضروب کردند. منوچهر بختیاری، یکی از پدران دادخواه، هم‌اکنون در زندان است. مأموران امنیتی، پسر جوان او پویا بختیاری را در جریان تظاهرات آبان ۹۸ با شلیک مستقیم گلوله به قتل رساندند. در پاسخ به تقاضای دادخواهی، حکومت ایران این بار نیز فرد دادخواه را با ضرب و جرح بازداشت کرد، در سلول انفرادی نگه داشت و سرانجام به حبس محکوم کرد.مدافعان حقوق بشر که نام آن‌ها در این گزارش آمده، طیف وسیعی را در برمی‌گیرند. وکلای مدافع حقوق بشر و مدافعان حقوق معلمان، کارگران، زنان در کنار حامیان محیط زیست و افشاگران، در این فهرست جای دارند. شاهین ناصری یک زندانی با جرائم مالی بود اما به رغم آن که می‌دانست افشاگری چه خطراتی می‌تواند برایش داشته باشد، در برابر شکنجه نوید افکاری ساکت نماند و شهادت خود را کتبا در دستگاه قضایی ثبت کرد. در سالگرد اعدام نوید، او را به سلول انفرادی منتقل کردند تا از افشای جزئیات بیشتر آن‌چه بر این کشتی‌گیر ایرانی گذشت، جلوگیری کنند. تنها یک روز بعد از انتقال به انفرادی، پیکر بی‌جان او را تحویل خانواده‌اش دادند. این بار، هم‌بندی او، فرهاد سلمان‌پور سکوت نکرد و با آن‌که از خطرات افشاگری آگاه بود، آن‌چه دیده بود را به اطلاع رسانه‌ها رساند. فرهاد و شاهین دو افشاگر شجاعی هستند که نام و سرگذشت آن‌ها را در این گزارش خواهید خواند.

بازداشت خودسرانه، فقدان رویه عادلانه قضائی و انتساب اتهام‌های ساختگی آن‌چنان در ایران رایج‌اند که تقریبا در تمامی پرونده‌های این گزارش رد پایی از آن‌ها خواهید یافت. در برخی موارد، وکلای مدافع این کنشگران نیز به خاطر تلاش برای انجام وظیفه و اجرای قانون، بازداشت شده‌اند و در زمان انتشار همین گزارش، در زندان به سر می‌برند.

ما امیدواریم که از طریق این گزارش گامی برای روشن‌تر کردنِ زوایای دیگری از وضعیت رو به زوال حقوق بشر در ایران برداریم و بتوانیم مدافعان حقوق بشر در ایران را به همتایان خود در دنیا و تمام آن‌ها که دغدغه حقوق بشر دارند، بیشتر بشناسانیم. این مدافعان حقوق بشر خود را در معرض خطر قرار داده‌اند تا شرایط زندگی را برای خود و انسان‌های دیگر بهبود بخشند.سازمان حقوق بشر ایران به مناسبت انتشار این گزارش، از جامعه جهانی و تمام کشورهایی که با ایران روابط دیپلماتیک دارند، می‌خواهد که آزادی مدافعان حقوق بشر زندانی را در صدر موضوعات هر نوع گفت‌وگو با مقام‌های جمهوری اسلامی قرار دهند. ما همچنین از جامعه مدنی و شهروندان سراسر جهان می‌خواهیم تا شرح حال مدافعان حقوق بشر ایرانی را بخوانند، نام‌هایشان را به خاطر بسپارند و نه‌تنها در مسیر تلاش برای آزادی آنان به ما بپیوندند، بلکه با حمایت از خواسته‌های این افراد در مسیر احقاق حقوق پایه‌ی انسانی، با کنش‌گران حقوق بشر ایرانی همراه شوند.

 

تقابل‌های دوگانه در زبان و آلوده‌شدنِ جامعه به خشونت

جواد موسوی خوزستانی

مقدمه: پدیده‌ی خشونت امری است بسیار پیچیده و چندوجهی که لازمه‌ی شناخت آن کاوش در ساحت‌های گوناگونِ جامعه و پژوهش از زاویه‌های مختلف ــ جامعه‌شناختی، روان‌شناختی، زبان‌شناختی، فلسفی، تاریخی و… ــ است. با پذیرش و تأییدِ این مواجهه‌ی همه‌جانبه‌نگر برای شناختِ ابعاد مختلفِ پدیده‌ی خشونت اما در این بخش از گزارش که ادامه‌ی مطالب بخش پیشین است، جست‌وجو صرفاً به موردِ خاصی از خشونت (خشونتِ سیاسی) محدود شده است. دلیل‌اش هم ظرفیتِ اندکِ نوشته‌ گزارش‌هایی از این دست است. همین ناگزیریِ ناشی از تنگنای ابعادِ متن، نگارنده را واداشته است که به شناختِ فرایند بازتولیدِ خشونتِ سیاسی صرفاً از راه «زبان» و قلمروهای انضمامی‌اش ــ «گفتمان»ها ــ بسنده کند. ازاین‌رو در این بخش از گزارش به‌طور آگاهانه از دیگر حوزه‌های شناختِ این پدیده‌ی بغرنج و پُرلایه صرف‌نظر شده است.

1 . خشونتِ سیاسی از «زبان» آغاز می‌شود. ملاطِ این «خشونتِ نمادین» در زِهدان «گفتمان»‌ها (قلمروهای انضمامیِ زبان) وَرز می‌آید، در بسترِ زمان و در صورت فراهم‌بودن شرایط بر پهنه‌ی فرهنگیِ جامعه چیره می‌شود و در نهایت، افکار و روان و ذائقه‌ی عمومی را زیر تأثیر قرار می‌دهد. «جاسوسِ دُوَل متخاصم»، «نه می‌بخشم و نه فراموش می‌کنم»، «نوکر و جیره‌خوار استکبار»، «مزدور رژیم آخوندی»، «بیگانه‌پرستِ وطن‌فروش»، «روزنامه‌ها پایگاه آمریکا و غرب‌اند»، «ارتجاع سرخ و سیاه»، «نفوذی‌های رژیم اسلامی»، «ایادیِ شیطان بزرگ»، «اجتماع و تبانی علیه نظام»؛ این‌ عبارت‌ها (برچسب‌ها) تنها نوکِ کوه بزرگِ «خشونتِ نمادینِ» غُنوده در ژرفایِ زبان تقابلی ما را بازمی‌تاباند. اینها در واقع اِعمال تحکم‌آمیز خشونت‌های نمادین است که در قلمرو کاربرد زبان یا «امر گفتمانی» اتفاق می‌افتد و بسترسازِ انواع خشونت‌های فیزیکی-رفتاری در عرصه‌ی سیاست، قدرت و به‌ویژه در ساختارهای کنترل‌گر حکومت است. تداوم این فرایند در نهایت به حذفِ دیگری ــ به اعدام‌های دسته‌جمعی ــ می‌انجامد.. برای مثال، توقیفِ فله‌ایِ روزنامه‌ها و بگیروببند روزنامه‌نگاران، کُنش و کرداری در عرصه‌ی سیاسی است اما می‌دانیم که این خشونتِ فیزیکی-رفتاری، لاحق و پسینی (پس‌آیند) است، یعنی از پسِ اِعمالِ خشونتِ نمادین («روزنامه‌ها پایگاه دشمن‌اند») می‌آید و محقق می‌شود.اصولاً هر نظمِ گفتاری که بر پایه‌ی زبانِ تقابلی و دیگری‌ستیز استوار شده باشد، «تفاوت»ها و رنگارنگیِ تجربه‌های انسان‌ها را بیهوده و مزاحم می‌بیند و انبوه سَبک‌ها و سنت‌های متکثرِ فرهنگی، زبانی، هنری و معرفتی را طرد و انکار می‌کند و در سرشتِ خود خشونت‌زاست. «از دیدگاه ژاک دریدا خشونتی که به‌ مفهوم متداول آن در جامعه می‌بینیم ریشه در نوعی خشونتِ انتزاعی و کلی دارد که دریدا از آن به‌عنوان “خشونت اولیه” یاد می‌کند. دریدا منشأ خشونتِ تجربی در تمامی شکل‌هایش را در “زبان” می‌یابد. [آن بخش از] خشونت که جزء جدایی‌ناپذیر زبان است، از طریق ایجاد تفاوت‌ها و تقابل‌های دوگانه (oppositional poles) عمل می‌کند. این تضادها و تقابل‌ها با تأثیر بر تمامی نظام‌های معنایی و تفسیری، خشونتِ رایج در جامعه را بنیان نهاده‌اند.»[1] به میانجیِ اثری چنین ژرف بر فرهنگ و مناسباتِ اجتماعی است که نقشِ عناصرِ زبانی (استعاره‌ها، نمادها، نشانه‌ها و نظام دلالتی) و دیگر قلمروهای انضمامی‌اش (از جمله گفتمان‌ها) را در ظهور و زوالِ خشونت باید جدی گرفت و آنها را در ترازویِ قیاس و نسبت‌شان با میزان رفاه، شادمانی، امنیت و کرامتِ شهروندان سنجید.

«گفتار و سایر شکل‌های گفتمان، مداخله‌های عملی در زندگی اجتماعی هستند که آثار و نتایجی به‌ بار می‌آورند. این شکل‌های گفتمانی، در فرایندهای خشونتِ نمادین و ساختارهای سلطه‌ی نمادین، هم وسیله و هم هدف به‌شمار می‌آیند .به‌ نظر می‌رسد که سردَمدارانِ گفتمانِ معیار (جاری و حاکم)، به‌ویژه واعظان و روحانیان و مبلّغانِ مسلمان، از دیرباز (از جمله در هیئت مناقبیان و فضائلیان و بعدتر در مجلس‌های وعظ، در مکتب ‌خانه‌ها، در مولودی‌خوانی‌ها، مناقب‌خوانی‌ها، و از بلندگوی منبرها) از نقش تعیین ‌کننده‌‌ی «زبان» به‌خوبی آگاه بوده‌اند. اهمیت زبان ــ حتی به‌شکل نمادین‌اش ــ به حدی است که وقتی پروانه‌ی انتشار روزنامه‌ی زبان زنان را باطل می‌کنند، با صدیقه دولت‌آبادی (صاحب‌ امتیاز این روزنامه) شرط می‌گذارند که رفع توقیف روزنامه‌اش منوط به تغییر نام این روزنامه است! تاریخ معاصر ایران نیز نشان می‌دهد آگاهی از اثرِ نیرومندِ زبان از مدت‌ها پیش از پیروزی انقلاب در بین متولیانِ گفتمان‌های معطوف به قدرت (گفتمان‌های «دولت‌محور») وجود داشته است: «شواهد بسیاری وجود دارد که سوژه‌های گفتمانِ ضدِقدرت، آگاهانه به سراغ زبان و کلمات می‌رفتند. به‌‌قول جلال آل‌احمد: “من با آدمِ تَک سروکار دارم نه با گروه آدم‌ها… در این تک‌تک آدم‌ها رو عوض‌کردن ــ که راهِش همینه که ما قلم می‌زنیم و جدی هم می‌گیریم ــ فکر می‌کنیم که آینده‌ی خیلی طولانی رو می‌شه دید.”» در حالی که برخلافِ متولیان ذکرشده، حداقل طی نیم‌قرنِ اخیر، کنشگران مدرنیستِ جنبش‌های سیاسی، اجتماعی، فعالانِ مدنی و پیروانِ صلح‌طلبِ ادیان غیررسمیِ کشور ــ که از منظری «جامعه‌محور» به تحولاتِ اجتماعی می‌نگرند ــ درباره‌ی اهمیت و اثرِ ژرفِ «زبان» انگار به‌نوعی غفلتِ تاریخی مبتلا بوده‌اند. ای بسا همین غفلتِ تاریخی یکی از دلایل «حاشیه‌ای‌ماندنِ روش‌های خشونت‌پرهیز» در مبارزات مردم ما باشد!

این در حالی ‌است که تجربه‌ی مبارزاتیِ کنشگرانِ جنبش‌های اجتماعی نوین در جهانِ معاصر نشان‌ می‌دهد که روش‌های خشونت‌پرهیز در صورتی به شیوه‌ی مرسوم و پُرکاربرد ارتقا می‌یابند و در بلندمدت به اصلی اساسی (استراتژیک) در تکاملِ مستمرِ روابطِ زیست‌جهانِ ما بدل می‌شوند که بر پیکره‌ای تنومند از واژه‌ها، ترکیب‌ها، متن‌ها و گفتمان‌های خالی از ستیز و قطبی‌نگری استوار شده باشند. بدیهی است که این قرارگرفتن و استواری نیز در صورتی تحقق می‌یابد که در دهکده‌های پر‌شمارِ شبکه‌های اجتماعی به‌جِدّ درباره‌شان گفت‌وگو شود و مورد حمایتِ فعالان این شبکه‌ها قرار گیرد. شرطِ دیگر آن است که اکثریتِ بزرگی از کنشگرانِ پابه‌کارِ جنبش‌های اجتماعی، روشن‌فکرانِ تغییر خواه، فعالانِ سندیکایی، متخصصان، نواندیشان دینی و نخبگان ــ از جمله نخبگانِ اقلیت‌های دینی، قومی و عقیدتی ــ به‌‌طور آگاهانه و مختار و با توجه به منافع و موقعیت و نگرگاهِ «متفاوتِ» خود آن را تأیید کنند.

از سوی‌ دیگر، می‌دانیم که نهادمندی و تثبیتِ روش‌های خشونت‌پرهیز در عین‌ حال مستلزم وجودِ خواست و باور عمومی به این روش‌هاست. منظور، اهلیت‌یافتنِ این فهم در وجدان و حافظه‌ی جمعیِ بخشِ بزرگی از مردم است؛ برای نمونه، مشابه فرایندی که در آفریقای جنوبی به رهبری نلسون ماندلا طی شد. بنابراین، مشروعیت و تثبیتِ چنین گفتمانی که در اندیشه و عمل به حمایتی تا ‌این‌ حد گسترده وابسته است، اگر به‌ هر دلیل نتواند در چنین پهنه‌ای حقِ اهلیت کسب کند و نظام اجتماعی‌مان نیز نتواند از موقعیتِ تعلیق و تبعیض و سرکوب و انسدادِ کنونی‌اش خود را بیرون بکشد، آن‌گاه دروازه‌های نشتِ خشونت به‌سوی جامعه گشوده خواهد شد و هیولای خشونت که هر در آرزوی گشایشِ روزنه‌ای به کمین نشسته است، همچون سیلی عظیم و مهارناپذیر راه می‌افتد و زندگی را ریشه‌کن می‌کند.

همچون پاکستان، افغانستان، عربستان و عراق، در ایران نیز به‌رغم تغییرات چند دهه‌ی اخیر، محتوای نظام تربیتِ رسمی هنوز نتوانسته از ریشه‌های سنتی‌اش به‌‌طور کامل فاصله بگیرد.در وضعیتِ سیاسیِ کنونی به‌‌دلیل فرونشستِ نظام اجتماعی‌مان در موقعیتِ قفل‌شدگی و ابهام و بسطِ بحران‌های حادِ اقتصادی-‌سیاسی و تعمیقِ فزاینده‌ی شکاف‌ها (از جمله شکافِ طبقاتی، شکافِ ملت-دولت، شکافِ نسلی، شکافِ قومیتی، شکافِ جنسیتی، شکافِ مرکز-پیرامون و…)، آتش‌فشان خشونت فعال شده است. نمودهایِ فعال‌‌شدنِ این کوهِ آتش‌فشان را می‌توان در جوش و جهشِ رفتارهای خشونت‌آمیز در خانه‌ها، در کوچه و خیابان‌، در محیط‌های کسب‌وکار، در زندان‌ها، در وسایلِ حمل‌ونقل عمومی از جمله در مترو، در پارک‌ها، مهمانی‌ها، در روابطِ کاری، در مواجهه‌ی پلیس با معترضانِ مدنی، در فضای شبکه‌های اجتماعی و… مشاهده کرد. ‌در چنین وضعیتی بدیهی است که امکان‌های بازدارندگی کمتر به دیده می‌آید. با ندیدن یا ازدست‌رفتنِ چنین امکان‌هایی طبعاً زبان، فرهنگ و روشِ خشونت‌پرهیز هم گریزگاهی برای مطرح‌شدن در جامعه به دست نمی‌آورَد. ازکف‌رفتنِ چنین امکان‌هایی در حالی ‌است که هم‌اکنون خطرِ فَوَرانِ این کوه آتش‌فروز وقیح و آشکار ــ و هر روز شدیدتر از دیروز ــ ما ایرانیان و نسل آینده‌ی سرزمین‌مان را تهدید می‌کند.

2 . پیامدِ فشار سیاستِ فرودست‌سازی (خشونت ساختاری) و سنگینیِ بارِ بحران‌ها و فساد و ناکارآمدیِ دستگاه‌های دولتی به‌‌طور عمده بر گُرده‌ی قشرهای ضعیف‌ترِ مردم سرشکن می‌شود و آنان را جان‌به‌لب می‌کند و به اعتراض وا می‌دارد. نحوه‌ی مواجهه‌ی حکومت‌های مستبد با اعتراض‌های مردم نیز غالباً به‌شکل تنبیه و خشونت و سرکوب است تا بدین وسیله نظم و انضباط (نظم انباشتِ سرمایه) بار دیگر به جامعه بازگردد. پیش‌تر گفته شد که خشونت و سرکوبِ فیزیکی، پیامد اِعمالِ خشونتِ نمادین است. برای مثال، خشونتِ فیزیکی که بر مردم معترضِ تشنه‌لبِ خوزستان اِعمال می‌شود و تا امروز هشت نفر کشته به جا گذاشته، چه بسا ثمره‌ی مستقیم گفتمان‌هایی است که از مدت‌ها پیش، مردم عربِ خوزستان را «تجزیه‌طلب»، «فریب‌خورده»، «اراذل و اوباش» یا «بازیچه‌ی دست قدرت‌های منطقه» معرفی کرده است.از سوی دیگر، نظام حکمرانی و اصولاً سیستم دولتِ مدرن همواره سیستمی است که بنا بر نظریه‌ی فوکوییِ قدرت، نظم را با تنبیه همراه می‌کند. بروز خشونت از سوی دولت شعله‌های خشم معترضان را تیزتر می‌کند. در نتیجه، شیوه‌ی مقابله‌ی قهرآمیز در اغلبِ موارد به‌‌طور اتوماتیک خودکار و نیندیشیده جایگزین شیوه‌ی خشونت‌پرهیز می‌شود. در منطقه‌یِ ما سده‌هاست که شیوه‌ی مقابله‌ی مردم با تعدی و تنبیه و خشونتِ دولت غالباً قهرآمیز بوده است: «خون جوابِ هر خون / چشم در مقابل چشم / قیام خونین اولیا علیه اشقیا»؛ این گفتمانِ دفاعی در خاورمیانه و کشورهای اسلامی قدمتِ تاریخی دارد. و در کلامِ واعظان، در ادبِ پندنامه‌ای، در زبانِ معیار، در ادبیاتِ نمایشی (تعزیه، حماسی و..) و در زیرمتنِ نظام آموزش همگانی تکرار شده و در هر دوره ــ متناسب با زمان و مکان ــ تولدی دیگر را تجربه کرده است.در ایرانِ معاصر نیز طی چهار دهه‌ی گذشته این گفتمان توسط رسانه‌هایی همچون صداوسیما، سینمای جنگ، فیلم‌های متأخرِ به‌اصطلاح موج نو، برنامه‌های القاشده به نسل‌های جوان در دوره‌های نظام‌وظیفه و… بازتولید شده و در نتیجه کاملاً جاافتاده و در عمقِ جان و جنم و جوهرمان ریشه دوانده است. زبان و نظمِ گفتارِ دینی-‌سیاسی‌مان (برسازنده‌ی نگره‌ی «دولت‌محور») نیز سده‌هاست که این شیوه و منش فرهنگی-رفتاری را بازآرایی کرده است به‌ همین ‌دلیل، خشونت‌زدایی از زبان و گفتمان‌های دینی-‌سیاسی و جدا‌کردن‌شان از دوگانه‌ی تقابل‌های ازلی و خون‌فشان (جبهه‌ی حق/ جبهه‌ی باطل) از یک سو مستلزم وجود همبستگی وسیع و برنامه‌ریزیِ بلندمدتِ فرهنگی است و از دیگر سو محتاج تهیه و تدوین گزارشی واقع‌بینانه از زیست‌جهان‌مان است که آن‌ هم به‌‌طور عمده در حیطه‌ی قدرت و عملِ خودِ «زبان» است. بنابراین، تمرکز بر اصلاح ساخت‌ها و بن‌مایه‌های زبانی چه بسا از مهم‌ترین اولویت‌ها در این دگردیسیِ تاریخی (فرهنگی-دینی) است.

 3 . به ‌نظر می‌رسد که لازمه‌ی‌ این دگردیسیِ تاریخی در همان گام نخست، توافق بر سر «تعریفی بسط‌یافته از زبان» ــ به‌عنوان «پدیدارگر» جهان و میانجی بین انسان و جهان ــ است، چراکه با نگاهی جامعه‌محور، نمی‌توان تمامی هستی سیاسی یک جامعه‌ی بزرگِ چندفرهنگی همچون ایران را ــ آن هم در عصر ارتباطات و شبکه‌ای‌شدن جهان ــ صرفاً در ساختارهای قدرت و نظام حکمرانی‌اش خلاصه کرد. در عصرِ مدرن، نظم‌های گفتار (گفتمان‌ها) و ساختارهای زبان و کاربرد آن، بخشی از هویت و هستیِ سیاسی یک کشور را تشکیل می‌دهند. زبان نه‌‌تنها پیوندِ اندام‌واری با امر سیاسی و ایدئولوژی و قدرت دارد بلکه پدیده‌ای به‌گوهر اجتماعی و کنش‌مند است و همچون سنگِ بنا و مقوّمِ زیست‌جهان‌مان عمل می‌کند: «انسان با زیستن در ساحتِ “جهان” چیزهایی را “کشف” می‌کند که جز برای باشنده‌ای که در این ساحت می‌زید پدیدار نیست… . زبان بشری هرگونه که پدید آمده باشد و هر نیازِ “زیستی یا اجتماعی” انگیزه و زمینه‌سازِ رشدِ آن بوده باشد، خود همان چیزی است که به بشر توانایی برآمدن از این ساحتِ نیاز زیستی و “مادی” را بخشیده و به وی پری برای پرواز بر فراز طبیعت و فرونگریستن داده است. و با این رهایش، نیاز دیگری در او جوانه زده که تمامی داستان بشر و عالم او را می‌باید در همین “نیاز دیگر” دانست.» بدیهی است که پذیرشِ تعریف‌های جامعی از این‌ دست به‌خودی‌خود قاعده‌ها، الگوهایِ مفهوم‌ساز، ترکیب‌هایِ دستوری، طرزها و ژرف‌ساخت‌هایِ رمزآلود زبان سرزمینی‌مان را نوآرایی و متحول نخواهد کرد. حتی توسعه و تحول فناوریِ ارتباطی نیز نتوانسته به سهولت (و در این ‌بازه‌یِ زمانی) بر اصلاح بن‌مایه‌های زبان و ذائقه‌ی ‌سیاسی-تقابلی‌مان (حیات سیاسی‌ ما) اثر بگذارد که اگر می‌توانست، طبعاً زبانِ تقابلی‌مان موفق نمی‌شد در حجمی بزرگ از فضای مجازی ــ توئیتر، تلگرام، فیس‌بوک، و… ــ خود را بازآفرینی کند. ازاین‌رو، نوشدنِ الگوها و بن‌مایه‌های زبان و فرهنگ (فرهنگِ عرفی و دینی) پروژه‌ای چندوجهی است. اساساً نو شدنِ ساختارها و بن‌مایه‌های زبانی ــ در همه‌ی سرزمین‌ها و فرهنگ‌ها ــ روندی طولانی، پیچیده و بسیار دشوار است و ویژه‌ی زبان فارسی نیست. دلایل این دشواری به‌‌گفته‌ی بسیاری از نظریه‌پردازان و متخصصان زبان‌شناسی از جمله یاکوبسن (Roman Jakobson)، حضورِ «ازپیش‌تعیین‌شده»ی دستورها، قاعده‌ها و قوانین زبان است: «قوانین و رموزِ امکاناتی که می‌توان در زبانِ مورد نظر از آنها استفاده کرد از قبل تعیین شده است.» ازپیش‌تعیین‌شدگیِ نظام گرامری در حالی است که نقش و جایگاه دستور زبان در تغییر و تحول ساختارهای زبانی به حدی مؤثر شمرده می‌شود که برخی زبان‌شناسان معتقدند حتی «ذات» را هم «دستور زبان» بیان می‌کند. ویتگنشتاین (Ludwig Wittgenstein) در تبیین گزاره‌اش این را هم می‌افزاید که «دستور زبان است که می‌گوید هرچیزی، چگونه ابژه‌ای است.» اما با وجودِ ساخت‌یابی و استحکامِ ازپیش‌تعیین‌شده‌ی دستورها و قاعده‌های زبان، خوشبختانه این قلمرو نیز همچون سایر قلمروهای برساخته‌ی انسان، کران‌مند است و لاجرم قابل‌تغییر: «زبان‌های طبیعی دستور و قاعده دارند. اما دستورها و قاعده‌هایشان مطلق و استثناناپذیر نیست… و این خود وجهی است از زنده‌بودن زبان.»

به‌‌دلیل جان‌سختی و لجاجتِ ساخت‌های زبانی در مقابل پذیرش افق‌های تازه، می‌بینیم که با گذشتِ بیش از یک سده از انقلاب مشروطه زبان و کلام ما (زبان معیار) هنوز همچون عصر پیشامدرن سرشار از واژه‌ها، عبارت‌ها و اصطلاحاتِ جنسیت‌زده است.

گذشته از نقش و کارکردِ دستورها و قاعده‌ها، این را هم می‌دانیم که «زبان/ زبان‌ها» پدیداری پیچیده و دارای سویه‌های کارکردیِ بسیار متنوع‌اند، به‌ویژه هنگامی که درباره‌ی زبان‌ها و گفتمان‌های فرمان‌روا صحبت می‌کنیم که بافتارشان بر اساس روابطِ پویای قدرت، نظام می‌گیرد. ازاین‌رو، زبان‌ها صرفاً در وجه نمادین یا در ساختار شکل، یا صرفاً در بافتِ گرامری‌شان خلاصه و محدود نمی‌شوند بلکه افزون بر اینها و هم‌عِنان با اینها نقش و کارکردِ کنشگرانه (از جمله با کُدهای رفتاریِ خاص: «زبانِ بدن») و کارکردِ نظامِ معنایی («بارِ معنایی» یا همان «جوهر») نیز از مؤلفه‌های اثرگذار در قلمرو زبان‌اند، به‌خصوص اگر بحثِ نوشوندگی و انبساط ساختارهای زبان هم مطرح باشد. برای نمونه، فرایندِ تولید معنا (که یکی از کارویژه‌های بنیادینِ زبان به شمار می‌رود) هرچند مستقل ــ و نه جدا ــ از صورت و صوت بازنمایی می‌شود اما در عین حال به‌مثابه‌ی «ظرف»ی عمل می‌کند که «صورت»‌های کلامی/ شعری در آن هستی و هویت می‌گیرند. چنین «ترکیب سیال و پیچیده‌ای» نظام زیربنایی زبان را می‌سازد. معنای تخصصی‌تر این گفته آن است که: «هر زنجیره‌ی زبانی مرکب است از زنجیره‌ای از حوزه‌ی معنا و زنجیره‌ای از حوزه‌ی لفظ [صورت]؛ … هر قطعه‌ای که از حوزه‌ی لفظ انتخاب شود با برش قرینه‌ای از حوزه‌ی معنا مربوط می‌شود. یلمزلف (Louis Hjelmslev) در هر دو حوزه بین صورت و جوهر، تمایز می‌گذارد: صورت، ساخت واقعی زبان است و به روابطی اطلاق می‌شود که بین ارزش‌های محض در مفهوم سوسور (Ferdinand de Saussure حکم‌فرما است. در حالی که جوهر، همتای غیرزبانیِ صورت است که صورت در آن تجسم پیدا می‌کند.» برخی مکتوباتِ تاریخی نیز نشان می‌دهد که محتوا و جوهر زبان فارسی در طول آخرین مرحله‌ی تکامل خود که به‌قول پرویز ناتل خانلری «با ورود اسلام به ایران آغاز می‌شود» بر پایه‌ی «تفاوت‌گریزی» و بر محور دو قطب متضاد (ما مسلمانان/ آن بیگانگان) زنجیره‌ای از دال‌های بی‌پایان و بافتی تودرتو و جادویی از لفظ و صورت و صوت (ساختِ واقعیِ زبان) را سامان داده و از نسلی به نسل‌ بعد منتقل کرده است. این انتقال اما از صدها راه (که همگی‌ در نهایت از کُریدور پهناور «زبان» عبور می‌کنند) به نسل‌های بعد به‌ ارث می‌رسد؛ برای مثال از طریقِ ادبیات، ضرب‌المثل‌ها، زندگی‌نامه‌ها، افسانه‌ها، وعظ و خطابه‌ها، ترانه‌ها و تصنیف‌ها، فیلم‌نامه‌ها، روزنامه‌ها، سریال‌ها، شبکه‌های اجتماعی و دیگر رسانه‌های صوتی‌-تصویری. همچون پاکستان، افغانستان، عربستان و عراق، در ایران نیز به‌رغم تغییرات چند دهه‌ی اخیر، محتوای نظام تربیتِ رسمی هنوز نتوانسته از ریشه‌های سنتی‌اش به‌‌طور کامل فاصله بگیرد. این نظامِ تربیتیِ کلام‌محور همچنان بر پایه‌ی نوع خاصی از نظمِ گفتار (که به «ادب پندنامه»ای نامدار شده) استقرار و تداوم یافته است. نظام تربیتِ پندنامه‌ای که همواره به‌عنوان عمودِ خیمه‌ی نظام‌های اخلاقی (اخلاق دینی-عرفی) عمل کرده است در کنار ادبیات نمایشی (به‌ویژه تعزیه) و ژانرِ حکایت‌های تمثیلی و آموزنده در مجموع ذهنیت، زبان و نگره‌ی مخاطب را از کودکی آموزش می‌دهد و به هماهنگ‌‌شدن و تمکین از آموزه‌های اخلاقِ حاکم تأدیب می‌کند. بدیهی است که این فرایندِ مرسوم و جاافتاده به میانجیِ سخن و کلام (زبان) صورت می‌گیرد. «سنت‌های فرهنگی ــ از جمله قدیمی‌ترین این سنت‌ها ــ نه لزوماً در خاطره‌ی ذهنیِ فرد بلکه در اشکال عینی خودِ فرهنگ (از قبیل اشکال زبان‌شناختی و شکل‌های سخن) حفظ می‌شوند و تداوم می‌یابند.»[18] هم‌اکنون نیز «سخنانِ پندآموز» در فرایندِ تربیت و سمت‌دادنِ جوانانِ به پیروی‌ از نظام حقوقی-ارزشیِ حاکم واقعاً نقشِ رهنمون دارد. هنگامی هم که مخاطب این اندرزها را درونی کرد، به نظر شارل هانری دو فوشه‌کور(ایران‌شناس فرانسوی، به وجدان او تبدیل می‌شود. چنین است که وجدانِ جمعی (حافظه‌ی جمعی و تاریخیِ) یک جماعت یا یک قوم و طایفه و ملت به‌تدریج ساخته می‌شود، حقِ اهلیت کسب می‌کند و از نسلی به نسل دیگر انتقال می‌یابد.برای نشان‌دادن انتقال میراثِ فرهنگی توسط «زبان» در زیر به سه نمونه از سه دوره‌ی مختلف تاریخی اشاره می‌شود. آوردنِ این نمونه‌ها نه از بابِ سنجشِ میزان و محتوای درهم‌بافتگیِ دین و دولت در این دوره‌های تاریخی بلکه صرفاً برای نشان‌دادن تشابه فراوانِ نظمِ گفتار ــ در حدِ تکرار واژه‌ها و عبارت‌های مشابه ــ در این نمونه‌هاست که این تکرار و تشابه حقیقتاً شگفتی‌آور است.تَنسَر، از روحانیان بلندپایه‌ی زرتشتی در دوره‌ی اشکانیان (اردشیر بابکان)، در نامه‌ی مشهورش، نامهی تنسر به پادشاه طبرستان و گیلان و دیلمان (سلطان گُشنَسب)، می‌نویسد: «عجب مدار از رغبت من به صلاح دنیا برای استقامت قواعد احکام دین؛ چه دین و مُلک [سلطان] هر دو به یک شکم زادند دو بنده [دو سیده ‌ـ‌ چسبیده] هرگز از یکدیگر جدا نشوند، و صلاح و فساد و صحت و سقم هر دو یک مزاج دارد.»  سده‌ها بعد، در ایرانِ پس از اسلام نیز همین گفتمانِ تجویزی توسط متفکران ایرانی با جمله‌ها و واژه‌های تقریباً مشابه بازآفرینی می‌شود. برای نمونه، خواجه نظام‌الملک در کتاب تحسین‌شده‌اش، سیاستنامه، می‌نویسد: «پادشاهی و دین همچون دو برادرند. هرگه که در مملکت اضطرابی پدید آید، در دین نیز خلل آید و مفسدان و بَددینان پدید آیند. و هرگه که کار دین به خلل باشد مملکت شوریده بُوَد و مفسدان قوت گیرند و پادشاه را بی‌شکوه و رنجه‌دل دارند. امام محمد غزالی هم در نصیحهالملوک همین گفتار را به مخاطب‌اش تجویز و ارائه می‌کند: «نیکوترین چیزی که پادشاه را بباید، دینِ درست است زیراکه دین و پادشاهی چون دو برادرند از یک شکم مادر آمده، باید که پادشاه تیمار دارنده‌ی مهم در کار دین بوَد… و از آنچه در شریعت نقصان آورَد، دور باشد. و اگر بشنود که اندر ولایت او کسی متهم و بَددین است، بیاوردش و تهدید نمایدش تا توبه کند یا عقوبت کند یا نفی کندش از ولایت خویش.»

 در همین بازه‌ی زمانیِ ۱۱۵ساله‌ی پس از انقلاب مشروطه، زبان و گفتمان‌های مرسوم در حوزه‌ی سیاستِ تطبیقی نیز به هزار و یک دلیل نتوانسته نظامی از واژگان غنی ــ حامل معناهای انضمامی با «زیستِ مدرن» ــ را برای توصیف و طبقه‌بندی دموکراسی و کنش‌های معطوف به توسعه‌ی دموکراتیک تولید کند و در بلندمدت به مرتبه‌ی «توافق عمومی» ارتقا دهد.شگفت‌آورتر اینکه چند سده بعد (در سده‌ی ۲۱ میلادی) نیز این گفتمانِ تلفیق (تلفیق دولت و دین) توسط نخبگان برجسته‌ی حوزه‌ی علمیه (از جمله آیت‌الله مصباح یزدی) در جمهوری اسلامی بازآفرینی می‌شود. بنابراین، می‌توان از خود پرسید که خانگاهِ بازتولیدِ فرهنگ و «مشروعیت‌بخشیدن» به نظام حکمرانی در ایران ــ از جمله توجیه ادغامِ دولت و دین ــ جز «زبان» (مکتوب و شفاهی) و گفتمان‌های برآمده از زبان، آیا خاستگاه عمده‌ی دیگری دارد؟ «انسان پدری و مادری و خواهری و برادری و دوستی و دشمنی و جنگ و صلح و خدا و شیطان و اخلاق و حقوق و زیبایی و زشتی و رقص و شعر و موسیقی و… را “کشف می‌کند”. اینها همه در “ساحتِ زبان” و از راه آن پدیدار می‌شوند. اینها همه اگرچه بر روی زمین پدیدار می‌شوند اما بنیادشان در عالم «ایده»هاست. و تنها باشنده‌ای می‌تواند آنها را پدیدار کند که به عالم ایده‌ها راه یافته باشد و تنها راه این راه‌یافتن، “زبان” است. زیراکه “زبان خانگاهِ ایده‌هاست”.

4 . انقلاب مشروطه با دگرگون‌کردن بخشی از دستورزبان و تحول در نظام نشانه‌ها در زبان فارسی (خلق واژه‌های نو و معناساز) و البته با پرداختِ هزینه‌های فراوان سرانجام موفق شد که نظمِ سنتیِ گفتار حاکم و قدرت سیاسیِ پشتیبان آن (نظام حکومت ایلی) را تا حدودی عقب براند و برای مثال در نظام واژگان و قواعد دستوری، معنای سنتیِ عدالت و برابری را از دایره‌ی بسیطِ «خدایگان/ بنده» (برابری همه‌ی اتباع در حکومت استبدادی) که دیگر ارتجاعی ‌شده بود عبور دهد و مفهوم‌های تازه‌ و متناسب با تحولاتِ مدرن جامعه برای مشروعیت‌بخشیدن به عدالت برسازد. اسنادِ مکتوبِ به‌جامانده نشان می‌دهند که در آن دوره به‌یاریِ زبان و گفتمان‌های تازه، گفتمان سنتیِ «عدالت» که فرمان‌بری و خاکساریِ رعیت در مقابل حکومت را مشروع و جزو قاموس طبیعی می‌نمود، خوشبختانه پس رانده می‌شود، از جمله میراثِ جان‌سختِ آرای امام محمد غزالی که «وقتی در اداره‌ی مملکت، تعادلِ پسند‌یده (ترتیب محموده) میان پادشاه، سپاهیان و رعیت برقرار شود به‌نحوی که اولی بصیر و قاهر باشد، دومی نیرومند و مطیع و سومی فرمان‌بردار، در این صورت می‌گویند “عدالت” برقرار شده است.» نکته اما اینجاست که به‌‌دلیل جان‌سختی و لجاجتِ ساخت‌های زبانی در مقابل پذیرش افق‌های تازه، می‌بینیم که با گذشتِ بیش از یک سده از انقلاب مشروطه زبان و کلام ما (زبان معیار) هنوز همچون عصر پیشامدرن سرشار از واژه‌ها، عبارت‌ها و اصطلاحاتِ جنسیت‌زده است. یعنی در این زمینه که از قضا به‌‌طور مستقیم به مفهوم عدالت راجع است نتوانسته نظمِ گفتار و واژگانِ خود را با افق‌های تازه‌ای از معنا و درکِ حقیقت‌های جهانِ مدرن همراه و به‌روز کند. در نتیجه برای فرهنگ‌سازی به‌منظور تأمین عدالتِ جنسیتی همچنان ناتوان مانده است.گذشته از عدالتِ جنسیتی، عرصه‌های تازه‌ی دیگری در بسطِ مفهوم «عدالت» در زبان و معرفتِ مدرن شکل گرفته است که نظام نشانه‌ها و ساختار زبانِ روزمره‌ی ما در مواجهه با آن همچنان سرگردان است! برای مثال، مفهوم تازه‌ای که عدالت را به‌معنای پذیرشِ حقِ متفاوت و متمایزبودن (حقوق اقلیت) و رواداری در برابر «مخالف» تبیین می‌کند. بافتار زبان ما و گفتمان‌های برساخته‌شده از آن هنوز به «سه دال مرکزیِ» «برچسب‌زنی»، «خودی/ غیرخودی‌کردن» و «طرد/ نفی‌گرایی» به‌شدت آلوده است که متأسفانه در این عرصه نیز موفق نشده‌ایم «واژه‌»های نو و «معنا»های تازه و روزآمدی را به پیکر تنومند زبان و ادبیاتِ فارسی بیفزاییم. نمونه‌ی دیگر، فقر نظام واژگانِ فارسی در توضیح و توصیفِ «استبداد» است. معمولاً وقتی از استبداد سخن به میان می‌آید مخاطب بی‌اختیار به چهارچوب خاصی از روابط قدرتِ سیاسی توجه می‌کند، در حالی که اگر استبداد را در معنای وسیع‌تری بنگریم آن وقت متوجه می‌شویم که نظام واژگان‌مان برای توضیح لایه‌های معناییِ استبداد، آشکارا کاستی می‌گیرد. «استبداد می‌تواند در روابط خانوادگی باشد، می‌تواند استبداد جوهری و جبلّی فرد باشد یا استبداد پدرسالارانه، یا استبداد در مناسبات اجتماعی یا در ساختار سیاسی یا آموزشی باشد یا حتی استبداد در سلطه‌ی هستی! حالا اگر قرار ن گستره به استبداد نگاه کنیم یا باید تبیین تازه‌ای از آن به دست دهیم یا واژه‌های دیگری را برای شکل‌های مختلف این پدیده پیدا کنیم، نظام تازه‌ای از واژگان که بتواند از عهده‌ی توضیحِ اثرِ چندلایه‌ایِ این پدیده و انواع مختلفِ آن (فاشیسم، ضرورت، خودکامگی، خفقان، ناگزیری، منع‌های اخلاقی و دیکتاتوری) برآید.»

۵ . به‌اعتبارِ نمونه‌های ذکرشده در بالا، دیگر گرفتاریِ ما ایرانیان «فقر تاریخی واژه‌های معناساز» است که به نظر می‌رسد یکی از معضلات دیرپای زبانِ فارسی باشد که در فرهنگ عمومی و حیاتِ سیاسیِ ما، به‌ویژه در راه توسعه‌ی گفتمان‌های خشونت‌پرهیز، همواره به‌عنوان عاملی بازدارنده عمل کرده و در انکشاف و روزآمدشدنِ کلِ ساختار زبان فارسی مانعی جدی بوده است. بنا به ‌تجربه می‌دانیم که معنا و اشکالِ مفهومی در زبان با ساختار واژه رابطه‌ی متقابل و اندام‌وار دارد و اگر این تعریف را نیز بپذیریم که معنا در اغلب موارد برساخته‌ی «واژه» است و نقشی است که این پاره‌ی زبانی در کنش‌های مختلف فرهنگی ایفا می‌کند، پس با تعریف ویتگنشتاین از واژه (که «چیزی جز کاربردِ آن در کل ساحتِ زبان نیست») همراه شده‌ایم و بر تبیین او از نقش بسیار مهم واژه در بازآفرینیِ جهانِ انسانی مُهر تأیید زده‌ایم: «معنا، محصول فعالیت‌های عملی و اجتماعی و نقشی است که واژه در کردارهای فرهنگی گوناگون، بازی می‌کنند.» اهمیت «واژه» به‌عنوان ساختی منحصربه‌فرد و سازنده‌ی معنا مورد توافقِ پاره‌ای از شاخص‌ترین زبان‌شناسانِ ایرانِ معاصر نیز قرار گرفته است. در موردِ انعطافِ شگفت‌آورِ ساختار واژه برای پذیرش مفهوم‌های بسط‌یافته در زبان و رابطه‌ی اندام‌وارش با ایده‌ها و ساخت‌های مفهومی، داریوش آشوری می‌نویسد که «در عالمِ زبانِ مفهومی، واژه‌های زبان در قالب “تعریف” فشرده و محدود می‌شوند. ماده‌ی معنایی آنجا چنان فشرده و سنگین است که صورتِ صوتی جز نشانه‌ای از وجودِ آن معنا و جز پوسته‌ای بر آن نیست.» زاویه‌ی دیگری از معنای این گزاره‌ را می‌توان در توصیفِ پی‌یر بوردیو  از تواناییِ واژه سراغ گرفت. می‌دانیم که بوردیو منتقدِ زبان‌شناسیِ محض و صورت‌گرا است. او واژه و قدرتِ این پاره‌ی زبانی را همچون سوسور از طریق روش‌شناسیِ انتزاعیِ زبان توصیف نمی‌کند بلکه اعتبار توانمندی و گیراییِ واژه را به عاملی بیرونی (به میانجیِ «موقعیت اجتماعی») پیوست می‌کند اما در عین حال، توانایی و قدرتِ قائم‌به‌ذات واژه را نیز منکر نمی‌شود: «قدرت واژه‌ها در جریان پذیرش و دریافت آنها و اعتباریافتن آنها، به‌‌صورت اجتماعی برساخته می‌شود اما اصل مطلب این است که واژه‌ها دارای قدرت هستند.» به‌رغم چنین اهمیتی که اغلب زبان‌شناسان و فیلسوفانِ تحلیلی برای «واژه» قائل‌اند، در ساحت‌های گوناگونِ زبانِ ما از جمله در زبان محاوره، زبان قانون، زبان اخلاق، زبان زندان، زبان حاکمان، زبان حوزویان (حوزه‌های علمیه)، زبان بازاریان، زبان کوچه ــ به‌ویژه در زبان معیار و روزمره ــ سایه‌ی شومِ فقرِ واژه‌های معناساز بسیار گسترده و پُرنمود است. این فقر حتی زبانِ دانش‌ورانه، زبانِ مفهومی و زبانِ روزنامه‌نگارانه‌ی ما را هم به‌نوعی تحت‌تأثیر قرار داده است. برای نمونه، در همین بازه‌ی زمانیِ ۱۱۵ساله‌ی پس از انقلاب مشروطه، زبان و گفتمان‌های مرسوم در حوزه‌ی سیاستِ تطبیقی نیز به هزار و یک دلیل نتوانسته نظامی از واژگان غنی ــ حامل معناهای انضمامی با «زیستِ مدرن» ــ را برای توصیف و طبقه‌بندی دموکراسی و کنش‌های معطوف به توسعه‌ی دموکراتیک تولید کند و در بلندمدت به مرتبه‌ی «توافق عمومی» ارتقا دهد. در نتیجه سیاست‌مداران، دانشگاهیان، روزنامه‌ نویسان، مزدبگیران، حقوق‌بگیران، کنشگرانِ مسالمت‌جویِ جنبش‌های مدنی و قومیتی، عالمانِ نوگرای دینی (در دین رسمی یا دین‌های غیررسمی) و… از دستیابی به یک چهارچوب گفتمانی (مدنی، سیاسی-دینی، و آکادمیک) و «مورد توافق» به‌منظور تغییراتِ آرام دموکراتیک محروم بوده‌اند. به ‌نظر می‌رسد که هم‌پوشانیِ این مؤلفه‌ها دستِ‌کم فرصت و صلاحیتِ «کسب موقعیت» را به گفتمان‌ حاکم (دولت‌محور و تقابل‌گرا) عطا کرده باشد زیرا همین عامل («فقر واژه‌های معناساز») در دوره‌ی مدرن به‌واسطه‌ی «فضای خالی»ای که به‌ وجود می‌آورد بدون نیاز به میانجی، سازوکارِ بازآفرینیِ اسطوره‌ها و فرمانرواییِ گفتمان‌های رسمی را بسترسازی می‌کند و دست‌شان را در مداخله‌های آمرانه و مستمر در زیست‌جهان‌مان عملاً باز می‌گذارد. خودِ این فضای خالی در کنار صدها و هزاران عامل دیگر، در «سرگشتگیِ» گفتمانیِ ما ایرانیان و فاصله‌ی تاریخی‌مان با گفتمان‌های خالی از خشونت (چه در شعارهای نیروهای معترض هنگامی که با سرکوبِ دولتی مواجه می‌شوند و چه در زبانِ رسمی یا کوچه‌بازاری) بسیار مؤثر است.

6 . باری، پایان‌بندی این گزارشِ مختصر را می‌توان با طرح یک سؤال، باز و گشوده گذاشت و پرسید که آیا خردِ جمعی، آرزوهای مردمی، خُلقیات عمومی، رفتارهای اعتراضی و حافظه‌ی قومی در جوامعِ در حال گذار، چشم‌انداز بهتر و راهِ کم‌هزینه‌تری برای عبور از چرخه‌ی معیوب و تکرارشونده‌ی تقابل‌های خشن (خشونتِ سیاسی) ــ که نطفه‌اش ابتدا در زِهدان «زبان» نُضج می‌گیرد ــ پیش روی خود می‌بیند تا به این وسیله، گذار ایران به جامعه‌ای توسعه‌یافته، مرفه و دموکراتیک، با تنش و هزینه‌ی کمتری رخ دهد؟

 

آیا فرهنگ می‌تواند دچار انحطاط شود؟

برگردان: پویا موحد / کریستی وامپول

اذعان می‌کنم که هر وقت تلویزیون یا رادیو را روشن می‌کنم یا در اینترنت دنبال چیزی می‌گردم، از آنچه آنجا می‌یابم به شدت تکان می‌خورم. وقتی مزخرفات جریان‌سازان آنلاین  را می‌شنوم یا حرف‌های بی‌معنی و کرختی‌آور رایج در فرهنگ عامه‌ را گوش می‌کنم، ناخواسته خشمگین و افسرده می‌شوم. من زندگی‌ام را وقف علوم انسانی، مطالعه‌ی صبورانه، یادگیریِ زبان‌های تازه و تقویت قوه‌ی بیانِ مکتوب و شفاهی به زبان مادری‌ام کرده‌ام، و به همین دلیل مواجهه با حجم عظیمی از چیزی که از نظر زیبایی‌شناختی، بی‌فکری و معدلِ کمینه‌ی ذائقه‌ی عمومی می‌دانم، در من این احساس را به وجود می‌آورد که با توهینی شخصی مواجه شده‌ام.  اما بیشتر روزها، این واکنش ناخواسته را تحت کنترل نگه می‌دارم و آن را بدخلقی تلقی می‌کنم و کمی مسخره می‌یابم. میشل سِر (Michel Serres)، فیلسوف فرانسوی، این معنا را در عنوان سخره‌آمیز کتابش، اوضاع قبلاً بهتر بود (۲۰۱۷)، به خوبی بیان کرده است. این کتاب حماقت موجود در انواع نوستالژی فرهنگی را که نمی‌گذارد بفهمیم واقعاً چقدر درست دیده‌ایم، برملا می‌کند. من ترجیح می‌دهم که داوری متعادل‌تری داشته باشم و بپذیرم که هنرمندان، نویسندگان و موسیقی‌دانان امروز نیز آثار مهم، پربار و پیچیده‌ای خلق می‌کنند. و احتمالاً از آن مهم‌تر، دلم می‌خواهد از فروافتادن در منطق انحطاط فرهنگی اجتناب کنم.

شما چطور؟

وقتی به نوشته‌ها، اندیشه‌ها، موسیقی و هنر امروز نگاه می‌کنید، فرهنگ معاصر را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ آیا بستری از پیشرفت و نوآوری می‌بینید که آکنده از شکل‌های هنری اصیل و محتواهای پویاست؟

یا چیزی ساده و راکد می‌بینید که علامت مشخصه‌اش ایده‌هایی بی‌سرانجام است که یا الگوهای گذشته را تکرار می‌کنند یا تنها کوشش‌هایی کم‌مایه برای ارائه‌ی چشم‌انداز زیبایی‌شناختیِ جدیدی هستند؟ به عبارت دیگر، آیا فرهنگ، امروز از آنچه در گذشته بوده بهتر شده است یا بدتر؟

اگر توصیف دوم با داوری شما منطبق‌تر است، شاید به ایده‌ی انحطاط فرهنگی گرایش پیدا کرده باشید. این تمثیل قدرتمند راهی مشخص برای تفسیر تغییرات معمولی هر فرهنگی است، به‌ویژه در عصر پیشرفت فناوری و دموکراتیک‌شدن تولید فرهنگ. اکنون شمار فزاینده‌ای از مردم در تولید فرهنگ مشارکت دارند؛ مردمانی از سنخ‌های تازه، فرهنگی را که به طور وسیع مصرف می‌شود، تولید می‌کنند؛ و بیش از هر زمان دیگر، ابزارهایی برای آفرینش و توزیع این کالاهای فرهنگی وجود دارد. کسی که به انحطاط فرهنگی باور داشته باشد (فلسفه‌ی زوال طبیعی) استدلال خواهد کرد که این دموکراتیک‌شدن و عوامل دیگری مثل نزول معیارهای آموزش و پرورش و ناکارآمدی نهادهایی که باید سلیقه‌ی عمومی را پرورش دهند، کیفیت تولیدات را کاهش داده است. فرهنگ در گذشته پیچیده و بسیار پیشرفته بود؛ اکنون ابتدایی و بی‌ظرافت شده است.

من در این نوشته در برابر این خوانش بدبینانه ایستادگی خواهم کرد، تاریخی کوتاه از دیدگاه انحطاط فرهنگی ارائه خواهم داد و بر نواقص این شیوه‌ی داوری درباره‌ی تحولات تدریجیِ تغییر‌دهنده‌ی یک جامعه تأکید خواهم کرد. در طول تاریخ، انسان‌ها همواره وسوسه شده‌اند که تولیدات فرهنگی را چیزی تصور کنند که به دنیا می‌آید، از مراحل مختلف بلوغ و پختگی عبور می‌کند، و به سوی پیری یا ابتلا به فرتوتی، و در نهایت مرگ و زوال حرکت می‌کند. البته اینها همه‌ تمثیل است و گرایش اصلاح‌ناپذیر ما به فرافکندن چرخه‌ی زندگی خودمان (یا گیاهان و حیوانات) بر امور بی‌جان و اغلب انتزاعی را نشان می‌دهد. جمهوری جدیدی به دنیا می‌آید. جنبشی اجتماعی شکوفا می‌شود. رمانی می‌میرد.

در سال‌های اخیر، یکی از تمثیل‌هایی که به این خاندان ارگانیک تعلق دارد، به طور خاص توجه مرا به خود جلب کرده است: تمثیل انحطاط. این استعاره‌ی دیرینه دوباره به عرصه‌ی سیاست، نقد اجتماعی و تحلیل آثار فرهنگی بازگشته است. در انگلیسی، سخن گفتن از انحطاط کسی، بالقوه متضمن باور به تبعیض نژادی و طبقاتی است و حاکی از ادعای برتری ژنتیکی یا عقلانی گوینده نسبت به دیگری است. زبان و منطق انحطاط نه درباره‌ی افراد بلکه درباره‌ی فرهنگ‌هایی که آنان به وجود آورده‌اند، به کار رفته است. همان‌طور که نشان خواهم داد، این تعبیر تلویحات نژادپرستانه و طبقاتیِ فراوانی را دربردارد و شاخص اندیشه‌ی محافظه‌کارانه و ارتجاعی در دوران مدرن بوده است.

قبل از بازبینی این تاریخ و کنار هم چیدن معناهای ضمنی آن برای جهان امروز، باید ببینیم که واژه‌ی «انحطاط» [degeneration] دقیقاً به چه معناست. بهترین مثالی که یافته‌ام، در کتاب روان‌کاو انگلیسی، هنری ماودْسلی با عنوان جسم و اراده‌ (۱۸۸۳) بوده که این توصیف را از تغییر در معنای اولیه‌ی این کلمه ارائه می‌کند:

واژه‌ی degeneration [در انگلیسی] از نظر زبان‌شناختی به معنای نوع‌زدایی یا الغای نوع است و در این معنا در ابتدا برای بیان تغییر نوع به کار می‌رفت، فارغ از اینکه این تغییر به سوی کمال باشد یا زوال؛ اما اکنون منحصراً برای اشاره به تغییر از نوعی والاتر به پست‌تر به کار می‌رود، یعنی از آرایشی پیچیده‌تر به ساده‌تر…

حرکت از شکلی پیچیده‌تر به ساده‌تر، به این معنا نیز هست که از کیفیت و در نتیجه ارزش چیزی کاسته می‌شود. آنچه دچار انحطاط می‌شود، ساده‌تر و خام‌تر می‌شود، نسبت به تبار پیشین خود از معیار و ارزشی والاتر تنزل می‌کند. تصور تنزل ارگانیک در سراسر مدرنیته به کار رفته است، ابتدا در مورد خود نوع بشر و سپس درباره‌ی آثار و ایده‌های فرهنگیِ مخلوق انسان‌ها.

نازی‌ها از نظریه‌ی انحطاط به عنوان ابزاری برای اثبات پست‌تر بودن نژادهایی که تنها قادر به خلق آثار هنریِ نازل هستند، استفاده می‌کردند. 

این تعبیر، به‌ویژه در اروپا، تاریخی تاریک دارد. در قرن‌های هجدهم و نوزدهم، از آن در این استدلال استفاده می‌شد که تفاوت‌های آب‌و‌هوایی میان نقاط مختلف دنیا، برخی از انواع انسان را نسبت به وضعیت قبلی و کامل‌تر، دچار انحطاط می‌کند. زمانی که نژاد‌پرستیِ علمی به دنبال مفاهیم بیشتری برای جعبه‌ابزار خود بود، تصور «انحطاط» فوق‌العاده مفید از آب درآمد. با کمک آن توضیح می‌دادند که چرا بعضی نژادها بیش از برخی دیگر رشد کرده‌اند، و چگونه برخی از آنها آثار بزرگ علمی و هنری تولید کرده‌اند و در فناوری به وضعیتی پیشرفته‌تر دست یافته‌اند در حالی که دیگران عقب مانده‌اند. سازندگان این نظریه‌ها معمولاً تمدن خود را پیچیده‌تر و کامل‌تر از بقیه می‌دانستند و عقیده داشتند که دستاوردهای دیگر تمدن‌ها در مقایسه با آن ناچیز است.

یکی از بنیان‌گذاران تفکر آریایی، اشراف‌زاده‌ای فرانسوی به نام ژوزف آرتور دوگوبینو بود که معتقد بود هر نژادی به محض ترکیب شدن با دیگر نژادها شروع به انحطاط می‌کند. از نظر او، آمیزش نژادی معادل بیماری است. او در کتاب خود، نابرابری نژادهای بشری (1855-1853)به زبانی صریح و گزنده می‌گوید:

«کلمه‌ی انحطاط وقتی درباره‌ی مردمی به کار رود به معنای آن است (و باید نیز چنین باشد) که آن مردم دیگر ارزش ذاتیِ قبلی خود را ندارند زیرا دیگر آن خون در رگ‌هایشان جاری نیست و آلودگی‌های پیاپی به تدریج کیفیت آن خون را تنزل داده است. به عبارت دیگر، هرچند ملت‌ها به نام بنیان‌گذاران خود خوانده می‌شوند اما این نام دیگر به همان نژاد سابق اشاره ندارد؛ در واقع، انسان دوران انحطاط، یا به تعبیر درست‌تر انسان منحط، از دیدگاه نژادی هستی متفاوتی با قهرمانان دوران‌های بزرگ دارد… او، و تمدنش نیز به همراه او، بی‌تردید در همان روزی خواهند مرد که نژاد خالص اولیه در نتیجه‌ی ورود مستمر عناصر بیگانه چنان در هم می‌شکند و در غرقاب می‌افتد که ویژگی‌های مؤثرش دیگر آزادی عمل کافی در اختیار ندارند.»با مقایسه‌ی میزان توانایی و سلامتیِ اعضای اجتماعاتی که ازدواج‌های درون‌اجتماع و برون‌اجتماع دارند ــ یعنی اجتماع‌هایی که فرزندآوری را در میان اعضای خود محدود کرده‌اند و اجتماع‌هایی که از افراد بیرونی برای پیوستن به ذخیره‌ی ژنتیکی خود استقبال می‌کنند ــ می‌توان به پوچیِ حرف‌های گوبینو پی برد. گوبینو هر جا آمیزش نژادها را می‌دید، آن را انحطاط تلقی می‌کرد. از نظر او، مشکل در اصل، زیست‌شناختی بود، اما در اروپای قرن نوزدهم این مشکلِ مرتبط با تن، به مشکل ذهن و جانِ خلاق نیز تبدیل شد.

علم عجیبِ نظریه‌پردازان انحطاط مانند بندیکت آگوستین مورل، سزار لومبروسو، ماکس نوردو و بسیاری دیگر، اگر ایده‌هایشان در آگاهی جمعی ما و حتی در میان کسانی که هرگز کتاب‌هایشان را نخوانده‌اند اینقدر پایدار نمانده بود، شاید امروز مسخره به نظر می‌رسید. از میان این سه، نوردو، پزشک و منتقد اجتماعی، کتابی با عنوان انحطاط (به آلمانی: Entartung. چاپ ۱۸۹۲) دارد که به نظرم از همه عجیب‌تر است. در این کتاب، نوردو خشم خود را از طیفی از هنرمندان، موسیقی‌دانان و نقاشان ابراز می‌دارد که آثارشان به ادعای او نتیجه‌ی آلودگی، سر و صدا و آشفتگیِ شهری است که خود عامل فرسودگی، اضطراب عمومی، ابتذال و ناتوانی جنسی است. او در این زمینه با واگنر، تولستوی، ورلن، روزتی، زولا، نماد‌گرایان، پیشارافائل‌گرایان و منحط‌ها (Decadents) درمی‌افتد و اینها تنها بعضی موارد از فهرستی طولانی‌تر است. او می‌کوشد خوانندگانش را قانع کند که علت بدیِ نقاشی‌های امپرسیونیست‌ها این است که نقاشان امپرسیونیست به بیماری‌ای به نام «نیستاگموس»، یا لرزه‌ی چشم، دچارند و ضربات پرسرعت قلم‌موی آنها ناشی از ابتلا به این بیماری است. او صفحات متعددی را به توجیهات پزشکی اختصاص می‌دهد تا توضیح دهد که چرا آثار امپرسیونالیست‌ها را نمی‌پسندد.در چارچوب فکری او، نیروهای انحطاط‌آوری که هنر، موسیقی و ادبیات زمانه‌ی وی را شکل داده‌اند بیش از همه نه بر طبقه‌ی کارگر بلکه بر بورژواهای دلال هنر تأثیر مخربی دارند. او می‌پرسد که «آیا اعوجاج کنونی در دستگاه عصبی را که طبقات فرهیخته بدان دچارند، می‌توان با سرعت بیشتری درمان کرد؟ من عمیقاً باور دارم که این کار ممکن است و تنها به همین دلیل است که این کتاب را نگاشته‌ام.» نوردو معتقد بود که مدرنیته با خود مجموعه‌ای از بیماری‌های عصبی را به همراه آورده است که در حال تخریب فرهنگ‌اند؛ به عقیده‌ی او، این معاینه و پیشنهادات درمانی می‌تواند این بیماری را که هنر بد از عوارض آن است، درمان کند. ایدئولوژی نازی ادامه‌ی اندیشه‌های نوردو بود. معروف‌ترین نمونه از میراث او احتمالاً نمایشگاه «هنر منحط» (Entatete Kunst)‌ است که حزب نازی برگزار کرد و در سال ۱۹۳۷ در مونیخ افتتاح شد. این نمایشگاه شامل آثار هنری‌ای بود که جمعیت‌های «منحط» تولید کرده و نازی‌ها مایل به نابودی‌شان بودند. حدود ۶۵۰ اثر که امروزه احتمالاً نمونه‌هایی از مدرنیسم یا هنر آوانگارد به شمار می‌روند در این نمایشگاه ارائه شده بود و سازمان‌دهندگانش آثار یهودیان، کمونیست‌ها یا صرفاً غیرآلمانی‌ها را به تمسخر گرفته بودند و عناوین تحقیرآمیزی بر آنها گذاشته بودند که به طور ضمنی حاکی از برتری هنر «خالص» آلمانی بود. بر اساس فهرست آثار این نمایشگاه، هدف آن نشان دادن «عوارض متنوع انحطاط» بود که شامل بی‌هنری، توهین به مقدسات، آنارشی‌ هنری، گرایش به پروپاگاندای مارکسیستی/بولشویستی، ضعف اخلاقی، انکار آگاهی نژادی و تقدیر از «احمق‌ها، عقب‌مانده‌ها و مفلوج‌ها» بود. واضح است که نازی‌ها از نظریه‌ی انحطاط به عنوان ابزاری برای اثبات پست‌تر بودن نژادهایی که تنها قادر به خلق آثار هنریِ نازل هستند، استفاده می‌کردند.

نباید از یاد برد که همراه با این گلایه‌ها از انحطاط فرهنگی، همیشه صداهایی وجود داشته که دقیقاً همان ویژگی‌هایی را که انحطاط‌گرایان از آن نفرت داشتند، ستایش می‌کرده‌اند. همه‌ی هنرمندانی که آثارشان در نمایشگاه «هنر منحط» ارائه شده بود (از جمله ماکس ارنست، پل کْله، اوتو دیکس و امیل نولده) مثال‌هایی روشن از این موضوع هستند. به عنوان نمونه‌ای دیگر به جنبش‌های فراوانی توجه کنید که در قرن‌های نوزدهم و بیستم از گرایش به هنر مردمان بدوی ستایش می‌کردند. این جنبش‌ها از فرهنگ‌های بدوی و قبیله‌ای در سراسر جهان الهام می‌گرفتند که هنوز، بنا به ادعای هواداران این نوع هنر، پیشرفت بشر به نبوغ زیبایی‌شناختی‌شان آسیب نرسانده بود. برای مثال، سورئالیست‌ها عقیده داشتند که مردمان «ابتدایی»، کودکان و کسانی که به آسانی در چارچوب جهان‌بینی کلام‌محور اروپایی جا نمی‌گیرند، نوعی برتریِ شهودی دارند و می‌توانند از طریق شکل‌های «ابتدایی» پیچیدگی‌های ناخودآگاه بشری را نشان دهند. خطوط ساده‌ای که یک کودک ترسیم می‌کند یا شکل‌های ساده‌ای که در سنگ‌نگاره‌ها، هنر محلی و صورتک‌های قبیله‌ای می‌بینیم، برخلاف شکل‌های هنریِ آکادمیک و «پیشرفته»، به طریقی به عنصری اساسی و ازلی از ذهن بشر دسترسی دارد. آندره برتون، شاعر فرانسوی، در اعلامیه‌ی سورئالیسم (۱۹۲۴) خود، سورئالیسم را چنین تعریف کرده است: سورئالیسم: نام؛ کارکرد خودکار روان در حالت خالص خود، که از طریق آن کارکرد واقعی اندیشه (از طریق زبان، کلمات مکتوب یا هر طریق دیگر) بیان می‌شود. دیکته شده از سوی فکر، در فقدان هر نوع کنترل عقلانی، عاری از هرگونه‌ی دغدغه‌ی زیبایی‌شناختی یا اخلاقی.

میراث «جنبش روشنگری» که می‌خواست نوع انسان را از طریق عقلانیت پیشرفت دهد، از نظر سورئالیست‌ها نمایان‌گر نوعی تنزل و محرومیت از گوهر واقعیِ انسانی بود. از نظر آنان، فرهنگ خوب ساده، ابتدایی، و هنوز مرتبط با شکل‌های اصیل هوشیاری انسانی است. هر چه جامعه پیچیده‌تر و پیشرفته‌تر می‌شود، اعضای آن بیش از پیش قربانی جداافتادگی از ساختارهای روانی خود می‌شوند. به همین دلیل است که سورئالیسم «کارکرد خودکار روان در حالت خالص خود» را بر عملکرد‌های «پیشرفته»ی تفکر کنترل‌شده و منطقی ترجیح می‌داد.

می‌دانیم که مرزها از نظر فرهنگی غنی‌ترین مناطق هستند زیرا دو فرهنگ را در تماس خلاق قرار می‌دهند و به ایده‌ها و شکل‌های فرهنگی از یک سوی مرز اجازه‌ی رخنه به سوی دیگر می‌دهند.

اجازه دهید به امروز بازگردیم. به عنوان پژوهشگر ادبیات و اندیشه‌ی فرانسوی، متوجه شده‌ام که در بسیاری از رمان‌های واقع‌گرایی که در دو دهه‌ی اخیر نوشته شده‌اند و وضعیت (در حال احتضار) جامعه‌ی فرانسه و تمدن غربی را توصیف می‌کنند، زبان انحطاط به شکلی مشهود نمایان شده است. در این روایت‌ها نه تنها غرب بلکه خودِ حقیقت دچار انحطاطی بازگشت‌ناپذیر شده است. این پدیده را «واقع‌گرایی انحطاط‌باور» می‌خوانم، و هر چه بیشتر پژوهش کردم، بیشتر متوجه شدم که این نوع تفکر به هیچ وجه محدود به عرصه‌ی ادبیات نیست بلکه در گفتمان سیاسی معاصر در زبان فرانسوی، به‌ویژه در میان سیاستمداران و سردمداران راست‌گرا، نیز وجود دارد.

یک مثال خوب از این دسته از روشنفکران فرانسوی ریشار میله است، نویسنده‌ی داستان‌ها و مقالات آتشین که بسیاری از شکل‌های آنچه انحطاط فرهنگی کشور می‌داند، را فهرست می‌کند: از دست رفتن سلیقه و حافظه‌ی تاریخی، خیزش سرکوب‌گرانه‌ی فمینیسم و مخالفت با نژادپرستی، نزول چشمگیر کیفیت ادبیات فرانسوی، تضعیف مسیحیت و فقر زبان فرانسوی. به عقیده‌ی او، همه‌چیز همیشه تنها در حال خراب و خراب‌تر شدن است. نسبت به چنین دیدگاه بدبینانه‌ای چگونه باید واکنش نشان داد، دیدگاهی که ظاهراً در عصر نارضایتی‌ها در میان تعداد زیادی از مردم رایج است.

بعضی روزها با آثار هنری‌ای مواجه می‌شوم که مرا دلسرد می‌کنند. آن روزها سعی می‌کنم چند چیز را به یاد داشته باشم. اول، فرهنگ عامه کل فرهنگ نیست. وقتی ژرف‌تر می‌اندیشم، در‌می‌یابم که هرچند شرکت‌های رسانه‌ای به خودپرستی، سطحی بودن، نمایش‌های پوچ، اغراق و سبک‌مغزی پاداش می‌دهند و ما را در معرض چیزهایی قرار می‌دهند که به آسانی توجه را به خود جلب می‌کنند، اما جهان دیگری نیز وجود دارد، جهانی که در آن آثاری عمیق، ظریف و تعالی‌بخش با سرعتی بی‌سابقه خلق می‌شوند. در واقع، مازادی از چیزهای فوق‌العاده وجود دارد که نمایان‌گر کل گستره‌ی نبوغ بشری است. فرهنگ متعالی (چیزهایی که احتمالاً نیاکان ما را سرگشته و حیران می‌کرد) هنوز همه‌جا در اطراف ما وجود دارد اما فقط یافتن آن دشوارتر شده است. دنیاهای آنالوگ و دیجیتال آکنده از آثار فرهنگی‌ای شده‌اند که بسیاری از آنها را هنرمندان آماتور و غیرحرفه‌ای تولید می‌کنند. در نتیجه، یافتن آنچه با سلیقه‌ی ما سازگارتر است و به ما بر اساس معیارهای شخصی‌مان احساس شکلی از پیشرفت زیبایی‌شناختی می‌دهد، دشوارتر است. آن‌گونه هنر، موسیقی و ادبیات که مهارت تکنیکی و اصالت را با هم می‌آمیزند و آنچه نبوغ می‌دانیم از خود ظاهر می‌کنند، لزوماً در بسترهای مقهور لذات آنی و لینک‌های کلیک‌خور، محبوب نیست و ارائه نمی‌شود. آثار زیبا، عمیق و هنرمندانه وجود دارد؛ شاید تنها باید برای پیدا کردن آنها ژرف‌تر بکاویم.

دوم، آثار فرهنگی‌ای که در نگاه اول بیش از حد ساده، تقلیدی و نچسب به نظر می‌رسند، مطمئناً واقعیتی ساده در بر دارند: برخی اوقات مغز انسان باید چیزی آسان‌هضم داشته باشد، به‌ویژه در زمان‌ سختی‌ها. ریتم‌های ساده‌ی تکراری، تکرار کلیشه‌های دیرینه، پیرنگ‌های داستانیِ آشنا و شکل‌ها و رنگ‌های معمولی در ترکیب‌هایی که برایمان آشنا هستند، چیزی آرامش‌بخش در خود دارند. کسانی که این نوع کالاهای فرهنگی را تولید می‌کنند، در این کار بسیار انسانی مشارکت دارند و به شکل‌هایی از اثر فرهنگی که می‌تواند به مخاطب آرامش‌ بخشد و او را خوشنود کند، معنا می‌بخشند. آیا هر اثری باید شاهکار باشد؟ چنین نیست. بهترین کار این است که خود را در میان کالاهای فرهنگی با پیچیدگی و هدف‌مندی مختلف قرار دهیم. گاهی لازم است که این چیزها ما را به چالش بکشند. گاهی دیگر، به چیزهایی نیاز داریم که صرفاً به ما اجازه می‌دهند که بی‌زحمت بر جریان شناور بمانیم.

در نهایت، این امکان وجود دارد که شخص ذهنیتی دموکراتیک و در عین حال معیارهایی داشته باشد که بین والا و میان‌مایه فرق می‌گذارد. یک‌سطح شمردن همه‌ی تفاوت‌ها میان اشیای فرهنگی چیزی ضددموکراتیک دربر‌دارد که کار اضافی و استعداد استثنایی بعضی از خلاق‌ترین شهروندان جهان را نادیده می‌گیرد، کسانی که برای صاحبان دیده‌ی ژرف‌بین، لذت و زیبایی به ارمغان می‌آورند. سلیقه‌های همه‌ی مردم باید جایی داشته باشد، حتی سلیقه‌ی کسانی که سخت‌پسند هستند. در دموکراسی واقعی، هرکس می‌تواند به عنوان فردی که مجموعه‌ی پیچیده‌ای از هویت‌ها و علاقه‌ها دارد، آزادانه چیزهایی را بپسندد یا نپسندد. هرکس آزاد است که مشکل‌پسند باشد یا اینکه هر چیزی را بدون تمیز دادن دوست داشته باشد.

حال بیایید به پرسش اولیه‌ای که انگیزه‌ی نگارش این مقاله بود بازگردیم: آیا فرهنگ می‌تواند به انحطاط رود؟ همان‌طور که در ابتدا گفتم، انحطاط نوعی تمثیل است و بنابراین در این مورد، فرهنگ نمی‌تواند به معنای دقیق کلمه به انحطاط رود. اما اگر تصور موجود در این زبان استعاری را به چیزی سرراست‌تر ترجمه کنیم، باید بپرسیم: آیا فرهنگ می‌تواند بدتر شود؟ با این پرسش پرسش‌های دیگری مطرح می‌شود. چقدر با اطمینان می‌توان فرهنگ را چیزی قابل ارزیابی تک‌بُعدی دانست؟ همچنان که این مقاله را می‌نویسم، میلیون‌ها پدیده‌ی کوچک در حال تولید شدن هستند که می‌توان آنها را فرهنگ تلقی کرد. آیا امکان دارد  که همه‌ی آنها به طور هم‌زمان نسبت به همتایان گذشته‌ی خود دچار انحطاط شده باشند؟ نه، چنین چیزی ممکن نیست. در هر لحظه‌ی مشخص، در پهنای این کره‌ی چرخانی که بر آن زندگی می‌کنیم، هنرمندان، نویسندگان و اندیشمندان زیادی در حال تولید اشیای مبتذل و پیچیده هستند، آثاری تولید می‌کنند که خلق‌شان محتاج مهارت یا ژرف‌اندیشی نیست و آثاری نیز می‌آفرینند که تولیدشان نیازمند دانش تخصصی و سال‌ها آموزش، تأمل و آمادگی است. برای هر سلیقه آثار و ایده‌هایی وجود دارد که برای آن سلیقه جایی باز می‌کنند. این آثار و ایده‌ها در برابر چشمان ما و در میان انبوهی از مصنوعات فرهنگی پنهان شده‌اند.

می‌توان گفت که جهانی‌شدن شرایطی را برای شکلی غنی‌تر و گسترده‌تر از تولید فرهنگ ایجاد کرده است. هر چه فرهنگ‌ها بیشتر با هم می‌آمیزند، شکل‌ها و جنسیت‌های بیشتری از نو تعریف می‌شوند و پیچیدگیِ هویت‌ها افزایش می‌یابد و بنابراین نتایج این فرایند ترکیبی هیجان‌انگیز‌تر می‌شود. من با ارزیابی گوبینو که آمیزش را نوعی بیماری می‌شمرد، مخالف‌ام. برعکس، آمیزش و ترکیب معادل خلاقیت است. می‌دانیم که مرزها از نظر فرهنگی غنی‌ترین مناطق هستند زیرا دو فرهنگ را در تماس خلاق قرار می‌دهند و به ایده‌ها و شکل‌های فرهنگی از یک سوی مرز اجازه‌ی رخنه به سوی دیگر می‌دهند. تمام جهان به یک مرز تبدیل شده که اکنون چیزهایی در آن امکان‌پذیر است که پیش از این نبود. تنها نتیجه‌ی ممکن، تکثر همه‌نوع کالاهای فرهنگی برای همه‌نوع سلیقه است، از آسان‌گیر‌ترین‌ها تا سخت‌گیرترین‌ها. این استدلال که فرهنگ در حال انحطاط است احتمالاً تنها یک چیز را ثابت می‌کند: اینکه وقت کافی برای دیدن بسیاری از چیزهای خلاقانه که منتظر کشف شدن هستند، نگذاشته‌اید یا به روشنی نمی‌دانید که چگونه در آثاری که از آنها خوشتان نمی‌آید معنایی بیابید. می‌توانیم انتخاب کنیم: یا جهان را مانند منتقدان تلخ‌کامی ببینیم که در چیزهای تازه زیباییِ خاصی نمی‌بینند یا خلاقیت‌های فرهنگی را که گویا نهایتی ندارند و مردم آنها را همواره مثل پارچه‌ای ابریشمی می‌بافند، منبع وسوسه‌ای شوق‌انگیز ببینیم. گزینه‌ی اخیر برای من بسیار جذاب‌تر است.

 

گزارشگر ویژه حقوق بشر در ایران

ستاره دژم   

وی وظیفهٔ نظارت و بررسی موارد نقض حقوق بشر در ایران را برعهده دارد. در سال ۱۹۸۴ میلادی، کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد (اختصاری UNCHR)

آندرس آگوئیلاراز ونزوئلا را به عنوان نماینده ویژه خود در امور مربوط به حقوق بشر در ایران،گزارشگران ویژه سازمان ملل متحد منصوب کرد. او نخستین نماینده ویژه کمیسیون حقوق بشر برای بررسی وضعیت نقض حقوق بشر در ایران بود که در ۱۹ اکتبر ۱نقض حقوق بشر در ایران۹۸۴برابر (مهرماه ۱۳۶۳) براساس قطعنامه ۵۴/ ۱۹۸۴ کمیسیون حقوق بشر، از سوی رئیس کمیسیون حقوق بشر به این سمت تعیین شد. وی علاوه بر آنکه جزو برگزارکنندگان «اولین کنفرانس جهانی حقوق بشر در تهران» در آوریل ۱۹۶۸ میلادی بود، عضو و یکی از دو رئیس «کمیسیون ملل متحد برای بررسی و تحقیق در مورد جنایات شاه» در فوریه ۱۹۸۰میلادی بود و با ایران آشنایی داشت. ایران حاضر به تعامل با وی نشد و تلاش او برای متقاعد کردن مقامات ایرانی برای همکاری، بی‌نتیجه ماند. آگوئیلار در مارس ۱۹۸۶ میلادی به علت عدم همکاری دولت جمهوری اسلامی ایران و ناممکن بودن انجام مأموریتی که به‌عهده‌اش گذاشته شده بود، از سمت خود استعفاء کرد.

رینالدو گالیندو پل دیپلمات برجسته و استاد حقوق از السالوادور،به عنوان دومین نمایندهٔ ویژه از سال ۱۹۸۶ میلادی تا سال ۱۹۹۵ میلادی برگزیده شداو سه بار بین سال‌های ۱۹۹۰ میلادی و ۱۹۹۲ میلادی از سوی کمیسیون حقوق بشر، از ایران دیدن کرد، اما پس از سومین سفر، از ورود دوباره به ایران محروم شد. موریس دنبی کاپیتورن در پی کناره‌گیری گالیندو پل، کمیسیون .

موریس دنبی کاپیتورحقوق‌دان کانادایی را به سمت گزارش‌گر ویژه، منسوب کرد. کاپیتورن در ۲ اوت ۱۹۹۵ میلادی به عنوان سومین نماینده ویژه جایگزین گالیندو پل شد. مأموریت کاپیتورن در سال ۲۰۰۲ میلادی پایان یافت و پس از آن حدود یک دهه سازمان ملل گزارشگر ویژه‌ای برای بررسی وضعیت حقوق بشر در ایران معرفی نکرد.

احمد شهید گزارش‌گر ویژه سالهای ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۶ بود،او به یک گزارشگر ویژه سازمان ملل در زمینه آزادی مذهب یا اعتقادات تبدیل شد. عاصمه جهانگیر گزارشگر ویژه سازمان ملل در امور ایران بود. وی به دلیل مبارزاتش به عنوان یکی از رهبران جنبش وکلای پاکستان برای حقوق بشر در پاکستان زندانی و تا ۲۰۰۷ حبس خانگی بود. وی جوایزی بخاطر مبارزاتش در زمینه حقوق بشر گرفته از جمله جایزه مارتین انالز می‌باشد. وی در ۱۱ فوریه ۲۰۱۸ درگذشت.روز جمعه ۶ ژوئیه ۲۰۱۸ شورای حقوق بشر سازمان ملل، از سی و هشتمین نشست خود،

جاوید رحمان را بعنوان گزارشگر ویژه حقوق بشر در ایران به مدت ۶ سال معرفی کرد. وی جانشین عاصمه جهانگیر، گزارشگر قبلی که در ۱۱ فوریه ۲۰۱۸ درگذشت، شد. وی رئیس دانشکده حقوق دانشگاه برونل لندن و استاد حقوق اسلامی، شریعت اسلامی و فعال حقوق بشر پاکستانی – بریتانیایی می‌باشد.

اما بررسی این موضوع هم قابل اهیمت که چرا ایران گزارشگر ویژه حقوق بشرنیاز دارد؟

شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد بارها و‌همچنین دیوان بین المللی دادگستری (در لاهه) وشمار چشمگیری از کشورهای جهان، از جمله، ۴۷ کشور در بیانیه‌ای و در نشست دیگری ۷۹ کشور (در آبان سال ۱۳۹۹) ده‌ها نهاد حقوق بشری، نقض حقوق بشر در ایران به دست مسئولان حکومت جمهوری اسلامی را محکوم کرده‌اند به گزارش خبرگزاری آسوشیتد پرس، دولت آمریکا کشور ایران را به همراه سه کشور کره شمالی، چین و روسیه، به دلیل نقض شدید حقوق بشر از جمله، انجام یا اجازه انجام خشونت بر ضد اقلیت‌های دینی و قومی، محدود ساختن آزادی بیان و آزادی گردهمایی، متهم کرد در ۲۳ بهمن ۱۳۹۹ بیش از صد تن از نمایندگان مجلس نمایندگان ایالات متحده آمریکا از هر دو حزب دموکرات و جمهوری‌خواه، قطعنامه‌ای را به امضا رساندند که در آن از ایران دموکراتیک و سکولار پشتیبانی شده نیز و توطئه‌های تروریستی نظام جمهوری اسلامی ایران را محکوم می‌کند. در این قطعنامه، اشاره شده که حکومت جمهوری اسلامی، بارها مردم معترض ایران را در گذشته از جمله، در جریان اعدام‌های گسترده ۱۳۶۷، اعتراضات دانشجویی سال ۱۳۷۸، اعتراضات سراسری ۱۳۸۸ (تا ۱۳۹۰)، اعتراضات سراسری دی ۱۳۹۶ و اعتراضات سراسری آبان ۱۳۸۹ سرکوب کرده‌است در ۸ ژوئیه ۲۰۲۱ اکثریت نمایندگان پارلمان اروپا به قطعنامه‌ای دربارهٔ نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی ایران رای موافق دادند در این قطعنامه در محوری نمایندگان خواستار لغو حکم اعدام احمدرضا جلالی، شهروند ایرانی سوئدی شدند مرداد ۱۴۰۰، در تازه‌ترین گزارش گزارشگر ویژه سازمان ملل در زمینه حقوق بشر در ایران، جاوید رحمان، از وخیم‌شدن اوضاع حقوق بشر و نقض فاحش آن در ایران ابراز نگرانی شده‌است.تحت فشار قرار دادن روزنامه‌نگاران و فعالان مدنی در زمان انتخاب ابراهیم رئیسی توسط نهادهای امنیتی و همین‌طور به افرادی که خواستار تحریم این انتخابات شده بودند از سوی نهادهای امنیتی بازداشت یا آزار و اذیت شده‌اند

نقض حقوق بشر توسط جمهوری اسلامی ایران که در میان مخالفان جمهوری اسلامی ایران با عبارت «جنایات جمهوری اسلامی ایران» شناخته می‌شود، مجموعه اقداماتی است از سوی نظام جمهوری اسلامی ایران  یا نیروهای نیابتی و مورد پشتیبانی آن  برای حفظ و تقویت نظام جمهوری اسلامی ایران، انتقام‌گیری از مخالفان، یا کمک به متحدان خود، که از آغاز انقلاب ۱۳۵۷  ایران تا کنون در جریان است و باعث آسیب بسیاری به مردم و حقوق اساسی بشر  شده‌است. جمهوری اسلامی ایران از چند جهت، متهم به نقض حقوق بشر است؛ این اتهامات در برخی موارد، جنبهٔ دینی دارد، و در برخی موارد دیگر، جنبهٔ سیاسی، و گاهی نیز دربردارنده هر دو. برخی از سیاست‌مداران، همانند محمود احمدی‌نژاد صرفاً متهم به جنایات جنگی هستند؛ در حالی‌که برخی دیگر از مسئولان جمهوری اسلامی ایران، برای اتهامات تروریستی، تحت تعقیب مراجع قضایی بین‌المللی، همانند پلیس بین‌الملل _قرار دارند. از نخستین روزهای انقلاب اسلامی به بعد، نظام جمهوری اسلامی ایران احکامی همچون: بریدن انگشتان دست، قطع دست و پا، گردن‌زنی، پرتاب از بلندی، سنگسار، ترورهای سازمان‌یافته و حکومتی، تیرباران و اعدام فردی و گروهی مخالفان با طناب دار را اجرا کرده‌است

کمیته سوم مجمع عمومی سازمان ملل متحد در این قطعنامه به تعداد بسیار نگران‌کننده احکام اعدام، دستگیری‌های گسترده و سیستماتیک و بازداشت‌های خودسرانه، محرومیت عمدی زندانیان از دسترسی به درمان و خدمات پزشکی، بدرفتاری با زندانیان در زندان اوین، آزار و اذیت و ارعاب مخالفان و مدافعان حقوق بشر، استفاده از شکنجه برای گرفتن اعتراف و مرگ‌های مشکوک زندانیان اشاره کرده است این قطعنامه سازمان ملل بر لزوم تحقیقات معتبر، مستقل و بی‌طرفانه در پاسخ به همه موارد شدید نقض حقوق بشر در ایران از جمله ناپدید شدن اجباری، اعدام‌های غیرقانونی و حذف شواهد این‌گونه جرایم تاکید کرده و خواستار پایان دادن به مصونیت از مجازات برای چنین جنایاتی در جمهوری اسلامی شده استدر قطعنامه کمیته سوم مجمع عمومی سازمان ملل همچنین نگرانی جدی از ادامه اجرای مجازات اعدام در جمهوری اسلامی ایران برای افراد زیر سن قانونی، ابراز شده و از جمهوری اسلامی ایران خواسته شده است که اجرای مجازات اعدام علیه افراد زیر سن قانونی را متوقف کند، از جمله افرادی که در زمان وقوع جرم سن آنها زیر ۱۸ سال بوده است.

 

چرا انقلاب کردیم؛ آیا انقلاب دیگری در راه است؟

اکبر دهقانی ناژوانی

نقش احساس و عقل در زندگی فردی و اجتماعی:

عقل و احساس تنها ابزاری هستند که انسانها در اندازه های مختلف در برخورد با محیط طبیعی و محیط اجتماعی از آنها استفاده می کنند. این عقل و احساس انسانها جسم، روح، ذهن و زندگی انسانها را با این محیط های طبیعی و اجتماعی هماهنگ میکنند، زیرا افراد در ابعاد مختلف به این محیط ها وابسته هستند. هر چه بشر در رابطه با این محیط ها بدست می آورد را شناختها و تجارب عقلی و احساسی می گوییم و به مرور زمان بر اثر بکارگیری مدام تکمیل تر می شوند و خودشان را در گفتار، رفتار، عادتها، سواد، آداب و رسوم، فرهنگ، هنر، مذهب ما انسانها نشان می دهند که بازتابی هم در این محیطهای طبیعی و اجتماعی دارند، مثل قانون، نظم، صنعت و آبادانی و غیره، البته اینکه این کنشها و واکنشهای عقلی و احساسی چه قدر درست عمل می کنند بستگی به این دارد که شناختها و تجربه های فردی و جمعی چه قدر با خصوصیات و روحیات فرد و افراد و چه قدر با محیطهای طبیعی و اجتماعی هماهنگی دارند، پس بنابراین کنش ها و واکنش های عقلی و احساسی ما انسانها با محیط طبیعی و محیط اجتماعی دو طرفه هستند. اگر تاثیر درست عقلی و احساسی بر روی این محیط های طبیعی و اجتماعی بگذاریم، متقابلا این محیط ها بر روی گفتار، رفتار، خصوصیات و عادتهای ما هم تاثیرگزاری درستی دارند که با آنچه در ذهن، روح و جسم ما می گذرد هماهنگی پیدا می کنند. محیط طبیعی و محیط اجتماعی تابع قانون فیزیک هستند و از آن پیروی می کنند و در چهارچوب قانون فیزیک رشد و دگرگونی دارند. از طرفی دیگر محیط طبیعی و اجتماعی ریشه چند میلیون ساله دارند به همین نسبت تکامل و ساختار آنها خیلی گسترده و پیچیده هستند. این محیطهای طبیعی و اجتماعی به تبعیت از قانون فیزیک بر روی ارگانیسم، بر روی ذهن، بر روی روح، بر روی عقل و احساس فرد و افراد مستقیم و غیر مستقیم تاثیرهای گوناگونی دارند، به عبارتی دیگر فرد و افراد که تحت تاثیر این محیطهای طبیعی و اجتماعی خیلی پیچیده بوجود آمده اند و تابع آنها می باشند به همین نسبت خودشان نیز از نظر ژنتیکی، ارگانیسمی، ذهنی، روحی طی میلیونها سال تکامل خیلی پیچیده شده اند. به همین نسبت  افراد رشد جسمی، ذهنی، روحی و رشد عقلی و احساسی خیلی پیچیده ای دارند و این رشد پیچیده برای همه انسانها یکسان نیست و زندگی فردی و اجتماعی آنها هم تابع چنین رشد پیچیده می باشد. همانطور که گفته شد افراد در برخورد با محیط طبیعی و اجتماعی کنشها و واکنشهایی مختلف عقلی و احساسی از خود نشان می دهند که ممکن است این برخوردها متناسب با ذهن، روح و جسم خودشان و همچنین متناسب با محیطهای طبیعی و اجتماعی باشند و یا بر عکس ممکن است به ضرر ذهن، روح و جسم خودشان و همچنین به ضرر محیطهای طبیعی و اجتماعی باشند. به همین خاطر بر اثر پیچیدگی زندگی اجتماعی و محیط طبیعی و به خاطر پیچیده بودن خود انسانها یک نوع بد فهمی و دیر فهمی در ذهن فرد و افراد بوجود می آید که همراه است با بکارگیری نا به جا از عقل و احساس در رابطه با محیط طبیعی و محیط اجتماعی. این برخوردهای اشتباه باعث غلبه عقل بر احساس و یا برعکس غلبه احساس بر عقل می شوند و هر کدام از این دو، یعنی عقل و یا احساس که غلبه کرد می تواند فرد و افراد اشتباه کننده را به سمت گرایشهای غالب خودش بکشاند که اگر فرد و افراد به تنهایی و یا با کمک دیگران عقل و احساس خودشان را در برخورد با موضوعات مختلف به موقع اصلاح نکنند، توازنی بین این دو در ذهن فرد و افراد بوجود نمی آید و این به مرور مشکل ساز می شود، حتی اگر این عقل و احساس فقط متعلق به یک نفر باشند و این فرد در ذهن خود نتواند این دو را با هم به موقع و به جا آشتی بدهد، چون ذهن، روح و جسم این فرد برای تنظیمات و کنترل خودشان به این برخوردهای احساسی و عقلی احتیاج دارند، ولی چون  در ذهن این فرد یکی از آنها بر دیگری غلبه دارد این عقل و احساس روی ذهن این فرد توازن ندارند و تاثیر نادرست و منفی روی ذهن، روح و جسم او می گزارند به همین نسبت فاصله عقل و احساس در ذهن این فرد زیاد و این دو در ذهن این فرد در کشمکش و جنگ با هم هستند و این فرد را به جنون می کشانند. در جامعه که افراد در رابطه و اصطکاک با هم هستند مشکل عقلی و احساسی پیچیده تر می شود. به همین خاطر بعضی از افراد بنا به شرایط ذهنی، روحی، جسمی و زندگی خودشان در برخورد با افراد دیگر و در برخورد با محیط طبیعی بیشتر عقلی برخورد می کنند و کمتر احساسی. این افراد به مرور بیشتر به عقلگرایی روی آورده و احساس آنها کم کم ضعیف و تابع عقل و عقلگرایی آنها می شود . متقابلا افراد دیگری در جامعه هستند که بنابر شرایط ذهنی، روحی، جسمی و زندگی خودشان در برخورد با دیگران و در برخورد با محیط طبیعی بیشتر احساسی و کمتر عقلی برخورد می کنند، به همین نسبت بیشتر احساسگرا و کمتر عقلگرا و عقل آنها ضعیف و بیشتر تابع احساس قوی آنها می شود. غلبه یکی از این دو بر دیگری در ذهن فرد و افراد جامعه و اصلاح نکردن این دو، یعنی عقل و احساس توسط فرد و افراد در جامعه کم کم گرایش های عقلگرایی و یا گرایش های احساسگرایی بین افراد جامعه را گسترش و این گرایشها افراد را در جامعه به طرف بحران می کشاند. در اوایل زندگی  عقلگرایی و احساس گرایی چندان خودشان را نشان نمی دهند، ولی اگر درگیری گرایشهای عقلی و گرایشهای احساسی مرتب در ذهن فرد و افراد کنترل و تنظیم نشوند، کم کم اختلاف این دو زیاد و گرایشهای عقلی و احساسی در جامعه بیشتر و متمایز تر می شوند تا حدی که این دو گرایش در تضاد و اصطکاک با هم در جامعه رشد متنافر پیدا می کنند. در این حالت عقلگرایان در برخورد با محیط طبیعی و اجتماعی بیشتر عقلی برخورد کرده و تاثیر عقلی بیشتر بر روی این محیط ها می گذارند و تاثیر احساسی کمتر. به همین خاطر سر و کار آنها بیشتر با علم و عقل است. متقابلا تاثیر و شناخت و تجربه ای هم که این افراد عقلگرا از این محیط ها می گیرند بیشتر عقلی و علمی است. در مرحله ای زندگی این عقلگرایان بیش از حد به عقل و عقلگرایی و علم گرایی گره می خورد. احساس در ذهن عقلگرایان ضعیف و کمتر از عقل رشد می کند. در نتیجه در تصمیم گیری ها احساس آنها تابع عقل فرد عقلگرا می باشد. این اختلاف عقل و احساس در ذهن آنها به مرور برای این افراد عقلگرا بحران زا است، پس بنابراین این عقلگرایان که از احساس ضعیف هستند لازم دارند که برنامه هایی برای رشد احساسی خودشان فراهم کنند که تاثیرگزاری احساس بر روی ذهن، روح و جسم آنها درست فراهم شود و ذهن خود را فقط به مسائل عقلی عادت ندهند. لازم است که این عقلگرایان راه حل تعادل نسبی بین عقل و احساس خودشان را پیدا بکنند. بهترین راه این است که برنامه هایی فراهم کنند که تا آنها بتوانند با احساسگراها رابطه سالمی بر قرار کنند که تا این عقلگرایان از برخورد افراد احساسگرا تاثیر احساسی بگیرند و احساسگرا ها هم از آنها تاثیر عقلی بگیرند و یک نوع تعامل و تبادل و تعادل نسبی بین آنها بوجود آید. بر عکس عقلگراها افراد احساسگرا هستند که بیشتر احساسی برخورد می کنند و از عقل خود کمتر استفاده و عقل آنها به مرور ضعیف تر هم می شود و عقل ضعیف آنها به مرور تابع احساس قوی آنها می شود که اگر برای رشد عقلی خود برنامه ای نداشته باشند ذهن، روح و جسم آنها یک طرفه فقط با احساس سر و کار پیدا می کند، در صورتی که تنظیمات ذهن، روح و جسم هر فرد هم به احساس و هم به عقل نیاز دارند. اگر این احساسگرایان کاری برای رشد عقلی خود نکنند، عقل در ذهن آنها زیر سلطه احساس قوی آنها ضعیف و تبدیل به عقل مشنگ می شود که احساس قوی در ذهن این افراد همه چیز را به این عقل مشنگ دیکته می کند و تعادلی بین عقل و احساس در ذهن این افراد احساسگرا وجود ندارد. از دل عقلگرایان و احساسگرایان و از اصطکاک این دو  در برخورد با هم قشر بینابینی و یا طبقه قشر متوسط شکل می گیرد.

افراد قشر متوسط جامعه که آنها هم از عقل و احساس استفاده می کنند، خود در ارتباط، اصطکاک و برخورد با عقلگرایان و احساسگرایان می باشند و از این دو چیزهای عقلی و احساسی یاد می گیرند. به همین خاطر دارای گرایشهای بینابینی می شوند، پس بنابراین افراد قشر متوسط بطور نسبی هم دارای عقل سلیم و هم دارای احساس سالم می باشند و تعادل نسبی بین عقل آنها و احساس آنها وجود دارد. این قشر متوسط متقابلا به عقلگرایان و احساسگرایان، یعنی طبقه غنی و طبقه فقیر چیزهای عقلی و احساسی یاد می دهد. این گروه ها و طبقات مختلف غنی و فقیر در عین حال که بطور متنوع و گسترده از نظر عقلی و احساسی از هم فاصله می گیرند باید بتوانند با کمک همدیگر و با کمک قشر متوسط از همدیگر هم خیلی چیزها یاد بگیرند که تا بتوانند همدیگر را بیشتر تحمل و با تمام فاصله های زیادی که با هم دارند با شناخت به گرایشهای بینابینی و با اتکا به قشر متوسط جامعه انعطاف پذیر شده و این قشر غنی و فقیر با هم بتوانند کنار بیایند که تا فاصله های عقلی و احساسی آنها از هم زیاد نشوند و متنافر رشد نکنند و ثمره این متنوع بودن و رشد گسترده شان به همدیگر برسد، مثلا قشر متوسط کمک می کند که در برخورد با مسائل و موضوعات مختلف عقلگراها زیادی از عقلگرایی خودشان استفاده نکنند و کمتر پیروی از عقلگرایی مفرط بکنند و از احساس فاصله نگیرند و احساس و انعطاف را هم در زندگی بکار گیرند. این قشر متوسط متقابلا هم به احساسگراها کمک می کند که زیادی احساسی برخورد نکنند و از عقل و منطق فاصله نگیرند. همه این هماهنگی ها و باهم بودن و برای هم بودن ها به قشر متوسط هم کمک می کنند که بین  عقلگرایان و احساسگرایان، یعنی طبقه غنی و فقیر قرار گرفته است با مشکل زیادی مواجه نشود، به عبارتی دیگر عقل و احساس هر سه این طبقات در اندازه های مختلف در رابطه با هم و در رابطه با محیطهای طبیعی و اجتماعی هستند و در رابطه با هم رشد پر فراز و نشیب دارند به همین خاطر تشکلهای راستگرایانه و چپگرایانه، یعنی طبقات غنی و فقیر و همچنین طبقه بینابینی و یا قشر متوسط همیشه در جنگ و جدال با هم هستند. از چنین رشد فردی و طبقاتی دو چیز به مرور عمده تر می شوند یکی رقابت افراد با هم و فاصله گرفتن آنها از هم و دیگری هماهنگی با هم، همفکری، همگرایی و تشکّل آنها با هم. به همین نسبت گرایشهای متمایز از هم و گرایشهای همگرایی و بینابینی بین این طبقات مختلف بیشتر می شود. به خاطر این تنوع مختلف فکری، همگرایی به هم و تبادل فکری و عاطفی آنها نسبت به هم شناخت و تجارب درست بهتری بدست می آورند که دستشان پر است و با آنها می توانند به موقع عقل و احساس خودشان را در رابطه با هم و در رابطه با محیط طبیعی و اجتماعی اصلاح کنند و یک نوع تنیدگی جهان شمول پر محتوا در بین افراد این گروه ها و طبقات مختلف بوجود می آید و چه بسا که بعضی از این طبقات و گروه ها بتوانند در هم ادغام شوند و یک جامعه منسجم تری پیدا می کنند. در هر حال همانطور که در بالا گفته شد همیشه فراز و نشیب وجود دارد و اگر مشکلات عقلی و احساسی  توسط افراد به موقع تنظیم و کنترل نشوند ممکن است در مرحله ای به خاطر اشتباهات زیاد هر نوع اصلاحی بین عقل و احساس افراد خیلی دیر باشد و این دو در تضاد با هم رشد کنند و در ذهن فرد و افراد تعادلی بین این دو بوجود نیاید به همین خاطر گرایشهای بینابینی عقلی و احساسی در افراد  کمتر بوجود آید و افراد متنافر از هم رشد کنند و افراد یا عقلگرا و یا احساس گرا بار بیایند. در این حالت افراد مجبور می شوند که بر اساس تجربه، شناخت و عادتهای غلط و یا درست خودشان افراد مثل خود را پیدا بکنند که تا اگر نمی توانند مشکلات تمام افراد جامعه را صد در صد حل کنند، لااقل با کمک همفکران خودشان تا حدودی هم که شده مشکلات مربوط به طبقه خودشان را حل کنند و هر نوع کمکی در این راستا بیشتر خودشان را در بر می گیرد. از روی اجبار کمک ها بیشتر برای خود و طبقه خود و انحصاری می شوند تا حدی که می تواند به ضرر دیگران هم تمام شود. از اینجا به بعد صف بندی های آنها شروع می شود. در جامعه عقلگرایان عقلگرایان و احساسگرایان احساسگرایان را پیدا می کنند. این به این معنی است که عقلگرایان که از احساس ضعیف و از عقل قوی هستند در رابطه با هم عقل خودشان را تقویت  می کنند که حرکتی یک طرفه و انحصاری است و نه فقط به ضرر احساس ضعیف خودشان است و آن را ضعیف تر می کند، بلکه به ضرر مردم فقیر احساسگرا هم هست ، یعنی عقلگراها بیشتر عقلگرا و از احساس خالی تر و مردم فقیر را مجبور می کند که بیشتر بی عقل و از عقلگرایی ثروتمندان متنفر شوند. در این صف بندی ها متقابلا احساسگرایان هم مجبور می شوند همدیگر را پیدا کرده و با کمک هم احساسگرایی خودشان را تقویت می کنند که نه فقط عقلشان را بیشتر ضعیف می کند، بلکه فاصله عقلی و احساسی آنها را با عقلگرایان را بیشتر می کند و فاصله طبقه غنی با طبقه فقیر در جامعه بیشتر و این دو همدیگر را خیلی کم بفهمند. در مرحله ای از این درگیری و تضاد عقلی و احساسی ثروتمندان عقلگرا بیشتر بی احساس و  عقل آنها به عقلکور تبدیل و عقلکور آنها بر ذهن این ثروتمندان کنترل دارد و نه این ثروتمندان بر عقلکور خود. متقابلا احساسگرایان هم  هر روز توسط ثروتمندان چاپیده شده و فقیر تر و به انزوای ذهنی و روحی روی آورده و به احساسکور خود پناه می آورند و احساسکور بر ذهن آنها فرمان می راند و نه آنها بر احساسکور خود و از عقل کم می آورند، یعنی هر چه این یکی دارد آن یکی کمتر دارد و هر چه آن یکی دارد این یکی کمتر دارد، یعنی کمبود های عقلی و کمبودهای احساسی که در اصطکاک و در تضاد با هم بدست آورده اند. قشرهای بینابینی و یا قشر متوسط جامعه که دارای عقل سلیم و احساس سالم می باشند در این مرحله از بحران در جامعه آنها هم مجبورند که تا همدیگر را پیدا بکنند که تا در این درگیری ها دوام بیشتری بیاورند، ولی مرتب در اصطکاک و برخورد با عقلگرایان و احساس گرایان  قشر متوسط ضربه می خورد. قشر متوسط جامعه در مرحله ای که تضاد عقلگرایی کور ثروتمندان و احساس گرایی کور مردم فقیر زیاد شده است دیگر نمی تواند نقش مثبت بین عقلگرایان کور ثروتمند و احساسگرایان کور بازی کند، بلکه این احساسگرایان کور افراطی و عقلگرایان  کور افراطی هستند که روی قشر متوسط تاثیر و باعث تجزیه قشر متوسط بین خودشان می شوند. یعنی در ذهن این افراد احساس و عقل نتوانسته اند متعادل رشد کنند و این دو شده اند دشمن این مردم عقلگرا و احساسگرا. این صف بندی ها و گروه بندی های عقلگرایانه و احساسگرایانه افراد در جامعه به مرور سخت تر و ریشه دارتر شده و به مرور قانون خاص خودشان را پیدا می کنند و افراد را مجبور می کنند که با اتکا به این قانونهای خود محور، من دربیاری، مرزبندی های طبقاتی و ساختار تشکیلاتی خودشان طبقه و گروه خود را مستحکم تر و مرزبندی های خود با افراد گروه ها و طبقات دیگر را مشخص تر کنند. همه اینها باعث رشد ذهنی و روحی یک طرفه  در افراد می شود که به مرور در  این افراد افراط زیاد و منفی بافی زیاد و کمتر به چیزهای مثبت روی می آورند. این عقلگرایی کور و احساسگرایی کور در ذهن و روح افراد طبقات غنی و فقیر به اشکال زیر خودشان را نشان می دهند.

همگرایی با خودی ها و جدایی بی حساب و کتاب و کنترل نشده از دیگران هر روز بیشتر می شوند. اولویت منافع فردی و گروهی و طبقاتی، تنگ نظری، محافظه کاری، فریب کاری، دروغ به خود و دروغ به دیگران، ضعف، بی عدالتی، سوء استفاده از قانون و دور زدن آن، بد فهمی، نبود علم، حسادت، جاسوسی و عوامل مختلف دیگری هم به این تضادها و جدایی ها کمک می کنند، از جمله وضعیت مالی، میزان رشد اقتصادی، گرایشهای ناسیونالیستی، گرایش های مذهبی، رابطه زن و شوهر، وجود و یا عدم وجود بچه ها در خانواده. این رادیکالیسم که کنترل نشده است و مرتب رشد منفی دارد باعث می شود این گروه ها و طبقات که یک زمانی درهم و منسجم شده بودند در آنها انشعاب بوجود آید و چه بسا به جان هم بیفتند. در این حالت نه فقط جنگ بین طبقات و گروه ها وجود دارد، بلکه جنگ بین خودی ها هم شروع می شود. در یک چهارچوب کلی بافت جامعه این طور خودش را نشان می دهند که افراد عقلگرای ثروتمند که بیشتر با عقل و علم سر و کار داشته اند و دارند قدرت، ثروت، امکانات و زور آنها زیاد تر است و بدون هیچ نوع ترس و ملاحظه ای مردم فقیر را می چاپند و ثروتمند تر می شوند به همین نسبت بی احساس و بی رحم و عقل آنها هم عقل معمولی نیست و به عقلکور تبدیل شده است. عقلکور آنها به مرور که قدرتمندتر می شود عقلهای کور ضعیف تر از خودش را به سختی تحمل می کند و آنها را مجبور می کند که به زیر سلطه اش بروند، یعنی ثروتمندان عقلگرای کور کوچک تر برای دوام خود باید زیر سلطه ثروتمندان عقلگرای کور بزرگ بروند، حتی قشر متوسط که دارای عقل سلیم و احساس سالم است باید تعیین تکلیف کند که اگر می تواند به این عقلگرایان ثروتمند کور بپیوندد و اگر نمی تواند همه چیز خود را از دست می دهد و زیر پا له و مجبور می شورد که به صف احساسگرایان کور بپیوندد. این عقلگرایان کور ثروتمند که احساسی ندارند اصلا افراد فقیر احساس گرا را قبول ندارند و تحمل نمی کنند و آنها را در حد انگل، بی ارزش، حلبی آبادی، کارتون خواب و گور خواب ارزیابی می کنند، ولی عقلکور آنها به آنها اجازه نمی دهد که کمی احساس و انصاف داشته باشند و پیش خود فکر کنند که تمام این بدبختی ها که این مردم فقیر دارند به برکت این ثروت باد آورده است که خودشان، یعنی این ثروتمندان عقلگرای کور از این مردم دزدیده اند. کمبود هایی که عقلکور ثروتمندان دارد در رابطه با احساس ضعیف این ثروتمندان می باشد و این ثروتمندان مفت خور آیینه تمام عیار این کمبود ها و این عقلکور خودخواه، نُنُر و مطلقگرا در ذهن خودشان هستند. این ثروتمندان که این کمبود ها را نمی توانند جبران و بر طرف کنند، لااقل سر دیگران آنها را خالی می کنند، بخصوص مردم فقیر که دیوارشان از همه کوتاه تر است. یکی از راه های خالی کردن این کمبود ها تنفر نسبت به مردم فقیر و حق به جانب خود دانستن برای چاپیدن مردم فقیر است، در نتیجه عقلگرایان ثروتمند در تضاد با مردم فقیر احساسگرا و چاپیدن آنها هر روز انحصارگرایانه فربه و قدرتمندتر می شوند و از آن لذت می برند. مردم فقیر احساسگرای کور هر روز بیشتر زیر ظلم و ستم این ثروتمندان عقلگرا فقیرتر می شوند. در این حالت بحرانی در جامعه  قشر متوسط تجزیه و بین عقلگرایان کور ثروتمند و احساسگرایان کور مردم فقیر تقسیم شده و یا خیلی ضعیف و کاری نمی تواند بکند. مردم فقیر احساسگرا از عقل ضعیف تر و کم کم ضد عقل، ضد عقلگرایی و عقلکور می شوند و از هرچه ثروتمند عقلگرایکور مفت خور است متنفر می شوند. این مردم فقیر بی عقل از روی اجبار در ذهن خودشان به احساسکور خودشان پناه می آورند و با آن درد دل می کنند.احساسگرایی کور مردم فقیر عقل ضعیف آنها را تابع خودش می کند که چیزی به نام عقل در ذهن این مردم فقیر وجود خارجی نداشته باشد، یعنی احساسکور مردم فقیر می گوید که اگر عقلکور نمی گذارد که من احساسکور در ذهن ثروتمندان عقلگرای کور نفوز کنم، عقلکور هم نباید در ذهن مردم فقیر که من احساسکور در آن حکومت مطلقه دارم  نفوز کند. عقلکور ثروتمندان هم در جواب و در ضدیت با احساسکور مردم فقیر همین را می گوید.  این یعنی جنگ عقلگور ثروتمندان با احساسکور مردم فقیر که قربانیان زیادی هم از این مردم فقیر و ضعیف می گیرد و تمام هستی آنها را به باد می دهد.

جنگ عقلگرایی کور و احساسگرایی کور در زمان رژیم پهلوی:

نمونه اش را می توان در زمان ساسانیان و در زمان حکومت رژیم محمد رضا شاه پهلوی پیدا کرد. در این قسمت فقط به رژیم پهلوی می پردازم و ساسانیان را به نوشته دیگری موکول می کنم. وضعیت رضا شاه کم و بیش مثل وضعیت پسرش محمد رضا شاه بود، پس بنابراین بحث را خلاصه می کنم به پسرش محمد رضا شاه . در اوایل حکومت رژیم محمد رضا شاه پهلوی فاصله طبقاتی زیاد نبود به همین نسبت وضعیت مردم چندان بد نبود و کارهایی برای مردم صورت گرفت، ولی وقتی دامنه اش می خواست گسترش پیدا کند به دلایل مختلف که در زیر می آید جلویش را گرفتند و آن را نازا کردند و به همین خاطر رشد هماهنگ و همه گیر در جامعه بوجود نیامد. به همین نسبت  افراد با کمک هم عقل و احساس خودشان را در رابطه با موضوعات مختلف کنترل و اصلاح نکردند و عده ای عقلگرا و عده ای دیگر احساسگرا شدند. عقلگرایان به مرور کمبودهای احساسی پیدا کردند و با ثروت و قدرت و عقلکور خودشان این کمبود را بر طرف می کردند و احساسگرایان کمبود های عقلی پیدا کردند و این کمبود ها را با احساس خود در انزوای ذهنی  در میان می گذاشتند و خیالپردازانه راه حل عقلی برای آنها پیدا می کردند و کم کم به ذهنگرایی روی آورده و در ذهن خودشان به احساسکور پناه آورند و این عقلگرایی و احساسگرایی بودند که بر ذهن مردم حکومت و کنترل داشتند نه مردم بر آنها، به همین نسبت کنترل نشده فاصله طبقاتی هم از هم زیادتر می شد و عقلگرایان ثروتمند تر و بی احساس تر و دارای عقلکور شدند که عقلکور در ذهن آنها به آنها فرمان می راند و با احساس دشمنی داشت و چاپیدن مردم را حق این ثروتمندان عقلگرای وابسته به خارج می دانست و این عدم توازن بین عقل و احساس در ذهن افراد و یا عدم توازن عقلگرایی و احساسگرایی در جامعه، بخصوص برای نوجوانان و جوانان خیلی خطرناک بود، چون آنها به رشد عقلی و احساسی نیاز داشتند و این در این دو طبقه غنی  و فقیر پیدا نمی شد و کمک می کرد که فاصله عقلگرایی و احساسگرایی در جامعه در تضلد به هم و بحران زا زیاد شود. به همین خاطر عقلگرایان ثروتمند همدیگر را پیدا کردند و با همدیگر کمک کردند که بی احساس تر شوند و احساسگرایان فقیر هم همدیگر را پیدا کرده و با کمک هم بی عقل تر شدند و کم کم همه چیز داشت یک طرفه انحصاری می شد، حتی در زمان محمد رضا شاه قانون به تمام معنی قانون غنی بر فقیر شد. وقتی کار به اینجا ها کشید ثروتمندان عقلگرای کور داخلی و اربابان عقلگرای کور خارجی که انحصاری فکر می کردند و زورشان زیاد بود جلوی پیشرفت و امکانات زیاد برای مردم را گرفتند. تنها چیزی که برای آنها مطرح بود قدرت، ثروت باد آورده و حکومت مطلقه بود که تا با ان کمبود های احساسی خود را بر طرف کنند، عقلکور در ذهن این ثروتمندان که به کم قانع نبود به آنها می گفت شما حق به جانب هستید تمام ثروت کشور باید توی جیب شما ثروتمندان برود. در آخر این رژیم در تضاد عقلکور ثروتمندان با احساسکور مردم فقیر مردم فقیر هر چه از قبل و از اوایل این رژیم به دست آورده بودند، بخصوص قشر متوسط به مقدار زیادی آنها را از دست دادند، یعنی این ثروتمندان در مسابقه با هم نه فقط نفت و معادن را می بردند، دستی هم در جیب مردم داشتند و جیب مردم را خالی می کردند. این سیستم عقلگرایی اولش خوب جلو می رفت  و رابطه عقلی و احساسی در ذهن افراد درست تنظیم می شد، پس چرا اینطوری شد؟ به چند دلیل. اولا این سیستم شاهنشاهی پایگاه توده ای نداشت که همه گیر باشد و مردم در همه چیز و همه جا مشارکت و جوابگویی داشته باشند که تا این سیستم را با همت والای خود یاری دهند و خودشان را با این سیستم در آمیزند. دوم این رژیم با کودتا و با کمک اربابان خارجی و زیر سلطه آنها روی کار آمده بود و از همه نظر به آنها وابسته بود. سوم مشکل بزرگ دیگری که در این سیستم وجود داشت این بود که اکثر مردم ایران احساس گرایی کور مذهبی و ناسیونالیستی مفرط داشتند که از قبل برای آنها به ارث رسیده بود و این نوع گرایشهای احساسی کهنه ذهن آنها را راکد و تنبل بار آورده بود، برای مثال قائم مقام فراهانی، امیرکبیر آنها را کشته بودند و جلوی اصلاحات دکتر محمد مصدق را هم گرفته بودند و مردم یار و یاور خود را در هر زمان از دست داده و با عقل و عقلگرایی و علم و پیشرفت سر و کار زیادی نداشته بودند به همین خاطر با عقلگرایی و علم و پیشرفت زمان رضا شاه و محمد رضا شاه زیاد میانه ای نداشتند و خیلی کم می توانستند رشد عقلی داشته و جذب این سیستم عقلگرایی و علم گرایی بشوند و به همین خاطر عده ای معدود سریع با این سیستم غاتی و از بقیه افراد جامعه سریع فاصله گرفتند که منجر به زیاد شدن فاصله طبقاتی شد. چهارم  خارجی ها هم همین را می خواستند که مردم ایران عقب باشند و با هم اختلاف داشته باشند که تا آنها را بیشتر بچاپند. پنجم مشکل دیگری که در جامعه وجود داشت این بود که در زمان  محمد رضا شاه و پدرش رضا شاه برای نوجوانان و جوانان برنامه زنده ای وجود نداشت. به همین خاطر یک سیستم پلیسی درست کرده بودند که نوجوانان و جوانان را کنترل و مانع از آزادی و رشد عقلی و احساسی آنها می شدند، چون می خواستند که سیستم عقلکرایی کور خود را انحصاری کنند که فقط به خودشان، یعنی به این ثروتمندان عقلگرای مفت خور و اربابان خارجی آنها جوابگویی یک طرفه داشته باشد. به همین خاطر کنترل و مزاحمت برای بچه های مردم را بیشتر می کردند که اگر نابسامانی هست کسی صدایش در نیاید. و بترسد و سکوت کند و این برای نوجوانان و جوانان خیلی خطرناک می بود. در زمان شاه به خاطر این انحصارگرایی کارهای درست برای رشد عقلی نوجوانان و جوانان نداشتند. این نوجوانان و جوانان برای رشد طبیعی ذهن، روح و جسم خود احتیاج به عقل سلیم و احساس سالم داشتند که تا جسم، روح و ذهن رشد یابنده خود را متناسب با محیطهای طبیعی و اجتماعی رشد یابنده وفق بدهند. همانطور که در بالا گفته شد این محیط ها تابع قانون فیزیک و رشد یابنده هستند و این نوجوانان و جوانان برای رشد ذهنی، روحی و جسمی خودشان به این محیط های به روز شده احتیاج دارند، پس بنابراین هر نوع گرایش کهنه، راکد همراه ترس، سکوت، انزوا، بن بست عقلی و احساسی برای سلامتی ذهنی، روحی و جسمی آنها خطرناک بوده و هست. آنها در زمان رژیم پهلوی محدودیتها و محرومیتهای زیادی داشتند و آنها را مجبور می کردند که برای رشد ذهنی، روحی و جسمی خودشان انتخاب خیلی کمی داشته باشند. آنها در زندگی به عناوین مختلف ترمز زده می شدند. از جوامع مختلف رشد یابنده عقب می افتادند. رژیم محمد رضا شاه به خاطر وابستگیش به خارج و به خاطر جاه طلبی ثروتمندان عقلگرای کور انحصارگرا حاضر نمی شد که بند و بست و فشار را از روی مردم، بخصوص نوجوانان و جوانان کم کند. این وضعیت بحرانی را در تمام زندگی خود می دیدند و از آن نمی توانستند فرار بکنند. کم کم بی عقل و راکد شده و به احساس کور در ذهن خودشان روی آورده و در انزوای ذهنی و روحی فرو می رفتند. این احساسکور آنها که  تحت فشار زندگی  قرار داشت برای مشکلات راه حل عقلی بلد نبود. این احساسکور به این جوانان کم عقل همه چیز را یک طرفه و احساسی به آنها دیکته می کرد و آنها را مجبور می کرد که بروند و برای ارضاء  ذهنی و روحی خودشان به چریک بازی و گروه گرایی روی آورند که آنها بیشتر بسیج شوند برای کارهای انتحاری احساسی که عقل در آنها نقش چندانی نداشت. همه اینها برای این نوجوانان و جوانان تلف کردن وقت، نابود کردن زندگی خود، افسردگی، بیش از حد آرمانگرا و نهایتا زندان و مرگ نصیب آنها می شد. هر موقع این جوانان سراغ عقل را در ذهن خود می گرفتند.احساسکور در ذهن آنها به آنها می گفت؛ دیدید که این عقلگرایان کور ثروتمند و اربابان خارجی آنها با شما چه می کنند. آنها را به خدا و امامان حواله کنید. از عقلگرایی فاصله بگیرید. چرا در ذهن خودتان دنبال عقل می گردید. چرا می خواهید مغز خودتان را خراب بکنید. می دانم که این ثروتمندان مشکلات زیادی برای شما بوجود آورده اند. به روضه خوانی روحانیون درباری نروید به روضه خوانی خمینی و دار و دسته اش بروید، آنها نجات دهنده شما هستند و در روضه خوانی های آنها گریه سر دهید تا غصه هایتان کمتر و فشار روحیتان هم کمتر شود. تظاهرات بر علیه این ثروتمندان مفت خور غرب گرا راه بیندازید. در راه حق و مذهب خود شهادت را به جان بخرید و به زندان بروید. برای ادامه مبارزه برحقتان به گروه ها و چریک ها بپیوندید. تمام راه حلهایی که احساس کور در ذهن مردم به این مردم و نوجوانان و جوانان نشان می داد ذهنگرایانه و احساسگرایانه بودند و بویی از عقل و علم نبرده بودند. افراد به فرمان احساسکور در ذهن خودشان تمام آنها را انجام می دادند تا حدی که اگر این احساسکور به آنها می گفت که بمبی به خود ببندید و خودتان را در تجمع این ثروتمندان مفت خور منفجر کنید این کار را می کردند، برای مثال فلسطینیان در برابر اسرائیلی ها و افراد طرفدار طالبان در افغانستان که گرفتار احساسکور مذهبی بودند از این کارهای انتحاری زیاد کردند. بعد از انقلاب در جنگ هشت ساله ایران با عراق افراد احساسکرای کور مذهبی را روی مین می فرستادند. در زمان محمد رضا شاه پهلوی که این ثروتمندان مفت خور و روحانیون درباری سوء استفاده از وضعیت مردم می کردند، شرایط را طوری فراهم کرده بودند که نه فقط برای رشد ذهنی، روحی، جسمی، عقلی و احساسی جوانان چیزی نداشتند، بلکه با این جَو خفقان که در جامعه بوجود آورده بودند باعث شدند که تا خمینی احساسگرای کور بی عقل دروغگو و دار و دسته اش که می توانستند در این جَو خفقان و در این منجلاب رشد کنند دست به کار شدند و احساسکور مذهبی در ذهن خمینی به او گفت که من و تو داریم به قدرت و حکومت می رسیم عجله کن زمان آن رسیده که ما بر گرده مردم ایران سوار شویم. خمینی و دار و دسته مذهبیش که بوی منجلاب رژیم پهلوی به مشامشان می رسید  از آن خوششان می آمد، نهایت سوء استفاده را می کردند و بر علیه رژیم شاه و روحانیون درباری تبلیغات راه می انداختند و همزمان تبلیغات به نفع مذهب شیعه افراطی خود می کردند. این وسط مردم، بخصوص نوجوانان و جوانان بین رژیم شاه و خمینی و دار و دسته اش گیر کرده بودند.یعنی از یک طرف رژیم به خاطر منافع شخصی ثروتمندان مفت خود و اربابان خارجی مردم را تحت فشار قرار داده بود و آنها را مجبور می کرد که  به فقر بیشتر روی آورند و در برابر تمام این فشارها تحمل و سکوت کنند و به رکود، بی عقلی گرفتار و در ذهن خودشان به احساسگرایی کور روی آورند و با آن درد دل کنند و احساسکور خودشان را تقویت کنند و از طرفی دیگر خمینی و دار و دسته اش که می دیدند که مردم تحت فشار زیاد به احساسگرایی کور روی آورده اند با تبلیغات بر علیه رژیم پهلوی و  بر علیه روحانیون درباری هم خودشان و هم مذهب کور افراطی خودشان را برای مردم بیشتر مطرح و بر ذهن، روح و جسم مردم سوار می کردند، یعنی جنگ عقلکور عقلگرایان کور ثروتمند با احساسکور مردم فقیر بالا گرفته بود و احساس کور در ذهن مردم به آنها می گفت که با پشتوانه احساسکور مذهبی که خمینی پرچمدار آن است بیشتر می توانید بر علیه رژیم شاه و این ثروتمندان مفت خور صف آرایی کنید.

احساس کور در ذهن مردم می دانست که این احساسکور مذهبی که خمینی پرچمدار آن می باشد خطرش از عقلکور ثروتمندان عقلکرای  کور رژیم شاه وابسته به خارج بیشتر است، ولی این را به مردم بی عقل احساسگرای کور نمی گفت که مبادا مردم  به احساسگرایی خو پشت کرده و در ذهن خودشان دنبال عقل بگردند و عقل ضعیف که زیر سلطه خودش در ذهن این مردم بود در ذهن این مردم تقویت شود و این احساس کور نتواند بر ذهن این مردم حکومت مطلقه بکند.

در آخر دوره محمد رضا شاه  آنقدر فشار بالا و ذهن مردم، بخصوص جوانان کور شده بود و در انزوا به احساسکور پناه آورده بودند که به راحتی احساس کور مذهبی که خمینی تبلیغش می کرد را خوب می فهمیدند و از آن خوششان می آمد و آن را تنها نجات دهنده می دانستند. احساسکور در ذهن این مردم فهمید که تبلیغات ضد شاه و تبلیغات به نفع مذهب ناب محمدی خمینی گرفته است و الآن زمان آن است که خودش در ذهن این مردم فریب خورده با احساسکور مذهبی در ذهن خمینی و دار و دسته اش گره بخورد. آن هم با احساس کور مذهبی خمینی که ریشه هزار و چهارصد ساله داشت و خیلی کور بود و هیچ نوع رابطه ای با عقل نداشت، بلکه دشمن عقل هم بود.

احساس کور در ذهن این مردم  فقیر که احساس پیروزی می کرد به آنها گفت که اگر این رژیم عقلگرای کور و این روحانیون درباری تمام هستی و مذهب شما را از شما گرفته اند. خمینی و دار و دسته او و احساسکور مذهبی آنها خیلی خوب هستند. از این احساسکور مذهبی که خمینی پرچمدار آن است و شخص خمینی خوشتان بیاید. مردم که از عقلگرایی کور ثروتمندان درباری خسته شده بودند به عقل و عقلگرایی و این ثروتمندان مفت خور پشت کردند و به احساسکور درونی خودشان گفتند که اگر این عقل و عقلگرایی است که این رژیم و ثروتمندان مفت خورش می گویند ما این  رژیم و این عقلگرایی کور را نمی خواهیم و چون احساسکور خودشان را خیلی دوست می داشتند و شبیه احساسکور مذهبی خمینی بود از احساسکور مذهبی ناب محمدی و شخص خمینی خوششان آمد و به آن لبیک گفتند تا حدی که احساسکور ناسیونالیستی و احساس کور مذهبی خود مردم در برابر احساسکور مذهبی افراطی خمینی رنگ باختند و در احساسکور مذهبی ناب محمدی که خمینی تبلیغ آن را می کرد محو شدند. ذهن بی عقل این مردم فقیر گول خورده روی آورد به احساسکور مذهبی افراطی که پرچم دار آن خمینی بود، یعنی حکومت عدل علی، حکومت الله و یا حکومت ناب محمدی. چرا احساسکور مردم به این مردم فقیر دروغ گفت؟، چون اولا مردم برای کنترل و تنظیم ذهن، روح و جسم خودشان به عقل سلیم و احساس سالم نیاز داشتند.

در زمان شاه عقلی برایشان باقی نمانده بود و احساس انها هم کور شده بود و برای تنظیم و کنترل ذهنی، روحی، جسمی خود مجبورشان کرده بودند که فقط به این احساسکور در انزوای ذهنی خودشان وابسته باشند، یعنی جهان بینی بسته. دوماً این احساسکور در ذهن این مردم یاور عقلی نداشت و مجبور بود که همیشه همه چیز را احساسی سرهم بندی کند و با کلی ظاهری قشنگ که چاشنی دروغ زیاد داشت همه را یک جا در ذهن این مردم به خورد آنها بدهد و هم خودش و هم مردم احساسگرای کور عادت کرده بودند به این دروغها و فرافکنیها.

سوم چندین قرن احساس کور به تنهایی با نام احساسکور مذهبی و یا احساس کور ناسیونالیستی بر ذهن این مردم فقیر حکومت می کرد و می خواست که در ذهن این مردم حکومت مطلقه خود را حفظ کند. چهارم در زمان شاه این احساس کور در ذهن مردم فقیر دیگر نمی توانست که با گرایشهای ناسیونالیستی و مذهبی این مردم بر ذهن این مردم حکومت بکند، زیرا این گرایشها توسط رژیم و عقلگرایان درباری و روحانیون درباری ضعیف شده بودند و تنها این احساسکور در ذهن مردم با گره خوردن خودش با احساسکور افراطی خمینی می توانست دوباره در ذهن این مردم بی عقل قدرت بگیرد و به حکومت مطلقه خود ادامه بدهد.

ادامه دارد

 

اسلام- طالبان-افغانستان در راستای تاریخ (قسمت نخست)

معصومه بهمنی راد

دین اسلام حدود 1400 سال پیش ) اوایل قرن هفتم میلادی ( با ادعای پیغمبری و رسالت فردی بنام محمد پسر عبدالله ازطایفه قریش در شهر مکه کار حکومت خود را بر اذهان و اندیشههای صحرانشینانی آغاز کرد که برای حل مشکلات اقتصادی ،معیشتی ، درمانی و … مختلف خود به اشیاء مصنوع دستان خود پناه میبردند. نکته جالب توجه این بود که کار صیانت و رتق وفتق امور مربوط به بتخانه اصلی شهر بعهده طایفه فوق الذکر بود. یکی از جذابیتها و کششهای این دین جدید آموزههای دینیآن بود که در کتابی موسوم به قرآن گردآوری شده بودند ، که بنا به ادعای محمد از طرف خدا )الله ( با رسالت فرشتهای موسومبه جبرئیل به ایشان الهام ، وحی و ابلاغ شده بودند ، آموزههایی که معتقدین به این دین جدید را طبقه ممتازی برمیشمرد وآنانیکه به هر طریق و دلیلی از جمله باور و اعتقاد به سایر آدماییکه طبق ادعای رهبران مذهبیشان آنان هم الهی بودند ، مانندمسحیان ، یهودیان ، زرتشتیان و بودائیان و … را کافر میدانست و تعرض و دست درازی به جان و مال و ناموس آنان را نه تنهامذموم نمیپنداشت بلکه مسلمانان ، یعنی پیروان دین جدید را تشویق میکرد تا از هر طریق ممکن با تهاجم ، کشت و کشتار ،قتل و غارت و آتش سوزی و … از تعداد آنان که دشمن محسوب میشدند کاسته ، بر آنان مسلط شد ، اموال و املاک آنان راتصاحب کرده ، آنان را به بردگی خود درآورده ، زنان و دختران را به کنیزی و مردان و پسران آنان را به غلامی گرفته ، طبققانون بردهداری آن زمان به هر طریق ممکن ، علاوه بر فروش آنان در بازارهای مخصوص اینکار مجاز بودند تا زنان و دختران ومردان و پسران آنان را مورد تجاوز جنسی قرار دهند.از آنجائیکه اجرای این قانون دقیقاً برای صحرانشینان محروم از امکانات معیشتی و بی فرهنگ شبه جزیره عربستان انگیزهایبسیار قوی برای تهاجم به کشورهای برخوردار همسایه ایجاد میکرد ) که مهمترین آنان ایران و روم بودند که در نتیجه جنگهایفرسایشی بلند مدت بخش عمدهای از توان خود را از دست داده بودند ( بسیاری از آنان بطور دلخواه ، بعضی از روی مصلحتهایقبیلهای – سیاسی روز و بعضی از آنان هم صرفاً برای نجات جان خود و خانواده خود به این دین جدید گرویدند. یکی دیگر ازانگیزههای این حملات و کشور گشائیها وعدههایی بود که در قرآن به افرادی داده شده بود که طی جنگها جان خود را از دستمیدادند که به محض شهادت روح آنان به مکانی موسوم به بهشت پرواز میکرد که در آنجا تمامی نعهمتها و لذتهای مادی ودنیوی که این افراد عمری از آنان محروم بودند مانند حوریان بشتی ، غلامان ) غلام بجههای زیبا روی ( برای کام بخشی به زنانو مردان بهشتی ، چشمههای فراوان آب و سبزهزارها ) برای افرادی که جز شن و ماسه و ریگ صحرای سوزان چیزی ندیده بودندو حتی جویهایی از شراب ناب که در اسلام نوشیدن آن در زمان حیات مسلمانان حرام اعلام شده بود ، انواع غذاها و نوشیدنیهاو … تا ابد در اختیار آنان قرار میگرفت.یکی از ویژگیهای هر دینی از جمله دین اسلام پذیرش احکام الهی و اعتقاد و باور قلبی به آنان و نه از روی تفکر و اندیشه است بنحویکه مطرح کردن هر گونه سوالی که بوی نفی و انکار میآید مذموم و ناپسندیده است و پرسشگر کافر ، ملحه و مرتد شناخته شده ، مهدور الدّم اعلام شده پس از بهلاکت رساندن او ، اموال و املاک و ناموسش به بقیه مسلمانان تعلق میگیرد. پس اصل اولو اولین وجه اشتراک در بین همه ادیان الهی ممنوع بودن هر تفکر و پرسشگری در رابطه با دین تحمیل شده مربوط است.با انگیزههای فوق الذکر و با توجه به شرایط ناگواریکه در زمان ظهور اسلام مرّوجین و اربابان ادیان موجود با انگیزه سودجویی ومنافع اقتصادی و بچنگ آوردن قدرت برای شهروندان کشورهای برخوردار فراهم ساخته ود که مردمی که از ظلم و جور وانحصارگرایی رهبران مذهبی خود به ستوه آمده بودند ترجیح دادند تا وعدههایی را که اسلام به آنان میداد را باور کرده ، درمقابل هجوم وحشیانه و کشت و کشتار و غارت ارتش پابرهنه دین جدید مقاومت چندانی از خودشان ندهند و حتی علیرغم فرهنگ سوزی این دین در ایران اندیشمندان آن زمان شروع به ایجاد فرهنگی برای این دین از هیچ کردند و با در آمیختن آموزههای دینی با علوم و دانش پیشیان خود ، فرهنگ اسلامی را ساختند و نوادگان آنان نیز به مرور زمان شاخ و برگهایی را به آن اضافه نمودند. در حال حاضر با گذشت حدود 14 قرن از ظهور اسلام و در آغاز قرن بیستم میلادی با پشت سر گذاشتن تاریخی پر تلاطم ، حکومتهای خودکامه و مستبدی که وابسته به بلوکهای شرق و غرب بودند در ممالک اسلامی به قدرت رسیده بودند تا منابع سرشار این ممالک را بهای نازلی در جهت پیشرفت و توسعه و رشد صنعتی اقتصادی کشورهای استعمارگر دراختیار آنان قرار دهند.

تزریق بخش ناچیزی از این درآمدها در سطح جامعههائیکه همچنان اسیر توهمات دینی ، قناعت و امساک در این جهان تا شرایط ورود به بهشت خیالی را در جهان نادیده دیگر باری خود مهیا سازند ، ناخواهسته موجب گردید تا با تماس بیشتر بعضی از شهروندان این کشورها با شهروندان ممالک شرقی و پیشرفته آن زمان ) که پس از رنسانس توانسته بودند تا حدودی از قید و بندهای دینی خود فارغ و رها شوند ( سطح آگاهی و بینش سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی این طبقه که بعداً روشنفکر نامیده شدند ارتقاء یافته ، مطالبهگر برخی از مظاهر مدنیّت از جمله سیستمهای آموزشی جد ) بجای مکتبخانه هاو حوزههای علمیه ( امکانات رفاهی – اجتماعی ، بهداشتی – درمانی و … شده از این طریق زمینه را برای انتقال این مظاهر وحتی شکلهای ظاهری نهادها و سازمانهای سیاسی – حکومتی به کشورها فراهم ساختند ، البته بدون آنکه به فرهنگ رسوخکرده در تار و پود جامعه و در جسم و جان مردم ممالک اسلامی ذرهای اثر گذاشته باشند و اینگونه بود که در اوایل قرن بیستم تا اواخر ربع سوم قرن مزبور کشورهای استعمارگر شرق و غرب با نگاهی عمیقتر بر شرایط اجتماعی – فرهنگی ممالک اسلامی به این واقعیت پی بردند که بدون نیاز به حکومتهای دست نشانده برای غارت و چپاول این مملکت که روشنفکران آنان پرده ازروی جنایتها و خیانتهای حکام خود برداشته بودند و ماهیت آنان را بر ملا و افشا شده بود ، حکام خائنی که بعضاً در جدال منافع شرق و غرب ، کم یا زیان شدن میزان وابستگی و به تبع آن منافع شخضیشان با تحت فشار افکار عمومی شهروندانشان بعضاً ازتأمین و ارضای دقیق خاستههای استعمارگر طفره میرفتند ، میتوانند شیوه سلطهشان را بگونهای تغییر دهند که در نهایت ضمن تضمین منافع آنان هزینههای مربوطه را نیز شدیداً کاهش دهد ) این هزینهها مشتمل بر مالی و جانی میباشند. (لازم بذکر است که استعمار در طول تاریخ با عنایت به شرایط حاکم بر ممالک تحت سلطه به زیر تغییر شکل داده و تحول یافته است :الف- لشکرکشی ، پیاده کردن سرباز و درگیری در جنگهایی که هزینههای مالی و جانی بسیاری در بر داشتند ، ب- در مرحله بعدی بجای لشکرکشیها ، کافی بود تا عدهای را خود با پول و زور در رأس حاکمیتها قرار داده ، حکومتهایی ایجاد کنند که کل سران آنان تابع استعمارگر بوده ) حتی خود آنان ، فرزندان و وابستگان آنان را به عنوان شهروندان خود شناخته که بعضاً در ان کشور به سر برده و شهروند آن کشور محسوب میگردند ( در تمامی شئونات و تصمیم گیریهای اقتصادی – فرهنگی و سیاسی تابع مطلق و بی چون و چرای آنان باشند. پ- در مرحله بعدی ، از آنجائیکه دو شیوه استعماری فوق بتدریج ناکارآمد و بی ثبات شده بودند و اینکه خصوصاً میتوانستند در بین شهروندان مالک تحت استعمار تقویت نمایند و به نفرت شدید آنان از استعمارگران بیانجامند ،بر آن شدند تا با ایجاد شرایط متزلزل و بی ثباتی در منطقه مورد نظر ، شهروندان این ممالک با از بین بردن ثبات نسبی موجودتحت حاکمیت استبداد ، حکومتی را بر سر کار آورند تا با از بین بردن کلیه مظاهر تمدن و بازگشت به دورههای دوردست گذشته، به تهدیدی در منطقه بدل شود که دیگر کشورهای منطقه را وادار سازند تا در جهت تقویت و استحکام بنیه رزمی خود با فروش منابع خود به قیمتهای بسیار اندک به استعمارگران ، به تقاضاکنندگان قطعی محصولات و مصنوعات جنگلی ، جنگ افزارها ومهمات بدل شوند و بازار ممالک اسلام را کاملاً در اختیار ممالک استعمارگر قرار دهند تا با حراج کردن منابع خود بهای تسلیماتیرا بپردازند که حتی برای استفاده از آنان هم نیازمند و ومحتاج مساعدت و کمک کشور سازنده باشند.در نتیجه در راستای اجرای شیوه جدید استعمار لازم بود تا کشورهای استعمارگر از دین و احساسات دینی شهروندان ممالک اسلامی در ثبت منافع خود و منحرف کردن مسیر درندهخوئی مُلهم از آموزههای دینی آنان از یهودی ستیزی و دیگر ستیزی به خود ستیزی ، حتی به بهای همکاری و همدستی و اتحاد با کشوریکه در سر تا سر قرآن از آن به عنوان دشمن درجه یک اسلام نام برده شده است ، یعنی اسرائیل ، کمال استفاده را کرده و از منافع مربوطه بهرهمند شوند. البته این خود ستیزی مسلمانان که به تحریک و کمکهای تاکتیکی و تسلیماتی کشورهای استعمارگر و نماینده آنان در منطقه تحقق پیدا میکند ، توجیهات گوناگونی را باید داشته باشند که یکی از آنان درگیری در ثبت اثبات حقانیت برداشتها و قرائتهای مختلفی است که پیروان مذاهب مختلف از دین واحد اسلام ادعای آنرا دارند. ) تشیّع و تسنن (اینگونه بود که فرقههای مختلف مذهبی مانند طالبان ، القاعده ، داعش ) دولت اسلامی خراسان ( ، بوکوهرام ، حوشیها ، حزبالله لبنان ، حماس فلسطین و … امثالهم شکل گرفتند تا با کمکهای مالی ، تسلیماتی ، اطلاعاتی و تدارکاتی پیروان ادیان دیگر )با این بهانه و دستاویز که قدرتگیری ، انسجام و وحدت ، امنیت و آرامش و آسایش مسلمانان خطر بالقوهای برای آنان محسوب میشوند ( بر سر بدست آوردن قدرت و حاکمیت بر مناطق زرخیز خاورمیانه و به تبع آن مهیا کردن زمینه استعمار و استثمار اربابان خود ، به جان هم افتاده تا آنجائیکه میتوانند تمامی یا بخش اعظمی از امکانات اقتصادی و زیر بنایی کشورهای مورد نظرمنطقه را نابود کنند و در حالیکه کشورهای استعمارگر شرقی و غربی با بهرهبرداری از منابع سرشار این ممالک درگیر طریق توسعه و رشد اقتصادی را شتابان طی میکنند ، اهالی منطقه را بگونهای از حتی امکانات اولیه زندگی محروم سازند که یا جهت تأمین نیروی انسانی ارزان قیمت به ممالک استعمارگر مهاجرت نمایند و یا در صورت امکانپذیر نبودن مهاجرت ، با ماندن در کشور جنگ زده و بحران زده و با تن در دادن بهر خاری و مذلّتی و دسته و پنجه نرم کردن با انواع کمبودهای معیشتی و رفاهی ، بهداشتی – درمانی ، آموزشی ، اطلاع رسانی ، فرهنگی ، شغلی ، سرمایهای و … با هزاران عقده و آرزوهای برآورده نشده ناشی از جنگهای فرسایشی و تخصیص منابع به تأمین تسلیمات و امکانات ادامه جنگ و خونریزی عمر خود را بیهموده تلف نمایند. زمانیکه بحث استعمار شرق و غرب مطرح میشود تنها تفاوتی که در این دو بلوک شاید باهم داشته باشند ، شکل نظامهای حکومتی آنان است ، در حالیکه در زمان تقسیم کشورهای تحت استعمار و غنائم حاصل از آن بنحوی با هم به توافق میرسند و گاهگاهی برای تحمیق ملّتهای ستمدیده و درگیر در جنگهای تحمیل شده به آنان ، با هم جنگ زرگری به راه میاندازند و برای حفظ ظاهر بهم چنگ و دندان نشان میدهند.

پایان قسمت نخست ادامه در شماره بعدی

 

گزارش مشترک وضعیت مطبوعات در افغانستان

گزارش‌گران بدون مرز و انجمن ژورنالیستان آزاد افغانستان

در افغانستان بیش از ۴۰٪ رسانه‌ها تعطیل شده‌اند و ۸۰٪ زنان خبرنگار و همکار رسانه‌ها بیکار شده‌اند

بنا بر داده‌های گردآوری شده بدست گزارش‌گران بدون مرز (RSF) و انجمن ژورنالیستان آزاد افغانستان (AJIA) در پی به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان تغییرات جدی در پهنه رسانه‌ای کشور ایجاد شده است. از تاریخ ۲۴ اسد ۱۴۰۰در کل ۲۳۱ رسانه تعطیل و ۶۴۰۰ خبرنگار و همکار رسانه کار خود را از دست داده‌اند. خبرنگاران زن افغانستانی بیشترین آسیب را دیده‌اند از هر پنج نفر چهار تن بیکار شده‌اند.

دگرگونی بنیادی در پهنه  رسانه‌ای افغانستان چشمگیر است. بنا بر گزارش کاوشگرانه مشترک ِ گزارش‌گران بدون مرز (RSF) و انجمن ژورنالیستان  آزاد افغانستان (AJIA) ببیشتر از ده رسانه‌ی موجود در کشور چهار رسانه در تعطیل شده‌اند و بیش از ۶۰٪ خبرنگاران و همکاران رسانه‌ها از کار سبک‌دوش شده‌اند. زنان خبرنگار بیشتر از مردان آسیب دیده‌اند : ۸۴ ٪ آن‌ها کار خود را ازدست داده‌اند. این آمارها با مقایسه شمار رسانه‌ها و خبرنگاران پیش از ۲۴ اسد و شمارش آن‌ها پس از این تاریخ بدست آمد‌ه‌اند.

دگرگونی بنیادی در  پهنه رسانه‌ای افغانستان

به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان به گونه‌ای بنیادی پهنه رسانه ای تغییر داده است. از ۵۴۳ رسانه فعال که پیش از ۲۴ اسد شمارش شده‌اند، تنها ۳۱۲ در آوایل ماه قوس مشغول بکار هستند. اینگونه در فاصله سه ماه ۴۳٪ رسانه‌های افغانستان از کار باز مانده‌اند.

در حالی که چند ماه پیشتر در بسیاری از ولایات کشور دست‌کم ده‌ها رسانه خصوصی وجود داشت، امروز برخی از این ولایات از رسانه‌های محلی خود محروم شده‌اند. در ولایت پروان از ده رسانه‌ای که فعالیت داشتند، تنها سه رسانه فعال هستند. در غرب و در ولایات هرات و سومین شهر کشور از ۵۱ رسانه تنها ۱۸ رسانه کار می‌کنند یعنی نزدیک به ۶۵٪ رسانه‌ها کار خود را متوقف کرده‌اند. در ولایت کابل که بیشترین شمار رسانه‌های کشور را داشت امروز از هر دو رسانه یکی  (۵۱٪) غیر فعال است. از ۱۴۸ رسانه که پیش از ۲۴ اسد شمارش شده‌ بودند، تنها ۷۲ رسانه امروز فعالیت می کنند.

تاثیرمستقیم بر کار زنان خبرنگار  

تعطیل شدن و کم شدن فعالیت رسانه‌ها تاثیری مهم بر کار  زنان خبرنگار در رسانه‌ها گذاشته است.  از ۱۰۷۹۰ کارمندان رسانه‌ای در افغانستان ۸۲۹۰ مرد و ۲۴۹۰ زن تا پیش از تشدید جنگ و به ویژه پس از۲۴ اسد، تنها ۴۳۶۰ تن (به هنگام تهیه این گزارش تحقیقی ۲۴ عقرب – ۱۷ قوس)  در رسانه‌ها کار می‌کنند : ۳۹۵۰ مرد و ۴۱۰ زن که می‌توان گفت از هر پنج کارمند زن ۴ تن (۸۴٪) و از هر دو کارمند مرد  یکی (۵۱٪) کار خود را از دست داده‌اند.

در بخش وسیعی از افغانستان هیچ روزنامه‌نگار زنی وجود ندارد 

در شش ولایت سه چهارم روزنامه نگاران و کارمندان رسانه مرد بیکار شده‌اند. اما در ۱۵ ولایت از ۳۴ ولایات افغاسنتان هیچ خبرنگار و کارمند زنی بکار مشغول نیست. برای نمونه در جوزجان در شمال کشور که ۱۹ رسانه وجود داشت و نزدیک به ۱۲۰ زن در آن‌ها کار می‌کردند، تنها ۱۲ رسانه بکار مشغول و هیچ کارمند زنی در آن‌ها وجود ندارد.

در بسیاری از ولایات رسانه‌ها باید شرایط تحمیل شده مقامات محلی طالبان را برای ادامه‌‌ی فعالیت خود بپذیرند. از آن میان کنار نهادن خبرنگاران و کارمندان زن. حتا در ولایتی که به شکل سنتی زنان حضور بیشتری داشتند، به مانند کابل، فعالان زن رسانه‌ای از پهنه رسانه‌ای کنار رفته‌اند. با این حال ده‌ها تن از آن‌ها در دو ماه‌ گذشته بکار بازگشته‌اند. بنا بر آخرین آمار گزارش‌گران بدون مرز شمار زنان فعال در رسانه‌ها در اواسط ماه سنبله به کمتر از ۱۰۰ شمارش شده بود که  در طی تهیه گزارش به ۳۲۰ رسیده است. اما در کل از ۱۱۹۰ زن فعال در رسانه‌ها تا پیش از ۲۴ اسد، این آمار کاهشی  ۷۳٪ داشته است.

در ولایت ننگرهار که چهار زن همکار رسانه‌ها در کمتر از یک سال کشته شدند، شاهد کاهشی ۷۴ درصدی هستیم، از ۶۵ زن فعال رسانه‌ای تنها ۱۷ تن بکار مشغول هستند. این کاهش در ولایات بلخ و هرات چشمگیرتر است که شمار زنان خبرنگار و همکار رسانه به ترتیب سقوطی ۹۸٪ و ۹۴٪ داشته است. ثبات نسبی که در سال‌های پیشین در این دو ولایت وجود داشت به رشد و گسترش رسانه‌ها و فعالیت بیشتر زنان در رسانه‌ها یاری رسانده بود.  به قدرت رسیدن طالبان این پیشرفت بیست ساله را تا امروزمتوقف کرده است.

فشارهای حکومت تازه : می‌توان تایید کرد که امروز شرایط انجام کار روزنامه‌نگاری در افغانستان امروز و در پی قدرت‌گیری طالبان دست کم بسیار بیشتر پیچیده‌تر شده است. رسانه‌ها با مقرره ۱۱ ماده‌ای که به تاریخ ۲۸ سنبله توسط  رئیس نهاد رسانه‌های دولت موقت طالبان، قاری محمد یوسف احمدی به رسانه‌ها اعلام شدند و همجنین با مقرره وزارت امر به معروف و نهی از منکر  مواجه هستند. افزون در برخی از ولایات، خبرنگاران پیش و پس از تهیه هر خبر و گزارشی باید موضوع گزارش را با مسئولان محلی وزارت اطلاعات و فرهنگ شریک سازند و با مجوز آن‌ها گزارش خود را تهیه و نشر کنند. در برخی دیگر از ولایات رسانه‌ها مجبور شده‌اند برنامه‌های خبری و موسیقی را با برنامه‌های مذهبی جایگزین کنند.    رضا معینی مسئول دفتر افغانستان و ایران RSF می گوید : « نیاز فوری است که از تعطیل شدن زنجیره‌ای رسانه‌ها در افغانستان پیشگیری شود، و به جای آن احترام  و آزادی رسانه‌ها به اولویت حکومت تبدیل شوند. امنیت حرفه‌کاران اطلاع‌رسانی، آینده‌ی شغلی زنان خبرنگار و همکار رسانه‌ها، حق دسترسی به اطلاعات از پرسش‌های پراهمیتی هستند که باید مقامات حکومتی به آن‌ها توجه کنند. بدون رسانه‌هایی آزاد که قادر به نشان دادن سیاست‌های نادرست حکومت باشند، نمی‌توان مدعی مبارزه با فقر و گرسنگی و فساد و پیشگیری از اعتیاد و دیگر بلاهای سیاسی و اجتماعی شد که مانع پیشرفت کشور و ساختن جامعه‌ای در صلح پایدار هستند.»

ذبیح‌الله مجاهد سخنگوی دولت امارات اسلامی افغانستان به گزارش گران بدون مرز اطمینان می‌دهد که طالبان اعلام کرده‌اند از « آزادی رسانه‌ها در چوکات تعریف شده حمایت می‌کنند و  نخست رسانه‌ها باید منافع اولیای کشور را رعایت و سپس به ارزش‌های اسلامی پایبند باشند و توهن به اشخاص نکنند.» وی در باره کم شدن و مشکل اقتصادی رسانه‌ها می‌گوید : « به دلیل وضعیت موجود و به دلیل آنکه برخی از این رسانه‌ها قبلا از سوی موسسات و یا حتا دولت‌هایی که حضور نطامی در کشور داشتند و به خاطر منفعت خود تمویل می‌شدند، امروز این کمک‌ها قطع شده‌اند و برخی رسانه‌ها با مشکلات اقتصادی مواجه شده‌اند. برخی رسانه‌های دیگر شاید کارکنانشان به میل خود و به دلیل همین تحولات اخیر از کشور خارج شده‌اند و یا مسئولانشان از کشور رفته و یا متضرر شده‌اند و این‌ها همه دست به دست هم داده و رسانه‌ها را کاهش داده‌اند و طبعا به موثریت رسانه‌ها صدمه وارد کرده باشد و ما در تلاش هستیم تا این موضوعات را جبران کنیم و حکومت از رسانه‌های فعال حمایت می‌کند و می‌کوشد به دیگر رسانه‌ها برای یافتن راهی برای ادامه فعالیت خود یاری رساند .» در سه ماهه گذشته صدها خبرنگار و همکار رسانه‌ای کشور را به دلیل ترس یا عدم امکانبرای ادامه کار خود ترک کرده‌اند.

وی درباره افزایش‌ خشونت علیه خبرنگاران می‌گوید : « در برخی ساحه‌ها نیروهای امنیت ما شاید به دلیل حرفه‌ای نبودن و از دست دادن خونسردی و نداشتن آموزش، رفتارهای نادرستی داشته‌اند، اما ما کنترل کرده‌ایم. تلاش کرده ایم با رسانه‌ها چندن مجالس برگزار کنیم و به شکل روزمره با آن‌ها در ارتباط هستیم و سعی می کنیم هر جایی که مشکلی برای آن‌ها به وجود می آید برطرف کنیم.»

تاثیرات  اقتصادی  

افزونبر فشارها، صاحبان و مدیران رسانه‌ها با مشکلات اقتصادی رو در روی هستند. بسیاری از رسانه‌ها با کمک‌های داخلی و جهانی فعالیت می‌کرده‌اند که امروز این کمک‌ها قطع شده‌اند. و از سوی دیگر بسیاری از رسانه‌ها با کم شدن و نبود اعلانات با مشکل روبرو شده‌اند. برای نمونه مدیر یکی از رادیوها در ننگرهار ولایتی که ۳۵٪ رسانه‌هایش تعطیل شده‌اند، می‌گوید : « وضعیت اقتصادی جنان بد است که بسیاری از بازرگانان و کاسبان اگر تاکنون ورشکست نشده‌اند و محل کسب خود را تعطیل نکرده‌ باشند امکان هزینه برای اعلانات ندارند.»

حجت‌الله مجددی مدیر اجرایی انجمن ژورنالیستان آزاد افغانستان می‌گوید : « ورای ارقام،  تعطیل شدن نیمی از رسانه‌ها و از دست رفتن ۶۰۰۰ شغل در رسانه‌ها فاجعه‌ای برای آزادی بیان و اطلاع رسانی در کشور است. اگر نهادهای جهانی به خبرنگاران و رسانه‌ها کمک نکنند و اگر حکومت اقدام‌های فوری اتخاذ نکند، نیمی دیگر از رسانه‌ها و خبرنگاران نیز که در وضیعتی دشوار تا هنوز به کار مشغول هستند، به سرنوشت رسانه‌های تعطیل شده و خبرنگاران بیکار شده دچار می‌شوند.»

به هنگام انتشار ویرایش ۲۰۲۱ رده‌بندی جهانی آزادی رسانه‌های گزارش گران بدون مرزافغانستان در میان ۱۸۰ کشور جهان در رده‌ی ۱۲۲ قرار داشت.

 

من اینجوری فکر میکنم

مریم حبیبی

من اینجوری فکر میکنم

که اراده ی خدا عوض نمیشه

خودت که عیب و نقص ما رو دیدی

از اولش درست می آفریدی

یه چیز میگم یه وقت نگی جفنگه

فکر میکنم یه جای کار میلنگه

والا کشیش و شیخ و شاه که نیستی

اهل دروغ و اشتباه که نیستی

یه عالمه جونورآفریدی

کرگدن و اسب و خر آفریدی

کلی به سوسک و پشه حال دادی

به هردوتاشون پر و بال دادی

نوبت خلقت که به آدم رسید

یدفعه ای بال و پرت پر کشید؟

الان میگی من به تو عقل دادم

که هیشکی هم نداره غیراز آدم

پیش خودت نگفتی اینکار بده؟

عقل بدی به هیچی هم قد نده؟

آدم رو ساختی که خرابش کنی؟

ازتو بهشت یهو جوابش کنی؟

بخاطر یه سیب نیم خورده

کی آبروی بنده ای رو برده؟

زدی تو پوزش که سرافکنده شه؟

پیش زنش طفلکی شرمنده شه؟

میگن همیشه بخشش از بزرگاس

خدا کیه بزرگه کله دنیاس

قربونه قدرتت تو که خدایی

اول و آخر بزرگیایی

خودت بهش کلی ماشالا گفتی

وقتیکه ساختی باریکلا گفتی

جان خودم این دیگه خیلی درده

بگن طرف حرفتو گوش نکرده

اگه اراده ی خودت نباشه

همینجوری گل نمیتونه وا شه

اگر بگن خدانمیپسنده

غنچه غلط میکنه هی بخنده

میخواستی شوتش کنی روی زمین

پس چرا گفتی احسن الخالقین؟

روی زمین ببین چه غوغاییه؟

کارای بنده هات تماشاییه

دویستومن دست فقیر میگذاره

توقعه کله بهشتو داره

چه می‌شد اصلا تو بهشت نداشتی

خلق رو به حال خودشون میذاشتی

الان تو دنیا هرچی کاره زشته

برای رفتن به همون بهشته

دسته یه عده آدمه طمعکار

یه عده ی دیگه شدن گرفتار

بیخودی گیر میدن به موی مردم

جفت پا میرن تو آبروی مردم

بهشتشم که چیزی توش نیست

فقط چهارتا نره توی فردیس

شیروشرابشم که توی جوبه

بازم همینکه هست خیلی خوبه‌‌

چقدمیشه رفت لبه چشمه آب خورد؟

چقدر میشه فقط نشست شراب خورد؟

راستی و حوری و میکده

اونجا خوبه پس چرا اینجا بده؟

مردا که دورشون پراز حوریه

شرایطه زن‌ها هم همینجوری؟

زن تو بهشت هرجوری خواست میگرده؟

یا نه بازم تابع حرف مرده؟

میگن اگه بهشت پراز حوریه؟

تکلیفه این زن‌های مومن چیه؟

شنیدم اونجا بی فرودگاهه

بدون جاده و بزرگراهه

اونجا بریم باید شتر سوار شیم؟

تو بیابوناش باید قطار شیم

وقتی بهشت کامپیوتر نداره؟

هرکی بخواد خودش باید بیاره؟

وقتی وسایلو رفاهیش کمه

پس چرا تبلیغ میکنن اینهمه؟

اینجا که ما کلی وسایل داریم

با اینهمه هزارتا مشکل داریم

اونجا میگن هزارسال نوری

باید سر کنی با یه حوری

میبینی بنده هات چکار میکنن؟

همدیگرو هی لت و پار میکنن؟

هزاران ساله که مفتی مفتی

سر میبرن میان میگن تو گفتی

جوونه ریش داره قندهاری

میاد میشه قاتله انتحاری

از سر بی فکری و بی کله ای

همینجوری آدم میکشن فله ای

میگن برای رضای خداس

رضای تو واقعا اینجورچیزاس؟

نمیدونم والاکجانوشته؟

که جای قاتلا تو بهشته

خلاصه ی کلام خیلی پستن

اونا که از قول تو خالی بستن

یکیش همین جناب ملاعمر

هیچی نخورده جز مغز خر

اگه میخوادبره بهشت این آدم

یکاری کن بنده برم جهنم

کاش اصلا این جمله رو میشنفتن

که بچه جون اینارو من نگفتم.

 

 

نابودی عمدی زیست بوم ابران به دست دولت اسلامی ایران

مصطفی حاجی قادر مرحومی

در سال‌های اخیر جمهوری اسلامی، فعالان محیط زیستی بسیاری را به شکل دسته‌جمعی بازداشت و زندانی نمود. مراجع قضائی حکومت، اتهام بیشتر آن‌ها را جاسوسی برای دولت های بیگانه اعلام کردند. برخی از سازمانهای حقوق بشری و فعالان حقوق‌بشر این ادعاها را بهانه‌ای برای سرکوب دانسته و نادرست خواندند. در موارد بسیاری  فعالان محیط زیست در استان‌های مرزی  با اتهام‌های مانند “جدایی‌طلبی” متهم شده‌ و میشوند. مانند اعضای  انجمن سبز چیا  که تعداد زیادی از اعضای آن اینک در زندانهای نظام هستند. با توسعه فعالیت های گروه ها و انجمن های محیط زیستی (که به خاطر افزایش تخریب و نابودی منابع ملی و بروز مشکلات جدید زیست محیطی در گوشه گوشه میهن عزیزمان بود) روند برخوردهای سپاه خشن تر و سازمان یافته تر شد و با بازداشت نزدیک به ۵۵ نفر از فعالان محیط زیست در شهرهای مختلف ایران در بهمن و اسفندماه ۱۳۹۶شکل علنی یک جنگ تمام عیار را به خود گرفت.

در نخستین روزهای شهریورماه ۲۰۱۸ نامه ای با امضای «جمعی از فعالان عرصه سازندگی » به رؤسای سه قوه و نمایندگان مجلس ارسال شد. این نامه اشاره به فعالان استان‌های جنوبی ایران داشت و فعالیت آنها را مصداق عدم رعایت مشی اعتدالی می‌داند. این جمع بی‎نام و نشان آدرس می‌دهند که گروه‌های محیط زیستی در قالب طرح مسائلی مانند آب، مشغول بلوک‌بندی‌های قومیتی هستند و جدای طلبند. آنها همچنین اعتراضات فعالان محیط زیست را «خطرناک» توصیف می‎کنند. درست است که امضا کنندگان نامه تحت عنوان فعالان عرصه سازندگی هیچ نام و نشانی ندارند اما مسایلی را که مطرح می‌کنند اغلب امنیتی و یا در راستای اعتراض به محدودیت‌هایی است که به مرتبط با حفظ محیط زیست بر حوزه عمران و صنعت اعمال می‌شود.بنابراین شمار زیادی از فعالان محیط زیست بازداشت شدند و آنچه در ماه‌های بعد بر فعالان محیط زیست گذشت نشان داد که این آغاز راه سخت فعالیت و اطلاع‌رسانی به شکل مستقل و غیر دولتی در حوزه بوم و اقلیم و محیط زیست است.

امنیتیشدن محیط زیست و نقش دولت: در تمام این ماه‎ها رویکرد سازه‎ای و توسعه تک قطبی و انحصاری با همراهی وزیر کشاورزی، محمود حجتی همان وزیری که در شرایط کم‎آبی خودکفایی گندم و پروژه‎های توسعه عمرانی کرخه را پیش برد، پیش رفته است. این روند به گروه‎های مستقل محیط زیست نشان داد که اعتراض و پیشنهادات آنها به دولت و نگرانی‌هایشان از بحران‌های محیط زیستی چندان مورد توجه نیست و برای دولت و مجلس  توجیه  قانونی و اجرایی ندارد. تنها بعد مدت کوتاهی انتقادهای بسیار تند عیسی کلانتری، رییس سازمان محیط زیست و کاوه مدنی معاون او به سازمان‌های مردم نهاد محیط زیست در رسانه ها بحث برانگیز شد. او این گروه‎ها را باجگیر و سیاسی و طلبکار از دولت خطاب کرد و هشدار داد که آنها را محدود خواهد کرد.

اما اعتراضات کارشناسان و فعالان حوزه محیط زیست به بی‌توجهی به مسائلی چون قاچاق حیوانات و آتش‎سوزی‌ها در جنگل‌های شمال و مشکلات انتقال آب در جنوب و مرکز ایران به بهانه فقر سازمان محیط زیست و نبود امکانات گسترش افزایش یافت.

سپس  نامه‌ی محرمانه رئیس سازمان محیط زیست، عیسی کلانتری به رئیس جمهوری که مدعی شده بود هم اکنون در استان خوزستان مازاد مصرف آب وجود دارد و در صورت صرفه جویی می‎توان منابع لازم برای انتقال آب بین حوضه ای را فراهم  کرد در فضای رسانه‌ای منتشر شد.این در حالی است بنابر شهادت و نامه نگاری‌های قضایی فعالان محیط زیست زاگرس از کمپین بزرگ “زاگرس مهربان ” گرفته تا “صدای پای آب” و” فریاد کارون” و حامیان حور العظیم، مشکل اصلی بحران آب خوزستان از سوء مدیریت و توسعه‌های بدون درنظر گرفتن آمایش منابع و جغرافیای انسانی و طبیعی نشأت می‌گیرد. براین فهرست باید اصرار برادامه پروژه‎های منفعت‎طلبانه وزارت نفت و نیرو در انتقال آب و بی‎مسئولیتی شرکت‎های سدسازی وابسته به سپاه را هم اضافه کرد.

تا امروز پروژه‎های انتقال آب از کارون و سرچشمه های آن، از تونل گلاب گرفته تا کوهرنگ سه، بسیاری از لرستانی‎ها و بختیاری‎ها و عرب‎ها را آواره کرده است و سرزمین مادری و بومی‌شان را در خطر خشکسالی قرار داده. علاوه بر این، زد و بندهای استانداران غیر بومی در خوزستان با استاندار اصفهان، همچنین کوچک و بی‎اهمیت خواندن استان کهکیلویه و بویر احمد در مقابل استان اصفهان توسط مهر علیزاده استاندار اصفهان، خشم زاگرس‎نشینان را برانگیخته است. اعتراض به عملیات‎های به اصطلاح عمرانی، اما به واقع بسیار آسیب رسان قرارگاه خاتم الانبیا در استان‎های زاگرس و مناطق نفت خیز ایران موضوع مهم دیگری بود. این قرارگاه  نه تنها احرای طرح اعتراض‎برانگیز سد گتوند را بر عهده داشت، بلکه مسئول نهالکاری و مالچ‎پاشی هزاران هکتار زمین و بیش از ۲۰ طرح انتقال آب استان خوزستان بود. اما این نمونه پروژه‎ها مربوط به تمام استان‎ها می‎شود. فعالان محیط زیستی بودند که خبر دیدار بی سرو صدا و دور از چشم رسانه‎ها میان عیسی کلانتری و استاندار سمنان، برای کلید زدن پروژه انتقال آب خزر به بخش مرکزی فلات ایران را منتشر کردند. رسانه‌های ایران ۱۱ اسفند۹۷، گزارش دادند که پروین فرشچی، معاون محیط زیست دریایی، «به دلیل مخالفت‌اش با طرح انتقال آب خزر به سمنان»، به دستور عیسی کلانتری، برکنار شده است. پروین فرشچی تنها کارشناسی نیست که درباره مخاطرات طرح انتقال آب خزر به سمنان هشدار داده است. «شبکه تشکل‌های محیط زیست و منابع طبیعی مازندران» در بیانیه‌ای که ۲۹ بهمن و در پایان نشستی در تهران منتشر کرد، نسبت به طرحی که «به منافع ملی و آیندگان بی‌توجه است» و «مدیریت پایدار را به سخره گرفته است» هشدار داد.

بالاخره در اولین روزهای بهمن ماه، بی توجهی به تمامی انتقادات و خواست‌های محیط زیستی مردم به اعتراضی مسالمت آمیز مقابل ساختمان استانداری خوزستان انجامید. اعتراضی با خواسته‎های روشن و در مخالفت با تخصیص بودجه برای انتقال آب کارون و همینطور افشاگری در مورد لابی نمایندگان استان برای سکوت در مورد پروژه های انتقال آب. در یک نمونه به گفته ولی داداشی، عضو کمسیون اصل نود «برای بستن دهان برخی نمایندگان به پول و رانت متوسل می‎شوند». در استان کرمان نیز اعتراض مخالفان پروژه‎های انتقال هلیل رود منجر به لغو سفر روحانی به جازموریان شد. اعتراض آرام خوزستانی‎ها  با حضور تعداد زیادی از لباس شخصی‎ها به خشونت کشیده شد و ویدئوی ضرب و شتم معترضان در کانال‎های تلگرامی فعالان محیط زیستی جنوب ایران منتشر شد. حدود ۱۵ نفر از معترضان بازداشت شدند که اغلب آنها زن بودند. می‎توان از این میان به نرگس سبز پوری اشاره کرد. البته این افراد پس از گذشت یک ماه با جرایم نقدی و حکم قضایی آزاد شدند. اما در صدها کیلومتر آن طرف‎تر در تهران فعالان محیط زیست به این اندازه شانس نداشتند. گروهی که تا دیروز پروژه‎های بین‎المللی در حوزه حیات وحش خصوصاً یوز ایرانی را پیش می‎بردند و مجوز فعالیتشان توسط نیروی انتظامی صادر شده بود، در سکوت کامل خبری بازداشت شدند. بنیانگذار این موسسه کاووس سیدامامی، استاد تمام دانشگاه امام صادق بود. بعدها خبر دستگیری جمع هفت نفره فعالان این سازمان  توسط حفاظت و اطلاعات سپاه هنوز منتشر نشده بود که خبر خودکشی بنیانگذار این فعال محیط زیستی در زندان، جامعه فعالان محیط زیست را در شوک فرو برد. درست در همین روزها جعفری دولت آبادی دادستان تهران در گفت‌وگو با ایلنا گفت: «فعال محیط زیست یکی از متهمان پرونده جاسوسی بود.» بازداشت کاوه مدنی و سکوت عیسی کلانتری بر تمام این ابهامات خبری افزود. پس از انتشار تصاویر شخصی از کاوه مدنی، در واقع هشداری برای عدم بازگشت به ایران بوده است، معاون محیط زیست تصمیم به عدم بازگشت به کشور گرفت.  همزمان با این وقایع نامه‎ای منتشر می‎شود که  ابوالفضل کریم بیگی نماینده مردم دامغان در دوره های سوم و چهارم و رئیس کمیته امنیت آب مجلس در دوره فعلی طی این نامه بیگی از آقاى کلانترى براى موافقت با انتقال آب خزر به سمنان تشکر می‎کند. او یکی از سرداران فعال در پروژه‎های عمرانی قرارگاه حمزه سید الشهدا است. این قرارگاه شمال غرب ایران، در کشت و کار در محدوده دریاچه ارومیه و پروژه‎های عمرانى استان‎هاى آذربایجان غربى و شرقى فعال است. کریم بیگی در آخرین مصاحبه‎اش با عنوان دبیر کمیسیون امنیت در مورد پرونده کاووس سید امامی، اعلام می‎کند که «انتقال آب حوزه به حوزه» از تفکرات این گروه بوده است. به گفته این فرد «بحران آب موضوعی بود که بر اساس نقشه سرویس‌های جاسوسی صهیونیستی و با کمک این گروه (سمن حامیان حیات وحش پارسیان)  در ایران رقم خورده است.»همزمان روزنامه نگاران محیط زیست احضاریه‎های شفاهی از قوه قضاییه می‎گیرند. افزون بر این، الهه موسوی از محیط زیست نویسان روزنامه قانون، فعالان متهم به جاسوسی و همچنین سه فعال حوزه حیات وحش در بندر لنگه درسکوت خبری و بدون روشن بودن محل حبس و مجری اجرای حکم به زندان می افتند.در چنین شرایطی مرگ ۱۶ نفر از فعالان حوزه محیط زیست و کارمندان و بازنشستگان اداره منابع طبیعی و مراتع و جنگلداری در پرواز تهران یاسوج راه را برای زمزمه های بیشتر مبنی بر افزایش فشار بر فعالان محیط زیست باز می‎کند. در این میان سایتی که مجلس آن را به ارتباط با اسرائیل متهم کرده است با عنوان سایت “عماریون” اعلام می‎کندکه سقوط هواپیمای تهران- یاسوج  عمدی بوده و برای کشتن شانزده مسافر فعال محیط زیست متهم به جاسوسی. اما پرسش اینجاست که چطور مجری تمام طرح‎های انتقال آب بین حوزه‎ای بدون مطالعه آمایش سرزمین سپاه و وزارتخانه‎های دولتی هستند و اما ایده آن از جاسوسان اسرائیلی؟ چرا به هیچکدام از خواسته‎های کشاورزان و مهاجران تغییر اقلیم پاسخ داده نمی‎شود؟ و چرا دولت به این بالا بردن هزینه برای فعالان حوزه های محیط زیست واکنش نشان نمی‎دهد؟

چه کسانی از این عدم شفاف سازی‌های خبری و تخصیص بودجه به پروژه‎های پر طمطراق و توخالی چون شیرین‎سازی و انتقال و بارور‎سازی ابرها و مافیای کشت ده‎ها هکتار نهال به بهانه مقابله با گرد و خاک، سودهای میلیاردی می‎برند؟

ماجرای قتل فعالین محیط زیستی در مریوان: پس از یک دوره درگیری های سپاه با نیروهای احزاب کرد اپوزسیون درمناطق مرزی و بالخصوص در جنگل های بلوط مریوان ،  سپاه با آتش باری توپ خانه تمام تلاش خود را برای مهار این حرکت ها نمود. اما استمرار این آتش باری منجر به آتش سوزی جنگل های اطراف مریوان شد. بالطبع فعالین محیط زیست با همراهی مردم به منظور خاموش کردن آتش سوزی در منطقه حاضر شدند. واین بهترین فرصت بود تا نیروهای اطلاعات سپاه مخالفین ومزاحمین فعالیت های خود را با بهانه آتش سوزی از بین ببرند. تبانی تعدادی از اعضای شورای شهر مریوان با سپاه منطقه دررابطه با قرارداد انتقال زباله های شهری به روستای شارانی (طرح سپاه ) و ایجاد زباله سوز و پالایشگاهی در منطقه مذکور،  یکی از مواردی بود که همواره با شدت از سوی فعالین زیست محیطی ،  بالخص انجمن سبز چیا پیگیری میشد. آتش سوزی و عدم ارسال هلی کوپتر آتش نشانی و حتی هلی کوپتر برای انتقال مجروحین منجر به مرگ یا بهتر بگوییم قتل ۴ فرزند رشید کردستان شد شریف باجور از معروف ترین این گروه بود . “شریف باجور، بارها به دلیل مواضع انسانی و میهن‌دوستانه‌اش از سوی سازمان‌های اطلاعاتی احضار، بازداشت و زندانی شده است”. نکته ای که خانواده های این ۴ شهید با اشاره به آن خواستار تحقیق و بررسی دراین مرگ های مشکوک شدند متلاشی بودن اجساد این افراد بود . علاوه بر انفجار که باهیچ  منطقی به آتش سوزی جنگل ارتباط نمی یافت بلکه صدای تیراندازی نیز در اثنای اطفاء حریق بارها توسط مردم در محدوده آتش سوزی شنیده شده بود. آقای دکتر فرشید هکی را ابتدا با چاقو به قتل رسانده سپس جسد وی را داخل اتومبیلش گذاشته و آتش زدند تا اثرات قتل و گلاویز شدن پدیدار نشود. ایشان انسانی پرانرژی و دوست دار وطن ، عضو کمپین حمایت از زاگرس مهربان (صدای پای آب) بود.  اما چگونه میشود که این دانشمند فرهیخته به یک باره با روشی بسیار کودکانه خودکشی می کند.در تمام این پروسه آنچه روشن است اینکه سازمان محیط زیست نه تنها به عنوان مدافع فعالان این حوزه به معنای حقیقی و حقوقی عمل نکرده است، بلکه در مورد موضوعاتی چون انتقال آب، سد سازی، ساخت و ساز منجر به تجاوز به حریم مناطق حفاظت شده، ترویج کشاورزی تراریخته، مجوز پالایشگاه و کارخانه های فولاد و پتروشیمی و .. به عنوان مدافع و جاده صاف کن در انحصار صاحبان صنایع عمل کرده است تا مدافع منافع ملی و سرمایه‎های طبیعی این سرزمین. اینک مافیای اقتصادی -نظامی در حبس وشکنجه و قتل فعالان محیط زیست رسوایی های بزرگی را به وجود آورده و حوزه محیط زیست را به حوزه ای امنیتی تبدیل کرده است.

 

لیست اسامی قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای

از فیسبوک کیانوش توکلی

۱- دکتر کاظم سامی، دبیرکل جاما در ۳۰ آبان ۶۸ در تهران بدست ماموران امنیتی در محل کار خویش و در برابر چشمان همسرش با ضربات چاقو به قتل رسید.

۲-دکتر تقی تفتی، همسر و دو فرزندش (سال۷۲) در خیابان پاسداران و در منزل  مسکونی خود کشته

۳- علی اکبر سیرجانی (آذر ۷۳) نویسنده معروف و خالق ضحاک ماردوش در ۲۲ اسفند ۱۳۷۲ خورشیدی توسط وزارت اطلاعات بازداشت شد و در ۶ آذر ۷۳ در زندان اطلاعات (توحید) توسط شیاف پتاسیم به قتل رسید.

۴- شمس‌الدین امیرعلایی (مرداد ۷۳) همکار زنده‌یاد دکترمحمد مصدق و نخستین سفیر جمهوری اسلامی پس از انقلاب در فرانسه و از رهبران جبهه ملی ایران در اثر یک تصادف مشکوک به قتل رسید.

۵ و ۶- کشیش دیباج و کشیش میکائیلیان (مرداد ۷۳) پس از ربوده شدن به قتل رسیدند و جنازه قطعه قطعه شده آنها که در یک فریزر نگهداری می‌شد بعدها کشف شد. با ترتیب دادن یک نمایش امنیتی سه دختر عضو سازمان مجاهدین خلق مسئول این قتل‌ها اعلام شد!

۷- محمدتقی زهتابی (دی ۷۷) مورخ و زبان‌شناس.

8- معصومه مصدق (پاییز ۷۷) نوه دکتر مصدق، قاتلان در خانه وی دست‌هایش را بسته و شکنجه‌اش دادند. سپس پارچه‌ای به حلق او فروکرده و او را به قتل رساندند. چمدان وی و مدارک شخصی دکتر مصدق پس از قتل وی ناپدید شد.

۹- زهره ایزدی (۷۳) از دانشجویان پزشکی دانشگاه تهران بود. وی به علت دگراندیشی به قتل رسید.

۱۱- احمد میرعلایی (آبان ۷۴) در دوم آبان از منزل خارج شد و دیگر بازنگشت. جسد وی در یکی از کوچه‌های شهر اصفهان کشف شد.

12- اشرف‌السادات برقعی (اسفند۷۴) در خانه خود در قم به قتل رسید.

13 و ۱۴- مولوی عبدالملک ملازاده و مولوی جمشیدزهی (سال ۷۴) هر دو سنی مذهب و از متفکران اهل سنت بودند که در کراچی پاکستان کشته شدند. مولوی عبدالملک پیش از قتل در ایران زندانی بود.

۱۵ و ۱۶- ماموستا فاروق فرساد و ماموستا محمد ربیعی (سال ۷۴) هر دو سنی مذهب بودند. محمد ربیعی امام جمعه کرمانشاه بود که با تزریق آمپول هوا کشته شد. فاروق فرساد نیز در تبعیدگاه خود به همان روش به قتل رسید.

۱۷- دکتر احمد صیاد (بهمن ۷۴) از متفکران اهل سنت، پس از بازگشت از سفر در فرودگاه بندرعباس توسط دو تن دستگیر و چند روز بعد جسد وی در فلکه میناب این شهر کشف شد.

۱۸- دکتر عبدالعزیز مجد (۷۵) استاد دانشگاه زاهدان از پیروان مذهب تسنن بود. وی پس از سخنرانی انتقادی از مجموعه تلویزیونی امام علی ربوده شد. خودروی او در کنار اطلاعات استان و جنازه او در زاهدان کشف شد.

۱۹ تا ۲۴- جواد سنا (شهریور ۷۵)، جلال متین (مهر ۷۵)، زهرا افتخاری (آذر ۷۵)، سید محمود میدانی به همراه دو تن دیگر (فروردین ۷۶) همگی ساکن مشهد بودند و پس از خارج شدن از محل کار یا منزل به قتل رسیدند.

۲۵- کشیش محمد باقر یوسفی (روان‌بخش) (مهر ۷۵) در ساری به قتل رسید.

۲۶- غفار حسینی (آبان ۷۵) در آپارتمان خود در تهران کشته شد.

۲۷- سیامک سنجری (آبان ۷۵) وی در ۱۳ آبان در ۲۸ سالگی و در آستانه ازدواجش کشته شد.

۲۸- دکتر احمد تفضلی (دی ۷۵) محقق، نویسنده و استاد دانشگاه بود. وی در ۲۴ دی ماه در راه خانه ناپدید شد. جنازه وی همان شب در کنار اتومبیلش کشف شد. جمجمه‌اش شکسته و استخوان‌های پا و دستش از جا درآورده شده بود. وی پیگیر پرونده ترور “رضا مظلومان” بود.

۲۹ و ۳۰- منوچهر صانعی و فیروزه کلانتری (بهمن ۷۵). صانعی کارمندی که بر روی اسناد بنیاد مستضعفان کار می‌کرد به همراه همسرش در ۲۸ بهمن ربوده شدند.

۳۱- ابراهیم زال‌زاده (اسفند ۷۵) نویسنده و روزنامه‌نگار و ناشر در ۵ اسفند ماه ربوده شد و در فروردین ۷۶ به قتل رسید. سینه و پشت او را با ۱۵ ضربه چاقو پاره کرده بودند.

۳۲ و ۳۳- فرزینه مقصودلو و خواهرزاده‌اش شبنم حسینی (آبان ۷۵) با ضربات چاقو کشته شدند.

۳۴- پیروز دوانی (شهریور ۷۷) نویسنده و فعال سیاسی، هنوز اثری از وی به دست نیامده ولی دادگاه رسیدگی به پرونده قتل‌های زنجیره‌ای نام وی را نیز در پرونده ثبت کرده است.

۳۵ و ۳۶- حمید حاجی‌زاده و کارون پسر ۹ ساله‌اش در (شهریور ۷۷) وی در سی و یکم شهریور در سن ۴۷ سالگی به خاطر اشعار ملی که می‌سرود در حالی که پسرش را در آغوش داشت با ۲۷ ضربه چاقو به قتل رسید. به کارون نیز ۱۵ ضربه کارد وارد شده بود.

37 و 38- داریوش و پروانه فروهر (اول آذر ۷۷) دبیرکل حزب ملت ایران. این زوج فعال سیاسی ۱۸ و ۲۵ ضربه چاقو در منزل خود به قتل رسیدند. لوازم شخصی و مدارک آنان توسط وزارت اطلاعات برده شد.

39- محمد مختاری (آذر ۷۷) شاعر و نویسنده از فعالان کانون نویسندگان، پس از ربوده شدن با طناب خفه شد.

40- محمد جعفر پوینده (آذر ۷۷)

مترجم و از فعالان کانون نویسندگان مانند محمد مختاری به قتل رسید.

41- احمد میرین صیاد (دی ۷۷) استاد دانشگاه.

42- حسین شاه‌جمالی (مرداد ۷۳) وی یک مسلمان مسیحی شده بود.

43- کشیش هاپیک هوسپیان (مرداد ۷۲) در کرج به قتل رسید.

44- شیخ محمد ضیایی (دی ۷۷) امام جمعه بندرعباس.

45- دکتر جمشید پرتوی (دی ۷۷) متخصص بیماری‌های قلبی و پزشک احمد خمینی بود. او در منزل خود در همسایگی منزل رییس جمهور به قتل رسید.

46 و 47- جواد امامی و سونیا آل‌یاسین (دی ۷۷)

48 و 49- مهندس کریم جلی و فاطمه امامی (دی ۷۷)

50- فاطمه قائم مقامی سرمهماندار هواپیما (زمستان ۷۶)

51- دکتر فلاح یزدی (زمستان ۷۷) پزشک آیت‌الله منتظری که در جلوی چشمان فرزندش به قتل رسید.

52- سعید قیدی از پرسنل نیروی هوایی، جنازه او که با ۳۰ ضربه چاقو به قتل رسیده بود در سعادت آباد پیدا شد.

53- حسین سرشار خواننده ایرانی به جرم خواندن تحریک‌آمیز “ای ایران ای مرز پرگهر” و دوستی با سعیدی سیرجانی دستگیر و مورد شکنجه قرار گرفت، به طوری که حافظه خود را از دست داد. وی را در آبادان رها کرده و در تصادفی ساختگی به قتل رسید.

54- خسرو بشارتی (پاییز ۶۹) جنازه وی در شهر کن کشف شد. او با شلیک گلوله‌ای به مغزش به قتل رسیده بود.

55- مهندس حسین برازنده (دی۷۳) پس از ترک جلسه قرآن در تاریخ ۱۲ دی ماه در شهر مشهد ربوده شد. جنازه وی سه روز بعد در خیابان فلسطین مشهد کشف شد.

 

نگاهی به جنایات ۴۲ ساله جمهوری اسلامی

سحر حاجی قادر مرحومی

در تاریخ ۴۲ ساله جمهوری اسلامی جنایت های بسیاری صورت گرفته است، کشتارهای کردستان و آذربایجان و ترکمن صحرا و خوزستان، کشتارهای دهه ۶٠، کشتار چندین هزار زندانی سیاسی در سال ۶٧، بیش از یک میلیون کشته و مجروح جنگ ایران وعراق، قتل های زنجیره ای، اعدام صدها تن از پیروان ادیان ، بهائی، مسیحی و یهودی و زرتشتی و غیره، تصویب و اجرای قوانین عصر حجری  سنگسار کردن انسانها و قطع دست و پا و انگشت هزاران زن و مرد ایرانی و اسیدپاشی بر روی زنان بدحجاب، هزاران هزار جنایت و تبهکاری دیگر که رهبران جمهوری اسلامی در طی حکومت چهل و دو ساله خود در ایران و خارج از ایران انجام داده اند. بر طبق تحقیق و بررسی، اعدام های ثبت شده از بهمن ۱۳۵۷ تا آذر ۱۳۹۷ حداقل  ۲۶۳۲۵ نفر می‌باشد

اعدامهای اول انقلاب توسط خلخالی

جنایت سینما رکس آبادان

روزنامه اطلاعات سال ۵۷ ویژه سینما رکس

روحانیت انقلابی، متهم اصلی آتش‌سوزی سینما رکس آبادان می باشد. در جریان آتش زدن سینِما رکس بین ۳۷۷ تا ۶۰۰ نفر در آتش سوختند. در جریان محاکمات مشخص شد که حسین تکبعلی‌زاده که فردی معتاد و بیکار بود، هیچ وابستگی به رژیم شاه نداشته و این حرکت انقلابی را در جهت پیشبرد مقاصد انقلاب انجام داده بود. آتش زدن سینِما ها در ایران توسط طرفداران آیت الله خمینی مسبوق به سابقه بود، بعد از انقلاب برعکس بعضی از وقایع سال ۵۷ (مانند ۱۳ آبان روز دانش آموز ، ۱۷ شهریور و ۱۵ خرداد) واقعه سینما رکس در سایه قرار گرفت و مراسمی برای آن برگزار نشد، سینما رکس خراب شد جای آن پاساژ ساخته شد، بنای کوچک یادبود سینما رکس در کوچه بن بست قرار گرفت. محاکمه سینما رکس بعد از انقلاب پس تحصن های طولانی خانواده های قربانیان انجام شد.  نقل از رئیس انجمن سینماداران در سال ۵۸، از ۴۸۰ سینمای فعال قبل از انقلاب در کشور، بیش از ۱۸۰ سینما در ایران دچار حریق و آتش سوزی شده بود. برای همین در این زمان کمتر از ۳۰۰ سینما فعالیت خود را دوباره شروع کردند. هم اکنون از ۱۱۴۱ شهر ایران تنها در ۶۰ شهر سینما وجود دارد! امروزه تنها ۲۴۷ پرده سینما برای اکران فیلم آماده هستند (منبع ۲)، حتی آیت الله لاهوتی در کیهان سال ۱۳۵۸  اعتراف کرد که آتش زدن سینِما قم به دستور احمد خمینی صورت گرفته است، اعترافی که باعث قتلش در زندان با سم استرکنین گردید:

مقاله ای که به بهای قتل آیت الله لاهوتی در سال ۵۸ در زندان اوین انجامید

جنایت های دهه۶۰ و سال ۶۷ براساس برخی منابع و آمار‌های موجود و شهادت زندانیان سابق در ایران تریبیونال، از ۱۳۶۰ تا ١٣۶۴ نزدیک به ۱۱هزار نفر در زندان های مختلف اعدام و یا زیر شکنجه کشته شدند. در سال ١٣۶٧ نیز به فرمان آیت الله خمینی گروهی از زندانیان که دوران محکومیتشان را سپری می کردند طی سه ماه به جوخه های اعدام سپرده شدند و از مرداد ماه تا اواسط آذر همان سال بیش از چهار هزار نفر کشته شدند.اعدام زندانیان عقیدتی-سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ یا کشتار ۶۷ یک واقعه بود که طی آن به فرمان سید روح‌الله خمینی، چند هزار نفر از زندانیان سیاسی و عقیدتی در زندان‌های نظام جمهوری اسلامی ایران در ماه‌های مرداد و شهریور ۱۳۶۷ به شکلی مخفیانه اعدام و در گورهای دسته‌جمعی دفن شدند. اکثریت کسانی که اعدام شدند از اعضای سازمان مجاهدین خلق بودند و گرچه حامیان دیگر گروه‌های چپ‌گرا مانند سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) و حزب توده نیز در میان آن‌ها وجود داشت. نهادها و سازمان‌های مدافع حقوق بشر جرم زندانیان را همکاری با سازمان‌های مخالف نظام به خصوص سازمان مجاهدین خلق ایران و همچنین طیف‌های مختلفی از گروه‌های چپ، کمونیست و مارکسیست ذکر کرده‌اند. اما مقامات جمهوری اسلامی اعدام آن‌ها را به خاطر دلایلی همچون کشف تشکیلات مرتبط با سازمان مجاهدین خلق در زندان، نتیجه ادامه محاکمه بخاطر ترور مقامات جمهوری اسلامی توسط آن‌ها ذکر کرده‌اند. تعداد قربانیان این واقعه نزد مراجع مختلف متفاوت و بین ۱۸۷۹  نفر (گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد) تا ۳۰۰۰ یا ۴۴۸۲ نفر تخمین زده شده‌است، به گفته مهدی خزعلی به نقل از معاون وزیر اطلاعات وقت و مقامات ارشد نظام در سال ۶۷، تا ۲۰۰۰۰  نفر را اعدام کردند و تعداد ۴۰۰۰ نفر به نقل از آقای منتظری مربوط به فقط زندان اوین است.

جنایت سال ۶۷ گورستان خاوران انقلاب فرهنگی و جنایات حکومت در دانشگاههای کشور – مثال دانشگاه صنعتی شریف (آریامهر)

انقلاب فرهنگی ایران، به مجموعه‌ای از رویدادهای مرتبط با فرهنگ ایران، آموزش عالی در ایران و آموزش در ایران در جمهوری اسلامی ایران (به ویژه سال‌های ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۲ خورشیدی) گفته می‌شود که با هدف پاک‌سازی استادان و دانشجویانی که از دید حکومت جمهوری اسلامی ایران، «غرب‌زده» به‌شمار می‌رفتند، صورت پذیرفت. انقلاب فرهنگی هدفش را اسلامی‌سازی دانشگاه‌های مدرن و از بین بردن فاصلهٔ بین دو نظام آموزش عالی مجزای حوزوی و دانشگاهی قرار داد.در زمان انقلاب فرهنگی و جنگ، دانشگاه صنعتی شریف (آریامهر) بر طبق منابع مختلف ۴۰۰۰ دانشجو داشته است. بر طبق منابع (۳ و ۴) به همراه لیستُ نام و نام خانوادگی و رشته تحصیلی، تاکنون بیش از ۳۰۰ نفر از دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف کشته شده اند، عمده کشته شدگان در زمان جمهوری اسلامی ایران بوده است. از این تعداد بیش از ۱۵۰ نفر یا اعدام و یا در زیر شکنجه کشته شده اند (رجوع شود به لیست الف زیر، ۳۸ نفر کشته قبل از انقلاب)، که بسیاری از آنها در گورهای بی نشان نظیر خاوران دفن شده اند و حدود ۱۵۰ نفر از آنها در جریان جنگ ایران و عراق کشته شده اند (رجوع شود به لیست ب زیر)، و بیش از این مقدار در جنگ مجروح یا معلول شده اند، جنگ بی سرانجامی که جز بدبختی برای ملت  چیزی در بر نداشته است. علاوه بر آن صدها تن از دانشجویان سالها در زندانهای جمهوری اسلامی بسر برده اند و تعداد زیادی از آنها تحت شکنجه قرار گرفته اند، شاید برخی از آنها در زیر شکنجه کشته شده باشند. در جریان “انقلاب فرهنگی” صدها تن از دانشجویان به بهانه‌ی عقیده و یا فعالیت‌های سیاسی “پاکسازی” شدند و اجازه‌ی ادامه‌ی تحصیل نیافتند و از دانشگاه اخراج شدند و صدها تن از آنها قبل از دستگیری و اعدام از کشور خارج شدند و از کشور مهاجرت کردند. این سرنوشت دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف است و مشتی نمونه خروار است و در سایر دانشگاهها نیز مشابه آن تکرار شده است.

جنایت های جنگ بر اساس آمارهای بین‌المللی، جنگ عراق و ایران ۶۲۷ میلیارد دلار هزینه برای دولت ایران و ۵۶۱ میلیارد دلار هزینه برای دولت عراق به همراه داشت. عراق ۱۵۹ میلیارد دلار و ایران ۶۹ میلیارد دلار برای خرید سلاح تجهیزات هزینه کرده است. همچنین هزینه بازسازی خرابی‌های ناشی از جنگ برای ایران ۶۴۴ و برای عراق ۴۵۲ میلیارد دلار برآورد می‌شود. بر همین اساس در طول این جنگ بر اساس کتاب جنگ ایران و عراق: ایران ۷۳۰۰۰۰ هزار کشته و ۱۲۰۰۰۰۰ مجروح و عراق ۳۴۰۰۰۰ کشته و ۷۳۰۰۰۰ مجروح داده است. هرچند که براساس آمار رسمی که مانند سایر آمارها غیر قابل اعتماد است: این جنگ ۱۰۰۰۰۰۰ انسان کشته و زخمی شدند که از این میان ۲۶۲۰۰۰ ایرانی و ۱۰۵۰۰۰ عراقی کشته شده‌اند. روحانیون بسیار بی سیاست بودند، بعوض تلاش برای پایان جنگ، شعارهای جنگ جنگ تا پیروزی و گذشتن راه قدس از کربلا سر دادند. اگر سیاست داشتند، پس از فتح خرمشهر در اردیبهشت ۱۳۶۱، صلح می‌کردند و جنگ را پایان می دادند، شاید کمتر از یک پنجم این مقدار تلفات داده می شد. و این همه جوان را برای هیچ و پوچ به کشتن داده نمی شد.به کشته دادن بیش یک میلیون نفر از جوانان ما و جوانان عراق با سوء تدبیری، جنایتی است که توسط حاکمیت جمهوری اسلامی و  روحانیون حاکم انجام گرفته است.

جنایت های سال ۷۸ وقایع هجده تیر یا حمله به کوی دانشگاه تهران به مجموعه ناآرامی‌ها و درگیری‌ها بین روزهای جمعه هجدهم تا چهارشنبه بیست و سوم تیرماه ۱۳۷۸ میان دانشجویان، نیروهای انتظامی و افراد موسوم به لباس شخصی‌ها اطلاق می‌شود. مجموعهٔ فعالان حقوق بشر در ایران معتقد است ۷ نفر در واقعه حمله به کوی دانشگاه کشته شده‌اند و همچین بعد از بیست سال از سرنوشت از ناپدید شده این اعتراضات، سعید زینالی خبری در دست نیست و احتمالاً کشته شده است.

جنایت های سال ۸۸ در پی سرکوبی معترضان به نتایج دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران و اعلام پیروزی دوباره محمود احمدی‌نژاد توسط نیروهای پلیس و شبه نظامی و ضرب و شتم و تیراندازی آنان، تعدادی از معترضان به ویژه در روزهای ۲۵ و ۳۰ خرداد و روزهای پس از آن کشته و زخمی شدند. عده‌ای از معترضان نیز پس از بازداشت در برخی بازداشتگاه‌ها از جمله کهریزک به قتل رسیدند.این اعتراضات با سرکوب شدید نیروهای پلیس ضد شورش و حامیان شبه‌نظامی حکومت در سپاه و بسیج روبرو شد؛ به‌طوری‌که شدت آن در تهران در دههٔ گذشته بی‌سابقه بوده‌است، تعداد زیادی در این اعتراضات کشته شدند. در حالیکه آمار رسمی دولت خبر از کشته شدن دست کم ۳۰ تن در این رویدادها می‌دهند، گروه‌های مدافع حقوق بشر و همچنین کمیته حقوق بشر لیست یکصد و دوازده نفر از کشته شدگان را انتشار داده است. با این حال کمیته پیگیری میرحسین موسوی و مهدی کروبی در شهریور ماه۱۳۸۸، فهرستی شامل نام ۷۲ تن از کسانی که در خشونت‌های پس از انتخابات کشته شدند را به مجلس شورای اسلامی ارائه کرد. اسامی ۱۱۲ کشته شده پس از انتخابات ۸۸ از جانب برخی گروه ها در این رابطه منتشر شده است.

جنایت های سال ۹۶ تظاهرات ۱۳۹۶ ایران مجموعه اعتراضات رهبری‌نشدهٔ مردمی و ضد حکومتی در سراسر ایران است. که از ۷ دی ۱۳۹۶ (۲۸ دسامبر ۲۰۱۷) از مشهد و شهرهای بزرگ استان خراسان آغاز شد. فراخوان شرکت در این تظاهرات که در آغاز «نه به گرانی» (پویش اعتراضات و تجمع مردمی) و اعتراض به سیاست‌های دولت حسن روحانی نامیده شد، در شبکه‌های اجتماعی انجام گرفت، ابتدا با خواست‌هایی اقتصادی، علیه فساد جاری در دولت ایران و میزان بالای بیکاری بود؛ اما با فراخوان‌های بیشتر، دامنهٔ همگانی آن فراتر از مشکلات اقتصادی رفت و مخالفت‌ها با نظام سیاسی ایران به‌ویژه علیه ولایت فقیه و مقام‌دار آن، علی خامنه‌ای را نیز دربرگرفت. در این اعتراضات حداقل ۲۰  نفر کشته شده‌اند که در بین آن‌ها ۲  دانش آموز وجود دارد و ۶  نفر از معترضین دستگیر شده به اعدام محکوم شده اند.

جنایت های سال ۹۸ خبرگزاری‌ها و سازمان‌های حقوق بشری خارج از کشور، بر اساس تحقیقات و منابع خود، تعداد کشته‌ها را از چند صد نفر تا ۱۵۰۰ نفر اعلام کردند. این در حالی است که مقامات رسمی جمهوری اسلامی ایران از اعلام کردن تعداد کشته‌شدگان سر باز می‌زنند. خبرگزاری رویترز در روز در ۲۳ دسامبر ۲۰۱۹ تعداد کشته‌شدگان را بر اساس دریافت آمار از سه مقام وزارت کشور ایران که خواسته‌اند نامشان فاش نشود، حدود ۱۵۰۰ تن در ۱۹۰ شهر اعلام کرد که تا کنون اسامی ۵۴۷ تن از آن‌ها مشخص شده‌است. تعداد کشته‌شدگان در استان تهران حداقل ۴۰۰، در خوزستان حداقل ۲۴۰، در کرمانشاه حداقل ۳۲۰، در اصفهان حداقل ۱۲۰، در فارس حداقل ۲۷۰ و در البرز (کرج) حداقل ۱۰۰ تن می‌باشد. بر اساس این گزارش، علی خامنه‌ای چند روز پس از آغاز اعتراضات، مقامات امنیتی ارشد و سایر مقامات دولتی را جمع کرده و به آن‌ها دستور داده تا هر کاری از دستشان بر می‌آید برای متوقف ساختن آن‌ها انجام دهند. عفو بین‌الملل در ۲۵ آذر ۱۳۹۸ آمار به روز رسانی شده از تعداد قربانیان این اعتراض‌ها را در فاصلهٔ روزهای ۲۵ تا ۲۸ آبان، ۳۰۴ نفر اعلام کرد. سازمان حقوق بشر ایران، روز ۲۹ آذر ۱۳۹۸ اعلام کرد طی اعتراض‌های سراسری آبان در ایران دست‌کم ۳۲۴ نفر از شهروندان کشته و حدود ۱۰ هزار نفر نیز بازداشت شده‌اند. ۱۲ دی ۱۳۹۸ وبگاه کلمه اعلام کرد: اخبار رسمی منتشر نشده از کشته‌شدن ۶۳۱ نفر از هموطنان در اعتراضات آبان ۱۳۹۸ حکایت دارد. ۳۰ دی ۱۳۹۸ کواکبیان نمایندهٔ مجلس اعلام کرد: مقام‌های مسئول به کمیسیون امنیت ملی اطلاع دادند که در اعتراضات آبان ۱۷۰ نفر شده‌است. در میان جان‌باختگان، برخی ابتدا بازداشت و سپس کشته شده‌اند. در میان این جان‌باختگان، نام  و هویت ۱۸ کودک مشخص شده‌است.

جنایت سرنگونی پرواز اوکراینی ۷۵۲ توسط موشک سپاه پرواز شمارهٔ ۷۵۲ هواپیمایی بین‌المللی اوکراین یک پرواز مسافربری متعلق به هواپیمایی بین‌المللی اوکراین از مبدا تهران به مقصد کی‌یف بود که هدف شلیک پدافند هوایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قرار گرفته و ساقط گردید.  این هواپیما در دی ۱۳۹۸، اندکی پس از برخاستن از فرودگاه بین‌المللی امام خمینی هدف دو موشک قرار گرفت که به فاصلهٔ ۲۴ ثانیه از سامانهٔ موشکی تور پدافند هوایی سپاه پاسداران شلیک شدند و کمی بعد این هواپیما در نزدیکی شاهدشهر استان تهران سقوط کرد. همهٔ ۱۷۶ سرنشین این پرواز جان باختند.مقام‌های جمهوری اسلامی در شرایط جنگی حاضر به بستن مرز های هوایی نشدند، پس از سه روز پنهان‌کاری و ارائه اطلاعات نادرست، سرانجام با فشارهای خارجی و به دنبال انتشار ویدیوهایی از اصابت موشک‌های سپاه پاسداران به هواپیما، مسئولیت این حمله به عهده گرفتند و به این جنایت اعتراف کردند، اما پس از آن عامل این فاجعه را «خطای انسانی» معرفی کردند.ظاهرا تنها یک نفر بعنوان عامل این فاجعه و جنایت بازداشت شده است.

جنایت کشتن دانشمندان هسته ای ترور شخصیت‌های هسته‌ای ایران به یک سلسله ترورهای هدفمند علیه دانشمندان هسته‌ای ایران در طی سالهای ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۰ گفته می‌شود. طی این عملیات مجید شهریاری، مصطفی احمدی روشن، مسعود علیمحمدی، داریوش رضایی‌نژاد و رضا قشقایی فرد کشته شدند، اما فریدون عباسی دوانی از سوءقصد جان سالم بدر برد. عده‌ای از همراهان این افراد نیز کشته یا مجروح شدند. این جنایت های عمدتا توسط تیم های وزارت اطلاعات انجام شده است. با توجه به حساس بودن پروژه هسته ای ترور ها برای از میان برداشتن افرادی در پروژه هسته ای که به هر عنوان مسئله داشته اند انجام شده است. وزارت اطلاعات ایران در سال ۱۳۹۱ اعلام کرد که یک تیم گسترده تروریستی زیر نظر آمریکا، انگلیس و اسرائیل که مسئول این ترورها بوده‌اند را در پی یک سری عملیات پیچیده اطلاعاتی شناسایی و دستگیر کردند.۱۲ نفر از دستگیر شدگان نیز در مستند تلویزیونی به ترورها زیر نظر اسرائیل اعتراف اجباری کردند.  سال ۱۳۹۸ مشخص شد که دستگیرشدگان ربطی به ترورها نداشته‌اند، بلکه زیر شکنجه مجبور به پذیرش اعتراف شده‌اند.

اشتباه در حد جنایت رهبر در ممنوع کردن ورود واکسن آمریکایی و انگلیسی به کشوردر حالی که روزانه در ایران صدها نفر از کرونا می میرند، متاسفانه سید علی خامنه ای دچار یک اشتباه هولناک شده و در کاری که صلاحیت و تخصص ندارد دخالت کرده است و ورود واکسن های آمریکایی و انگلیسی را به کشور ممنوع کرده است. این تصمیم اشتباه به بهای کشته شدن دهها هزاران نفر در کشور منجر خواهد شد که یک جنایت است.خرید و تهیه و تامین «واکسن کرونا و نحوه استفاده آن امری تخصصی است و نمی‌توان به سلیقه شخص خاصی و یا نهاد خاصی، مردم رنجور و بیمار را از حق استفاده قانونی، شرعی و عرفی از برخورداری واکسن برای درمان محروم» کرد.  هرگونه اصراری بر محروم کردن مردم از واکسن مطلوب، مطابق با استانداردهای جهانی و سازمان بهداشت جهانی، مشارکت در مرگ و میر ناشی از کرونا و «کشتار عامدانه» و«جنایت» محسوب می‌شود.

جنایت های تصادفات جاده ای ایران از نظر تصادفات ناایمن رانندگی در بین ۱۹۰ کشور جهان در قعر جدول قرار دارد و با رتبه ۱۸۹. از ابتدای انقلاب تاکنون ۸۰۰ هزار نفر بر اثر تصادف جان خود را از دست داده‌اند. در حالی‌که تصادفات جاده‌ای نهمین علت مرگ‌ومیر در جهان به شمار می‌رود اما در ایران، پس از بیماری‌های قلبی‌ و عروقی، دومین عامل مرگ و میر به حساب می‌آید. خبرگزاری مهر در توضیحاتی بیش‌تر میزان تلفات جاده‌ای در ایران را با زلزله‌های بزرگ و یا جنگ‌های تمام عیار مقایسه کرده و نوشته است: « اگر میانگین ۲۳ تا ۲۷ هزار کشته در حوادث رانندگی در طول سال را همراه با میانگین ۲۵۰ هزار زخمی این حوادث در نظر بگیریم، گویی هر سال در ایران یک زلزله بزرگ با این مقدار کشته و زخمی اتفاق می‌افتد. همچنین تعداد تلفات جاده‌ای کشور در سال با تلفات یک جنگ تمام عیار برابری ‌می‌کند.»در آمار بالای تصادفات جاده ای در ایران حکومت نقش عمده‌ای دارد. زیرا، در این چهل و دو سال که از عمر جمهوری اسلامی می گذرد، جاده های خوب و استانداردی ایجاد نکرده است و سرمایه‌گذاری مناسب در ساخت زیرساخت ها و جاده های ایمن انجام نداده است، برای مثال آزادراه تهران شمال طول به طول ۱۲۱ کیلومتر، پس از حدود گذشت ۲۴ از عملیات اجرایی آن، با صرف چندین برابر هزینه مورد نیاز آن، با فساد گسترده و دزدی های کلان و سوء مدیریت های گسترده، هنوز به بهره برداری نرسیده است.دوم در این ۴۲ سال در صنعت خودرو سو مدیریت کلان حاکم بوده است. خودروهای قدیمی با تکنولوژی های قدیمی تولید کرده است، مثلا پژوی ۴۰۵  تکنولوژی آن مربوط به سال ۱۹۸۷ یعنی ۳۴ سال پیش است. پراید با تکنولوژی قدیمی را نیز حدود ۲۰ و اندی سال است که تولید می کند. پیکان با تکنولوژی قدیمی تا همین اواخر بمدت ۴۰ سال تولید می کرد.۸۰۰ هزار نفر کشته از اول انقلاب تا کنون در ایران در اثر تصادفات، عمدتا به علت  سو مدیریت کلان در کشور می‌باشد و حکومت در این جایت نقش عمده‌ای دارد.سایر جنایت های حکومتدر تاریخ ۴۲ ساله جمهوری اسلامی جنایت های زیادی از جمله سنگسار صورت گرفته است. ایران یکی از شش کشوری است که سنگسار را در قوانین جزائی خود گنجانده‌است، در ایران این حکم به عنوان مجازات و برای افراد متاهلی که با فرد دیگری غیر از همسر خود رابطه جنسی برقرار کنند و این رابطه با شهادت چهار شاهدی که دادگاه آنان را عادل تشخیص دهد یا چهار بار اعتراف فردی که مرتکب این عمل شده، ثابت شود قابل اجراست. بر طبق اسناد تاکنون بر روی ۵ نفر سنگسار صورت گرفته است، با توجه به اعتراضات گسترده ای که همواره صورت گرفته است این حکم وحشیانه ظاهراً متوقف شده است ولی همچنان در قوانین وجود دارد. صدور حکم وحشیانه  قطع انگشتان و قطع دست و پا به عنوان مجازات کسانی که به انجام دزدی محکوم شده‌اند در قانون مجازات اسلامی در ایران پیش‌بینی شده است. مجازاتی که پیش از انقلاب ۵۷ در قوانین جزایی ایران وجود نداشت و آن‌چنان که فقهای دینی می‌گویند مبتنی بر آیه ۳۸ سوره مائده در قرآن است. براساس ماده ۱۹۸ قانون مجازات اسلامی، برای اجرای حکم قطع دست سارقی که حداقل بیش از یک‌چهارم ارزش یک گرم طلا را ربوده باشد، ۱۶ شرط ذکر شده است که از آن جمله بلوغ شرعی سارق است. در تاریخ ۴۲ ساله جمهوری اسلامی این جنایت وحشیانه و قرون وسطایی همواره در حق مجرمین اجرا شده است.

 

10 دسامبر، روز جهانی حقوق بشر را از یاد نبریم

رزا جهان بین

سه سال از تاسیس سازمان ملل متحد گذشته بود که اعلامیه جهانی حقوق بشر در تاریخ 10 دسامبر سال 1948 در پاریس تصویب شد.

اعلامیه ای که نتیجه مستقیم جنگ جهانی دوم بود و برای بازشناسی حرمت ذاتی انسان ها و دستیابی به حقوق برابر و سلب ناپذیر تمامی اعضای خانواده ی بشری تدوین شد تا بتواند بنیان آزادی، عدالت و صلح در جهان شود. مهمترین هدف این منشور 30 ماده ای آگاه نمودن انسان ها از حقوق ذاتی و فطری خود همچون نفس کشیدن، دیدن و شنیدن، اندیشیدن، رشد، حرکت و … بوده و همچنین آگاه نمودن مردم از حقوق شهروندی مانند حق برابری، آزادی در بیان اندیشه و عقیده، انتخاب محل زندگی، شغل، همسر و بهره مندی از سیستم آموزش و پرورش صحیح و به دور از تبعیض و امثال آن می باشد.

نخستین ماده اعلامیه جهانی حقوق بشر سازمان ملل متحد بیان می کند که تمام انسان ها آزاد متولد می‌شوند و از لحاظ حیثیت، کرامت انسانی و حقوق با هم برابرند و توجه به همین یک ماده کافی است تا ما متوجه اهمیت رعایت حقوق ذاتی و شهروندی خود و دیگران باشیم اما متاسفانه شاهد انواع نابرابری و عدم رعایت حقوق انسان ها در سراسر جهان به خصوص کشورهای کمتر توسعه یافته هستیم. متاسفانه خشونت، تبعیض و عدم رعایت عدالت اجتماعی در بین کشورها و مردم به حدی گسترش پیدا نموده است که مبارزه در راه افزایش آگاهی و تلاش برای دستیابی به آرمان های اسناد بین المللی حقوق بشر که بر پایه برابری و آزادی نهاده شده است گاها در کشورها به عنوان یک جرم علیه امنیت ملی تلقی می شود و مجازاتی همچون بازداشت، شکنجه، حبس و اعدام در پی دارد. آگاهی رسانی و آموزش مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر، اصلی ترین هدف گرامیداشت سالانه  10 دسامبر به عنوان روز جهانی حقوق بشر است و جامعه حقوقمند و حق خواه با یادآوری این روز به دولتمردان و شهروندان یادآور می شود که همه انسان ها حقوقی دارند که رعایت آن الزامی است.

هرچند که متاسفانه این روز در تقویم بسیاری از کشورها از جمله ایران فراموش شده است و همین مسئله روزانه فاصله بشر از جامعه آرمانی را زیاد نموده و مشکلات عدیده ای برای شهروندان کشورها به وجود می آورد اما باید بدانیم که تلاش و آگاهی رسانی برخی از کشورهای پیشرفته و کشورهایی که در دو جنگ جهانی اول و دوم آسیب ها و خسارت های بسیار زیادی را متحمل شده اند در این مسیر کافی نیست و برای دسترسی به عدالت اجتماعی باید تلاش همگانی و سراسری در جهان حاکم شود. همواره دو واژه قدرت و انسانیت در تقابل با یکدیگر بوده است و به میزانی که قدرت طلبی انسان ها افزایش یابد، شعله انسانیت و مرحمت در وجود آدمی به سوی خاموشی میرود.

ما در شرایطی روز جهانی حقوق بشر را گرامی میداریم که قتل، تجاوز، خشونت علیه زنان، کودکان و زندانیان، خودکشی، بیکاری و فقر، جنگ و نزاع و …. بصورت ثانیه ای در جهان رو به افزایش است.

 پس بر ما واجب است که همواره برای احیای حقوق بشر فارغ از هرگونه تبعیض تلاش کنیم چرا که هنوز هم وضعیت جهان به گونه‌ای است که انسانها از اینکه حقوق ذاتی و شهروندی دارند آگاه نیستند و تنها آنجا که انسان بداند حقوقی دارد می‌تواند برای برخوردار شدن از آن حق کوشش کند.

ایران در زمره کشورهایی قرار دارد که همواره تاکید می کند کمیته تدوین اعلامیه جهانی حقوق بشر بدون حضور مسلمانان شکل گرفته است و حقوق اسلامی به صورت مشهود در این اعلامیه رعایت نشده است .

اما با این حال هرگز با این اعلامیه مخالفت علنی نداشته و مفاد ارزشمند آن را مورد احترام قرار می دهد و البته به تعدادی از کنوانسیون های بین المللی که توسط سازمان ملل متحد در طی چند دهه اخیر تهیه و در اختیار کشورها قرار گرفته نیز پیوسته و مورد امضا قرار داده است اما به دلیل ماهیت دینی قوانین جمهوری اسلامی ایران و پایبندی به اصول دین اسلام و تقابل دین و سیاست در نحوه مدیریت کشور عملا رعایت اصول کنوانسیون های بین المللی که مورد تائید ایران قرار گرفته در مدیریت کشور غیر ممکن است و به همین علت شهروندان ایران از شرایط رفاهی و اجتماعی مناسب و برابرکه مد نظر جامعه جهانی می باشد بهره مند نبوده و حتی ناهماهنگی در تدوین قوانین داخلی ایران و گاها مدیریت سلیقه ای در نحوه مقابله با معضلات و مسائل نیز کاملا مشهود است.

یک انسان ناآگاه هیچوقت نمی تواند به درستی تحلیل، بررسی، قضاوت، نتیجه گیری و تصمیم گیری داشته باشد و در مدیریت زندگی و آینده خود و نحوه تعامل با اطرافیان خود عاجز می شود پس وظیفه ما فعالان حقوق بشر است که ارزش های اعلامیه جهانی حقوق بشر و سایر کنوانسیون های بین المللی که برای راهنمایی و هدایت انسان ها تهیه و منتشر شده اند را در راستای آگاهی سازی و اطلاع رسانی به یکدیگر استفاده نماییم و با گرامی دانستن هر ساله 10 دسامبر تلاش کنیم که ایران عزیزمان برای نسل های بعد از خود، کشوری امن تر و قابل سکونت تر باشد.

 

کوچ اجباری ایرانیان

اسفندیار سنگری 

نگاهی به کوچ اجباری ایرانیان از وطن و وعده‌های فریبنده و حکومت ایران برای بازگشت  موضوع «مهاجرت» ایرانیان به خارج از کشور در دهه‌های پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی در ایران یکی از اصلی‌ترین چالش‌های جامعه ایرانی و حاکمیت بوده است. «فرار مغزها»، «تبعید خودخواسته»، «خروج سرمایه‌های انسانی»، «مهاجرت اجباری ورزشکاران»، «کوچ هنرمندان» و مانند این مفاهیمی هستند که در همین چند دهه اخیر وارد ادبیات روزمره جامعه ایرانی شده است. پرسش اینجاست که چه چیزی باعث و بانی اصلی بالا رفتن هر روزه شمار شهروندان ایرانی است که می‌خواهند به هر قیمتی شده ادامه زندگی‌شان را در جایی به جز سرزمین مادری سپری کنند؟ تهدیدها و فشارهای سیاسی و امنیتی، تنگناهای اقتصادی و فرهنگی و میسر نبودن زمینه‌های مناسب برای بسیاری از فعالیت‌های اجتماعی و هنری و فرهنگی و نامطمئن بودن از وضعیت اقتصادی در آینده ایران، اقشار گوناگونی را مجاب کرده که آنچه در وطن خود داشتند در چمدانی خلاصه و رخت مهاجرت بر تن کنند. شهروندانی که به نظر می‌رسد با تداوم وضع موجود بر شمار آنها اضافه نیز خواهد شد. سوی دیگر موضوع مهاجرت ایرانیان، مساله بازگشت کسانی‌ است که در دهه‌های گذشته سرزمین مادری خود را ترک کردند. مقامات جمهوری اسلامی ایران ادعا می‌کنند که مسیر بازگشت برای همه ایرانیان به کشور مهیا و آماده است و اصرار دارند که هیچ مشکلی برای ایرانیان مقیم خارج از کشور در آمد و رفت به ایران پیش نخواهد آمد. با این وجود، برخوردهای امنیتی و قضایی با بسیاری از شهروندان دو تابعیتی در سال‌های گذشته، بیش از پیش این واقعیت را آشکار کرده که پیامد بازگشت به وطن می‌تواند با آنچه مقامات توصیف می‌کنند تفاوت بنیادین داشته باشد. به نظر می‌رسد رویکرد حاکمیت در موضوع مهاجرت و همچنین بازگشت به وطن در یک نقطه اساسی مشترک است؛ عمیق‌تر شدن شکاف بین شهروندان و حاکمیت یا به تعبیری دامن زدن به مفهوم «خودی» و «غیرخودی» از طریق ناچار کردن شهروندان به کوچ اجباری یا متهم کردن شهروندان دوتابعیتی به همکاری با سرویس‌های امنیتی و جاسوسی کشورهای غربی. روایتی که در چهل چند سال گذشته سرپوشی بر تبعیض‌های آشکار اعمال شده بر شهروندان از سوی حاکمیت و به تبع آن بالا رفتن میل ایرانیان به مهاجرت بوده است.

 مهاجرت پی‌درپی ایرانیان از سرزمین مادری، جبر زمان یا ناکارآمدی حاکمیت؟

علی خامنه‌ای رهبر جمهوری اسلامی ایران اخیرا در دیدار با گروهی از نخبگان جوان و استعدادهای برتر علمی کشور مدعی شد که «در بعضی از دانشگاه‌ها عناصری هستند که جوان نخبه را تشویق می کنند به ترک کشور. من صریح می‌گویم این خیانت است، این دشمنی با کشور است».

روایت رهبر جمهوری اسلامی ایران از مهاجرت نخبگان ایرانی و ربط دادن موج مهاجرت نخبگان به تلاش‌ «دشمنان نظام» در تاریخ جمهوری اسلامی سابقه‌ای طولانی دارد؛ چندی پس از انقلاب سال ۵۷ روح‌الله خمینی، رهبر انقلاب، در سخنانی برای نخستین‌بار مفهوم «فرار مغزها» را به میان آورد. روح‌الله خمینی در پاییز سال ۱۳۵۸ مشخصا از «فرار مغزها» دفاع کرده بود و گفته بود «بگذار فرار کنند. جهنم که فرار کردند این مغزها! مغزهای علمی نبودند این مغزها، مغزهای خیانتکار بودند». رهبر تازه به قدرت رسیده آن سال‌ها صراحتا گفته بود که دیگر «جای زندگی برای آنها نیست» و آنها «باید هم فرار کنند».

می‌توان گفت که تداوم این نگاه به جامعه علمی و دانشگاهی و به تبع آن شروع پروژه پاکسازی دانشگاه‌ها از اساتید و دانشجویان در جریان انقلاب فرهنگی، مهاجرت اولین گروه از جامعه علمی و نخبگان کشور را پس از انقلاب باعث شد. مهاجرتی که تا سال‌های میانی دهه شصت خورشیدی همچنان در میان جامعه دانشگاهی و علمی کشور ادامه داشت. نگاه کلان حاکمیت به مقوله مهاجرت نخبگان در تمام سال‌های بعد و پس از به قدرت رسیدن علی خامنه‌ای هم بر مبنای همین رویکرد ساخته و تعمیم داده شد. در مقابل موج مهاجرت نخبگان کشور پس از پایان جنگ هشت‌ساله با عراق و بیشتر در سال‌های پایانی دهه هفتاد شمسی فراگیر شد. اوایل دهه نود خورشیدی انتشار گزارشی که در روزنامه شرق منتشر شد حکایت از آن داشت که «بیش از ۶۲ درصد از مدال آوران المپیک کشور، طی سال‌های ۱۳۷۲ تا ۱۳۸۶ از ایران مهاجرت کردند.»

علی خامنه‌ای اوایل دهه هشتاد خورشیدی و در دیدار با جمعی‌ از برگزیدگان‌ المپیادها‌‌ و آزمون‌های‌ سراسری ضمن ادعا درباره «تلاش‌ بیگانگان‌ برای‌ ربودن‌ استعدادهای‌ انسانی‌ و ثروتهای‌ حقیقی‌ دیگر کشورها» گفته بود «این‌ مسئله‌ بعد بسیار منفی‌ خروج‌ برخی‌ نخبگان‌ از کشور را تشکیل‌ می‌دهد، ضمن‌ آنکه‌ اگر جوان‌ هوشمندی‌ صرفا برای‌ زندگی‌ راحتتر در خارج‌ میهن‌ خود را رها کند، این‌ مسئله‌ نیز نامطلوب‌ است‌.» درست چند سال قبل از سخنان رهبر جمهوری اسلامی ایران درباره شرایط زندگی راحت و بهتر در خارج کشور اتوبوس حامل دانشجویان برتر دانشگاه صنعتی شریف در راه بازگشت از شهر اهواز به دره سقوط کرد و شش دانشجوی نخبه ریاضی دانشگاه شریف که از برگزیدگان المپیادهای داخلی و بین المللی بودند جان باختند. یکی از بازماندگان این حادثه مریم میرزاخانی استاد فقید ریاضیات در دانشگاه استنفورد آمریکا بود. کسی که چندی بعد از آن سانحه از ایران مهاجرت کرد و بعدتر اولین و نخستین زن جهان لقب گرفت که صاحب «مدال فیلدز»، بالاترین جایزه ریاضی در جهان شده است. شکی نیست که شمار نخبگان دانشگاهی و علمی ایران که در دهه‌های هشتاد و نود خورشیدی از ایران مهاجرت کردند قابل قیاس با دهه‌های قبلی نیست. آمارهای مختلف رتبه ایران را در سال‌های اخیر در میان کشورهایی که با مساله «فرار مغزها» روبرو هستند، رتبه‌ای بالا ارزیابی می‌کنند. در «سال‌نامه مهاجرتی ایران ۱۴۰۰»، آمده است که رتبه «دانشجو فرستی» ایران در کل دنیا نوزدهم است. البته باید در نظر داشت که مبنای این آمار، جمعیت دانشجویان ایرانی ساکن خارج از کشور در سال ۲۰۱۸ میلادی است.

در یک نگاه کلان می‌توان گفت که رویکرد حاکمیت نسبت به مساله مهاجرت نخبگان در تمام سال‌هایی گذشته برآمده از همین نگاهی است که بر مبنای روایت رهبران جمهوری اسلامی ایران ساخته و پیاده سازی شده است. روایتی که در آن از یک مفاهیمی چون «خیانت به وطن» و یا «همکاری و همراهی با دشمن» برجسته می‌شود و از سوی دیگر باعث بیشتر شدن میل به مهاجرت در میان نخبگان و متخصصان می‌شود.

انتشار یادداشتی در هفته نامه صبح صادق، ارگان معاونت سیاسی سپاه، مثال صریح و دقیقی برای توضیح نگاه کلان حاکمیت به ماجرای فرار مغزها است. یادداشتی که به تاریخ ۲آذرماه ۱۴۰۰ و دقیقا بعد از ادعاهای علی خامنه‌ای درباره مهاجرت نخبگان منتشر شد، می‌گوید «غربی‌ها با ایجاد فرصت زندگی بهتر از زندگی در ایران علیه ما توطئه می‌کنند».

در تحلیل هفته‌نامه صبح‌صادق، که یکی از مهمترین نشریات حاکمیتی است، ادعا شده که مهاجرت نخبگان بخشی از «ماموریت سفارت‌خانه‌های غربی در ایران» است و خواستار ورود نهادهای امنیتی به این موضوع شده است. بنا به تحلیل هفته‌نامه صبح صادق «سناریوی مهاجرت نخبگان» با «ارائه مشوق‌هایی چون پیشنهاد شغل و درآمد مناسب، موقعیت‌های علمی مطلوب و … در مجموع ایجاد فرصت برای زندگی مطلوب‌تری از آنچه در ایران هست» هدف سفارت‌خانه‌های غربی بوده است.به زعم نویسنده این یادداشت، مهاجر فرستی توطئه شومی است که سال‌هاست کلید خورده و از جانب عناصری در محافل علمی‌ـ دانشگاهی دنبال می‌شود.از دست رفتن امید به آینده نزد دانشجویان نخبه و بی‌ارزش شدن اعتبار دانش و توان علمی در مقابل روابط رانتی و میزان وابستگی به قدرت، دورنمایی جز بیشتر شدن میل جامعه نخبه دانشگاهی به مهاجرت پیش رو نمی‌گذارد. نگاهی به برخورد حاکمیت و دستگاه‌های امنیتی در قدرت با علی یونسی و امیرحسین مرادی دو جوان نخبه و دانشجوی دانشگاه شریف و اعمال سخت‌ترین شکنحه‌های جسمی و روحی بر این دانشجویان، تنها به دلیل اجتناب آنها از همراهی  با خواسته‌ ناحق دستگاه‌های امنیتی برای اعتراف اجباری، نمونه واضحی از نگاه حاکمیت به ارزش نخبگان است.

سیاسی شدن مهاجرت ، از کوچ اجباری قهرمانان و هنرمندان تا مصائب پناهندگی شهروندان

مهاجرت سرمایه‌های انسانی از ایران در بسیاری از موارد بر مبنای نوعی «اجبار» صورت گرفته است؛ اجباری که دقیقا حاصل تبعیضی آشکار از سمت حاکمیت بوده است. اعمال قوانین سخت‌گیرانه و تبعیض‌آمیز علیه ورزشکاران و وجود سانسور و محدودیت‌های فراوان برای بسیاری از هنرمندان و اهالی فرهنگ و رسانه و فعالان مدنی باعث شده است تا در سال‌های اخیر شاهد مهاجرت بسیاری از این گروه افراد باشیم. از آنجا که پشت تمام این شکل از مهاجرت‌ها، اعمال تبعیضی آشکار از سوی قدرت نمایان است، حاکمیت با هدف و برنامه‌ای مشخص بستر تخریب این چهره‌ها را فراهم می‌کند. به تعبیری، بار دیگر بر تداوم همان سیاست ایجاد شکاف میان نخبگان و متخصصان با جامعه اصرار می‌ورزد، چرا که در غیر این‌صورت ناگزیر است درباره اعمال تبعیض علیه سرمایه‌های انسانی کشور پاسخگو باشد.

در روزهای گذشته علیرضا فیروزجا، شطرنج‌باز ایرانی که چندی ‌پیش از ایران به فرانسه مهاجرت کرد، با تیم ملی فرانسه نایب قهرمان اروپا و همچنین نفر دوم رنکینگ جهانی شد. یکی از اصلی‌ترین دلایل مهاجرت او به فرانسه مشکلاتی بود که به دلیل محرومیت ورزشکاران ایرانی از مسابقه با ورزشکاران کشور اسرائیل در زمان حضورش در تیم ملی ایران برای او پیش آمده بود. پیش‌تر کیمیا علیزاده، دارنده مدال برنز المپیک، بعد از مهاجرت به آلمان، زیر پرچم پناهندگان در المپیک ۲۰۲۰ توکیو شرکت کرد. تفسیرها و گزارش‌های رسانه‌های جمهوری اسلامی و در راس آنها تلویزیون از رویارویی کیمیا علیزاده با ورزشکار تیم ایران در المپیک و سعی این رسانه‌ها در تخریب چهره علیزاده نمونه‌ای گویا از پیاده‌سازی سیاست حاکمیت در مواجهه با این شکل از کوچ اجباری نخبگان ورزشی است. این شیوه برخوردی که با اقشار دیگر جامعه همچون هنرمندان و یا فعالان فرهنگی و رسانه‌ای هم دیده می‌شود. چندی پیش اصغر فرهادی، کارگردان نام‌آشنای ایرانی و برنده دو جایزه اسکار، در واکنش به اظهار نظر مدیر گروه مستند روایت فتح که فرهادی را فیلمسازی نزدیک به حاکمیت نامیده بود نوشت: «چگونه من را منتسب به حکومتی می‌کنید که بارها پیغام فرستاده‌اید: «بهتر است فرهادی به ایران بازنگردد»؟

نکته‌ای که اصغر فرهادی به آن اشاره کرده درحقیقت گویای این است که گروهی در حاکمیت از مهاجرت چهره‌های هنری و فرهنگی همچون اصغر فرهادی استقبال می‌کنند و اساسا بر خالی شدن همه عرصه‌های فرهنگی و هنری از چهره‌های شاخص اصرار دارند. به نظر می‌رسد شیوه‌های تنگ کردن عرصه فعالیت هنری و فرهنگی و اعمال تبعیض بر فعالان این عرصه‌ها مختلف است؛ از فشارهای امنیتی گرفته تا صدور احکام ناعادلانه حبس. فشارهایی که بسیاری از فعالان را مجبور به مهاجرت می‌کند. خروج مهدی حاجتی، نماینده سابق شورای شهر شیراز و مسعود مساعد، روزنامه‌نگار، از ایران در شرایطی سخت و با تحمل سختی‌های فراوان و به جان خریدن مصائب مهاجرت غیرقانونی، نمونه اخیری از این دست مهاجرت‌هاست که مشخصا حاصل صدور احکام ناعادلانه قضایی علیه این افراد است.

این شکل از مهاجرت که در دهه‌های اخیر برخی فعالان را مجبور به مهاجرت از ایران کرده بود، در سال‌های اخیر علاوه بر نخبگان دانشگاهی، در میان اقشار بیشتری از ایرانیان از جمله وکلا و روزنامه‌نگاران نیز رواج یافته است. از دل کندن از هر آنچه کاشتند و داشتند و تن دادن به مهاجرت اجباری ولو قانونی، تا یافتن راه‌هایی گاه بسیار پرخطر برای پناهنده شدن در کشورهای دیگر، جملگی تصمیماتی بوده است که مصائب غیرقابل پیش بینی و سختی برای بسیاری از ایرانیان به دنبال داشته است. در گزارش اخیر نشریه تایمز که براساس داده‌های جدید وزارت کشور بریتانیا تهییه شده است، بیش از یک چهارم مهاجرانی که با قایق‌های کوچک و سبک از کانال مانش می‌گذرند، ایرانی هستند. مسیری بسیار پرخطر که در برخی مواقع گذر از این مسیر در واقع قمار افراد با جان‌شان است.

براساس آمار رصدخانه مهاجرت ایران که زیر نظر دانشگاه صنعتی شریف اداره می‌شود، تعداد پناهجویان ایرانی (یعنی کسانی که در انتظار نتیجه درخواست پناهندگی خود هستند) ۷۷هزار و دویست و هفده نفر و تعداد پناهندگان ایرانی (یعنی کسانی که با درخواست آنها مبنی بر پناهندگی پذیرفته شده است) ۱۳۴هزار و هفتصد و هفتاد و شش نفر در پایان سال ۲۰۲۰ میلادی است.

اگر خروج از کشور برای پناهندگان ایرانی بیش از هر چیز برابر با رها کردن هرآنچه در سرزمین مادری داشتند و شروع دوباره‌ی یک زندگی نامعلوم و گنگ است، برای گروه کثیر دیگری از ایرانیان، «مهاجرت» برابر با «انتقال» همه سرمایه‌هایی‌ست که شاید در طول سالیان سال با کار و پس‌انداز در سرزمین خود به دست آورده‌اند و حالا برای نجات سرمایه‌شان از تباه شدن در اقتصاد ناپایدار ایران، آن را در دیگر کشورها سرمایه‌گذاری می‌کنند. با بالا رفتن معنادار سرمایه‌گذاری بسیاری از ایرانیان مرفه در کشورهای مختلف دنیا در طول چهار دهه گذشته، حجم بالایی از سرمایه‌های مادی که می‌توانستند در چرخه اقتصادی ایران نقش مهمی داشته باشند، در کشورهای دیگر سرمایه‌گذاری شدند. شاید آخرین نمونه آن، رشد چشمگیر خرید ملک در ترکیه توسط ایرانیان بوده است که حتی واکنش علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی را هم در پی داشت.می‌توان گفت اگر تا پیش از این داشتن برخی سرمایه‌های مادی مانع اصلی مهاجرت سرمایه‌داران خرد و کلان از کشور بود، حالا همین اقشار برای حفظ سرمایه‌های خود میل به مهاجرت دارند.

بازگشت به وطن؛ فاصله معنادار روایت مقامات با واقعیت موجود

رویه مقامات جمهوری اسلامی ایران در برخورد با موضوع مهاجرت ایرانیان و اصرار به وارونه جلوه دادن حقیقت، همواره در یک مسیر از پیش تعیین شده و مشخص پیش رفته است. تلاش مقامات برای نشان دادن علاقه‌شان به بازگشت ایرانیان مهاجر نیز در دهه هشتاد خورشیدی شکلی جدی‌تری و روندی جدید به خود گرفت.

تشکیل شورای عالی امور ایرانیان خارج از کشور در اواخر سال ۱۳۸۳ یکی از این دست اقدامات بود. نهادی که زیر مجموعه وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران است. نهادی که در تمام سال‌های فعالیت، مدعی تسهیل شرایط بازگشت ایرانیان مقیم خارج به کشور بوده است.

چند روز پس از ادعای علی خامنه‌ای مبنی بر «خیانت» برخی عناصر در ترغیب دانشجویان به مهاجرت و باز شدن دوباره  بحث مهاجرت و خروج سرمایه‌های انسانی از مملکت، حسین امیر عبداللهیان، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی ایران، با تاکید بر اینکه «بحث ایرانیان دو تابعیتی باید یک‌بار برای همیشه حل شود» گفت «این مساله باید در سطح قانون‌گذاری در مجلس موضوع آن انجام شود». وزیر خارجه ایران از راه‌اندازی «سامانه‌ای در وزارت خارجه» خبر داده بود که به ایرانیانی که برای بازگشت به کشور نگرانی داشتند، راهنمایی و اعلام می کند که آیا مشکلی برای «ورود و برگشت» دارند و یا نه. وزیر خارجه مدعی شده بود که  اگر پس از استعلام از این سامانه «مشکلی پیش آمد وزارت خارجه مسئول است و ما این مسئله را تضمین می کنیم».

ادعاهای وزیر خارجه دولت ابراهیم رئیسی درحالی‌ست که اساسا وزارت خارجه هیچ «اختیار قانونی» ندارد که بتواند تضمین کننده موضوع ورود و خروج افراد باشد. با این‌حال اصرار به فراهم بودن شرایط بازگشت به وطن برای ایرانیان مهاجر در ماه‌های گذشته از زبان دیگر مقامات حاکمیت هم شنیده شده است. اصراری که با واقعیت موجود و تجربه جمهوری اسلامی در برخورد با آنها که به شوق کار و فعالیت به وطن بازگشتند اما سر از زندان و حبس درآوردند، اصلا همخوانی ندارد.

چندی پیش کیوان صمیمی، زندانی سیاسی محبوس در اوین، در صفحه تلگرام خود روایت یک جوان نخبه زندانی به نام علیرضا گلی‌پور را که در حبس با او آشنا شده نوشت. روایت دانش‌آموز تیزهوشی که در ۱۴سالگی دیپلم ریاضی می‌گیرد و از دانشگاه صنعتی شریف در رشته الکترونیک فارغ التحصیل می‌شود و سپس مقطع دکترا رشته مخابرات در آلمان شروع می‌کند و پیش از دفاع از پایان‌نامه خود با اصرار مقامات علمی ایرانی و برای کمک به پروژه های حساس مخابراتی به وطن بازمی‌گردد. به نوشته کیوان صمیمی زیر بار نرفتن علیرضا گلی‌پور جهت همکاری با نهادهای امنیتی، او را با اتهام جاسوسی روبرو می‌کند و حالا بیش از ۹ سال است که در زندان به سر می‌برد. این درحالی‌ست که حتی وزارت اطلاعات «کتباً به دادستانی اعلام کرده است که مورد وی جاسوسی نیست».

می‌توان به جرات گفت که تضاد منافع نهادهای اطلاعاتی و امنیتی در پرونده‌های شهروندان دو تابعیتی و یا ایرانیان مقیم کشورهای دیگر که به کشور بازگشته‌اند و بازداشت شدند، به خوبی و بیشتر از هر جای دیگر آشکار است. با نگاهی به پرونده زندانیان دوتابعیتی که در سال‌های اخیر بازداشت شدند می‌توان به وضوح ردپای نهادهای امنیتی مانند سازمان اطلاعات سپاه و یا قرارگاه ثارالله سپاه را پیدا کرد. نهادهایی که نفوذ آنها در دستگاه قضایی و به‌خصوص در پرونده‌های این چنینی نه تنها روند دادرسی عادلانه را ناممکن می‌کند بلکه وعده‌ها و فرش قرمز خیالی مقامات جمهوری اسلامی را نزد گروه کثیری از ایرانیان خارج از کشور بدل به راهروهای سرد و تاریک زندان می‌کند.

 

شکایت آقای آرش صادقی از علی رضوانی

توانا: آموزشکده جامعه مدنی ایران

روز گذشته خبر رسید که پارلمان انگلیس ‎علی رضوانی، ‎بازجو خبرنگار، را تحریم کرد.

علی رضوانی را با مصاحبه‌اش در اعتراف اجباری روح‌الله زم به خاطر می‌آوریم.

اما آرش صادقی، کنشگر مدنی و زندانی سیاسی سابق در توئیتر نوشت:

«دوبار در سالهای ۹۳ و ۹۶ از این شخص شکایت کردم.

در اسفند۹۳بعد از شش ماه و نیم انفرادی در بند دوالف سپاه، برای فشار بیشتر به دو خانه امن سپاه منتقل شدم.این بازجو خبرنگار در هر دوخانه امن حضور داشت.

آقای ‎علی رضوانی در تمام مراحل فیلمبرداری از من در خانه امن سپاه و بند دوالف صحنه‌گردان اصلی پروژه اعترافات اجباری بود.»

– اقرار تنها در نزد قاضی و در شرایط داوطلبانه و بدون فشار و شکنجه اعتبار دارد.

اما در جمهوری اسلامی پرونده‌سازی علیه فعالان سیاسی مبتنی بر اعتراف‌گیری پس از شکنجه و انفرادی و بر اساس تکرار سناریویی که بازجو می‌گوید، انجام می‌شود که خلاف قانون و خلاف حقوق بشر است.

 

به دام دیپلماسی بدهی چین نیافتیم

عباس رهبری

مبادا از سر ناچاری به دام دیپلماسی بدهی چین بیفتیم. وقتی کشورها خود را در تنگنای مالی می‌بینند، چین به آرامی دام خود را برای گرفتار‌سازی‌ آنها پهن می‌کند. دام بدهی چین اینگونه عمل می‌کند که پکن در راستای توسعه نفوذ خود در جهان به‌ویژه در چارچوب ابتکار کمربند- جاده، از طریق مؤسسات مالی خود وام‌هایی را برای بهبود زیرساخت کشورهای در حال توسعه به‌ویژه کشورهایی که به دلیل فقدان شرایط لازم توان دریافت وام از سایر نهادهای مالی جهانی را ندارند، در اختیار این کشورها قرار می‌دهد. آنگاه به دلیل دیربازده ‌بودن طرح‌های زیربنایی، حیف و میل‌شدن وام‌ها توسط دولتمردان، غیر شفاف‌ بودن وام‌ها، بالابودن بهره وام‌ها، بالا‌بودن غیرمعقول هزینه پروژه‌ها و…، کشورهای دریافت ‌کننده با انباشتی از بدهی مواجه می‌شوند بدون آنکه بتوانند آن را بازپرداخت کنندتحت چنین شرایطی کشوردریافت‌کننده ناچار است بابت بازپرداخت اصل و سود وام، بخشی از دارایی استراتژیک خود را به چین واگذار کند. واگذاری بندر هامانتوتا در سریلانکا، مومباسا در کنیا و…. جلوه‌ای از این مسئله قلمداد می‌شوند. به لحاظ پیشینه، دیپلماسی دام بدهی را برای نخستین بار براهما چیلانی نویسنده هندی به کار برد.

وی در توصیف دام بدهی می‌گوید: اگر یک چیز وجود دارد که رهبران چین واقعاً در آن برتری دارند استفاده از ابزارهای اقتصادی برای پیشبرد منافع ژئواستراتژیک کشورشان است.

چین با ابتکار عمل یک تریلیون دلاری یک کمربند یک جاده، پروژه‌های زیربنایی را در کشورهای در حال توسعه اجرا می‌کند و از طریق وام‌های کلانی که برای اجرای آنها می‌پردازد نفوذ استراتژیک خود را به آنها تحمیل می‌کند. از دید چیلانی البته ارائه وام برای پروژه‌های زیربنایی ذاتا بد نیست اما پروژه‌هایی که چین از آن حمایت می‌کند اغلب برای حمایت از اقتصاد محلی نیست بلکه برای تسهیل دسترسی چین به منابع طبیعی یا بازار برای کالاهای ارزان‌قیمت خود است. در بسیاری از موارد چین حتی کارگران ساختمانی خود را نیز اعزام می‌کند و تعداد شغل‌های محلی ایجاد شده را به حداقل می‌رساند.

چیلانی معتقد است برخی از کشورها که غرق در بدهی‌های خود به چین هستند مجبورند در مقابل بدهی خود یا سهام خود در آن، پروژه‌ها را به چین بفروشند یا مدیریت خود را به شرکت‌های دولتی چینی واگذار کنند. حتی در کشورهای با ریسک اقتصادی بالا، چین خواستار مالکیت اکثریت پروژه‌هاست. به‌عنوان مثال چین با نپال در مقابل پرداخت بدهی‌اش به چین قرارداد بست تا یک شرکت دولتی چین 75درصد سهام یک سد ساخته شده به‌وسیله چین را به‌دست آورد. به علاوه چین گاهی اوقات در ازای بازپرداخت وام‌ها از کشورها می‌خواهد که قراردادهایی را برای پروژه‌های جدید به آن اعطا کنند. به‌عنوان مثال چین 90میلیون دلار بدهی کامبوج را صرفا برای تأمین قراردادهای مهم جدید لغو کرد

از دید چیلانی تصمیم بسیاری از کشورهای در حال توسعه برای پذیرش وام‌های چین از بسیاری جهات قابل درک است؛ تقاضای آنها از نهادهای مالی بین‌المللی برای توسعه زیرساخت‌هایشان با پاسخ منفی مواجه می‌شود بنابراین وقتی چین وعده می‌دهد وام‌هایی با شرایط آسان و با قصد خیرخواهانه در اختیار آنها قرار می‌دهد همه از آن استقبال می‌کنند. بعدا مشخص می‌شود که اهداف واقعی چین نفوذ تجاری و استراتژیک است. در آن زمان، دیگر خیلی دیر شده و کشورها در دور باطل بدهی گرفتار می‌شوند.

 

حیف که نمی فهمی!!

علی ناظر

از زاویه سیاسی، جامعه شناختی، پوپولیستی، و خلاصه از خیلی جهات، آنچه در این نوشتار آمده و نوشته ام درست نیست؛ ولی چه کنم که این قلم صاحب مرده نمی تواند جلوی خودش را بگیرد و فقط به نوشتن حرفهای قشنگ و همه پسند، بسنده کند. مثل اینکه قلمم از جوهر پر نشده، مثل اینکه وجود و جوهرش سراسر نفرت شده، و هرچه می خواهم به کمک هر دو دست از نوشتن باز دارمش، نمی شود، و هر از گاهی که زورم به او می رسد، به صورتم جوهر، به رنگ خون، پرت می کند، و درشت می نویسد، پس وظیفه تو چیست؟ و من، درمانده، می مانم که پاسخ قلمم را چه بدهم؛ بخصوص وقتی طرف صحبتم، بخشی از ملت ایران است.به قلم نهیب می زنم که با مردم نباید با این زبان و لحن سخن بگویی، و در پاسخم درشت می نویسد، با آنهایی که می فهمند، و نه آنهایی که خود را به نفهمی می زنند، و یادآوری می کند «رسول ایران‌نژاد ۳۵ ساله، همسرش، شیوا محمدپناهی ۳۵ ساله، آنیتا ایران‌نژاد ۹ ساله و آرمین ایران‌نژاد ۶ ساله در این حادثه جان باخته‌ و اجسادشان کشف و شناسایی شده و فرزند ۱۵ ماهه آنها همچنان مفقود است.» (غرق‌شدن قایق مهاجران در کانال مانش؛ جان‌باختگان ایرانی هستند – بی بی سی، 7 آبان 1399).

درمانده می مانم که چه بگویم. «دبیر ستاد حقوق بشر [جمهوری اسلامی] گفت: همه ایرانیان مقیم خارج می‌توانند به کشور بیایند و اگر کسی فکر می‌کند مشکلی دارد می‌تواند مراجعه کرده و درخواست خود را ارائه بدهد تا رسیدگی‌های لازم در خصوص آن در خواست انجام شود.» و «سخنگوی قوه قضاییه گفت: ایران متعلق به همه ایرانیان است و ایرانیان خارج از کشور اگر قصد بازگشت به ایران را دارند، حمایت می‌کنیم.»

بجز اینکه، واژه حقوق بشر، با ستاد یا بی ستاد، با دبیر و یا بدون آن، در نظام اسلامی، از ریشه بی معناست، و اینکه لازمه ورود به روند «مراجعه و درخواست» و یا «حمایت»، همچنین به این معنی است که سفارت اشغال شده ایران توسط حامیان و عاملان جنایت در ایران، توسط تو «ایرانی تبعیدی مقیم خارج» به رسمیت شناخته شده است. تضمین جمهوری اسلامی برای «رسیدگی های لازم»، این نظام را ملتزم به هیچ اخلاق و رفتار متعارفی نمی کند.به جز همه و همه اینها، اگر فرض گرفته شود که رفتن به ایران پشت پا زدن به تمام دلایل زندگی در تبعید، و شعارهای این چهل و اندی سال که می دادی نیست، و با این عمل شنیع، به تمام واژگان اهانت نشده است، حداقل بپذیر که این عمل تو سدی خواهد شد پیش پای آنهایی که از ایران گریخته و می خواهند پناهجو شوند، اما بخاطر تو در دریای مانش و یا در کامیون های بی اکسیژن و هوا، خفه می شوند. اگر به همه و همه اینها بی توجهی کنی؛ یک نکته میماند و آن جان و رفاه و امنیت شخصی خود تو، مسافر به ایران، است.

سخنان این آقای دبیر ستاد یا سخنگوی قضاییه(؟)، برای اولین بار زده نشده است. پیش از او، و در زمان روحانی، احمدی نژاد، خاتمی و رفسنجانی هم تکرار شده، و در هر کدام از این دوران، تعدادی از تبعیدیان مقیم خارج که یادشان رفته برای چه نام «تبعیدی» به آنها سنجاق شده، در تور «ستاد حقوق بشر» افتاده، و برخی از آنها به هنگام بازگشت و یا حین اقامت در ایران به دادستانی برای توضیح و توجیه و پاسخگویی و بازجویی فراخوانده شده اند، که تعدادی از آنها هماکنون در زندان به سر می برند، البته اگر اعدام نشده باشند، و یا هواپیمای حامل آنها مورد اصابت موشک قرار نگرفته باشد.روشنتر بنویسم شاید بفهمی. می خواهم از خودت بپرسی مسافرین هواپیمای اوکراینی چه کسانی بودند؟ اگر تابعیت کانادایی و یا… داشته و محل اصلی زندگی آنها ایران نبوده، پس چرا به ایران سفر کرده بودند؟ مگر نه اینکه آنها و یا امثالهم، به همین قبیل وعده و وعیدها تن داده، و فکر کرده بودند که می شود به ایران سالم سفر کرد و سالم برگشت. و یا افرادی که تابعیت انگلستان دارند، و برخی در زندان اسیر هستند. چرا کسی از آنها نمی پرسد که چرا به ایران سفر کردی؟ مگر نشنیده بودی که در ایران اسارت، شکنجه، اعدام، چشم از حدقه درآوردن، تبعیض مضاعف علیه زنان، اسیدپاشی به صورت زنان، کودکان کار، تغذیه روزانه از زباله دانی، اعتیاد، تن فروشی برای امرار معاش، شکنجه و اعدام کارگران، شکنجه و اعدام دانشجویان. مگر این اخبار را نشنیده ای؟ پس چرا چادر و چاقچور می کنی و به ایران سفر می کنی، و برای راحتی خیال، نخست از سفارت جمهوری اسلامی درخواست می کنی که به تو اذن دخول بدهد؟ مگر نمی فهمی، یا دچار کُندی ذهن شده ای؟ چرا آن می کنی که هر آدم عاقل و فهمیده ای می داند خلاف عقل سلیم است؟ بدتر اینکه، وقتی تن به این فضاحت و ذلت می دهی، چرا دیگران را ترغیب می کنی و جارچی جمهوری اسلامی می شوی که «من رفتم و چیزیم نشد»؟ مگر تو، مزدور بی جیر و مواجب این جنایتکاران هستی؟

شاید ادعا می کنی که سیاسی نیستی و از این همه ظلم و جور بی خبر بودی، وگرنه نمی کردی. اولا، تو تبعیدی هستی، یعنی سیاسی هستی، و بی خبری بی معنی است. حتی اگر این واقعیت را نادیده بگیریم، چرا وقتی رفتی و همه چیز را با چشم خودت دیدی، سال بعد و سال بعد از آن، بازهم تن به این خفت اخلاقی دادی؟ آیا واژه ای بجز بی غیرتی، بی وجدانی، بی شرمی، ذلت، می شود بکار برد؟ دبیر ستاد حقوق بشر نظام اسلامی، حقوق می گیرد که این اراجیف را به هم به بافد؛ بسیار خوب، تو چی؟ تو حقوق بگیر چه کسی هستی؟ و اگر تو را گرفتند و شکنجه کردند و به پای طناب دار رفتی، چرا از دیگرانی که در جرم تو شریک نبوده اند، توقع حمایت داری؟ چرا برای رهایی تو، برای اعدام نشدن تو، برای کوتاه شدن حکم حبس تو، و بالاخره برای اجازه خروج تو از ایران، فعالین حقوق بشر سرنگونی طلب باید وقت و انرژی بگذارند؟

چرا نمی فهمی که این فعالین کارهای مهمتر از نجات تو «توریست بی وجدان»، دارند؟ شاید باید با تو «توریست ذلیل» قهر انقلابی کرد و گذاشت تا در سیاهچالهای اسلامی بپوسی و بمیری؟ شاید این قهر انقلابی باعث شود تا دیگران بفهمند که پشت و پا زدن به واژه هایی همچون تبعیدی و گفتمان با سفارتی ها، بهائی دارد که باید پرداخت.

ولی اگر هیچ چیز نمی فهمی، شوربختانه، یا خوشبختانه، این را، مثل همه آپورتونیست ها، خیلی خوب می فهمی و می دانی که فعالین سیاسی و حقوق بشر به مفاهیمی فراتر از اقدام دونمایه تو  باورمندند، و نمی توانند با اسرا در زندانهای جمهوری اسلامی، قهر انقلابی کنند، و تو را تنها رها کنند. و این ویژگی بارز آنها، به تو دلگرمی می دهد تا به توریست بودن، و به اپورتونیست بودن خود ادامه دهی و هر از گاهی به سفارت اشغال شده ایران سری بزنی و خوش و بشی بکنی، تا بتوانی برای تعطیلات به میهنت باز گردی. میهن؟! چه غم انگیز است که تو از میهن پرستی فقط موس موس کردن با پاسداران مقیم سفارتخانه را آموخته ای. میهن برای تو یعنی دید و بازدید با عمه و خاله و دایی. یعنی راست و ریس کردن ارث، میهن یعنی فخر فروختن به دیگران که «منو ببینین که چی پوشیده ام، که چه مدرکی گرفته ام، که….» بی آنکه بفهمی جوانان ستمدیده و فراموش شده ایران هم می توانستند همان مدرک تو را بگیرند اگر نظامی مردمی حکومت می کرد. که می توانستند به اندازه تو در رفاه باشند اگر توله های خمینی، ایران را به چنین منجلاب اقتصادی و فساد نکشانده بودند. حیف که نمی فهمی! نمی فهمی که مشکل معیشت یعنی چه، وگرنه هزینه سفر به ایران ویران شده را به عنوان کمک تحصیلی به جوانی در ایران هدیه می کردی.

حیف که نمی فهمی، وگرنه به داخل سفارت جمهوری اسلامی وارد نمی شدی. نمی فهمی، چون خودپسندی و اول من، چشم عقل تو را کور کرده…
حیف که نمی فهمی، وگرنه به لیست تمام جانباختگان این چهل و اندی سال خلافت اسلامی و پنجاه سال سلطنت شاه شاهان نگاهی می انداختی و شرم می کردی که هم از توبره می خوری و هم از آخور.

حیف که نمی فهمی، چرا یک خانواده باید در دریای مانش آنقدر دست و پا بزند تا از خستگی تن به مرگ بدهد.

نمی فهمی در آن لحظات آخر، در دل آن مادر و پدر که کودکانشان در حال غرق شدن هستند و کاری از دستشان بر نمی آید، چه می گذرد.

حیف که نمی فهمی!!

 

نگاهی به ازدواج کودکان در ایران

لیلا ابوطالبی

بعضی حرف ها را نباید گفت باید زد،تا که جمله ها بشکنند و نای راست کردن کلماتشان را هم نداشته باشند حتی در ذهن خوشونت از همان کودکی توفیق اجباری بود.

ازدواج کودکان،بیماری مضمنی زیر پوست جامعه است کە گاهی فکر می‌کنیم این موضوع بخشی از اداب و سنن گذشته بوده و دیگر وجود ندارد، اما در  نقاط ایران در حال اثبات شدن است، سازمان ملل به هر نوع ازدواج زیر ١٨سال ازدواج کودکان اطلاق می‌کند، ولی خیلی از کشورها بخصوص ایران از این قانون تبعیت نمی‌کنند. ازدواج کودکان از جمله معضلات امروز جامعه ایران است که اخبار مربوط به این موضوع کمتر شنیده می‌شود، داستان غم‌انگیز کودکانی که بجای مدرسه رفتن و کودکی کردن یکشبه از دنیای بچگی به دنیای بزرگسالی پرتاب می‌شوند.ازدواج کودکان را به هر نوع ازدواج در زیر سن 18 سال قبل از اینکه دختر به لحاظ جسمی و روانی آمادگی پذیرش مسئولیت های زناشویی و بچه داری را داشته باشد، اطلاق می کند. بر همین مبنا در مواردی که کودک در زیر این سن ازدواج کند، ازدواج زودهنگام کودکان رخ داده است؛ ازدواجی که توسط پدر یا پدربزرگ کودک از جانب وی شکل گرفته و در آن توجهی به حداقل سن قانونی ازدواج نشده است . ازدواج کودکان شکلی از زناشویی است که در آن حداقل یکی از طرفین کمتر از 18 سال سن دارد. در بیشتر موارد این دختر است که هنوز یک کودک میباشد. همانطور که پیش از این بحث آن رفت، در ایران رسیدن به یک آستانه بیولوژیکی و جسمی بدون در نظر گرفتن سن، صلاحیت برای ازدواج است از منظر جنسی و حقوق بشری عمل ازدواج زودهنگام کودکان پیامد بدیهی سرکوب جنسی و اعمال مخرب سنتی است که به نگه داشت نابرابریهای جنسیتی و سرکوب بیشتر می انجامد. در جهان درحال توسعه، مساله ی بغرنج ازدواج زودهنگام کودکان با بالا رفتن جمعیت جوانان رو به افزایش است و عامل اصلی مسئول دراین قضیه افزایش سطح فقر، فقدان دانش و تحصیلات و تبعیت از الزامات فرهنگ مردسالارانه و باورهایی است که به اشتباه واداشتن دختران به ازدواج های ناخواسته و زودهنگام را عاملی برای حمایت و محافظت از آنها می دانند .متاسفانه باوجود پیامدهای جسمانی و تبعیض نسبت به دختران جوان، قدمهای اندکی برای خاتمه عمل ازدواج زودهنگام کودکان در ایران برداشته شده است. نگاه مرد سالارانه در تفکر سنتی حاکم بر بخشی از جامعه یکی دیگر از دلایل رواج ازدواج دختران کم سن و سال می‌باشد که آنها را بشدت آسیب پذیر می‌ند، البته این نگاه مرد سالارانه و تفکر سنتی بغیر از مذهب و قوانین شریعت، متاثر از عوامل محیطی هم هست. در بخش‌هایی  از ایران مثل آذربایجان‌شرقی در نواحی روستایی و فقیر نشین ازدواج زود هنگام بیشتر رواج دارد، در بعضی از روستاهای سراب دختران حتی در سن ١یا ٢ سالگی نامزد می‌شوند یا حتی گاهی دختر در رحم مادرش نامزد شده و تقریبا هیچ بچه مجردی بالای ۵ سال در این روستا وجود ندارد. خون‌بس هم نوع دیگه‌ای از ازدواج کودکان است که در نواحی از خوزستان به چشم می‌خورد، این نوع ازدواج برای پایان دادن به یک نزاع به واسطه تصمیم بزرگان دعوا صورت می‌گیرد، بدین صورت که یکی از دختران طرفین نزاع بدون در نظر گرفتن سن و شرایط جسمانی دختر بعنوان عروس به خانواده مقابل داده می‌شود. در دنیا هرساله بیش از ١٢ میلیون دختر زیر ١٨ سال ازدواج می‌کنند و در حال حاضر بیشتراز چند میلیون زن در دنیا وجود دارند که در زمان کودکی ازدواج کردند. حتی بسیاری از ازدواج‌ها ثبت رسمی نمی‌ شوند، مثل کودکانی که مادرانشان فاقد شناسنامه هستند و یا دختر بچه‌هایی که به ازدواج موقت یا صیغه اشخاص در می‌آیند و یا کودکانی که فروخته می‌شوند. ازدواج زود هنگام دارای پیامدهای اجتماعی، روحی، روانی و جسمی می‌باشد. یکی از پیامدهای آن، طلاق و بیوه شدن این دختر بچه‌هاست،برخی روحانیون براین باورند که ازدواج در سنین پایین موجب استحکام خانواده می‌شوند درحالیکه بیشتر طلاق‌ها حاصل این ازدواج‌هاست. پیامدهای ازدواج در کودکان و نوجوانان نسبت به بزرگسالان به مراتب شرایط سخت‌ تری را به دنبال دارد، چون ازدواج در سن پایین موجب می‌شود کودکان فرصت ادامه تحصیل را نداشته باشند، در نتیجه شانس کمتری برای کسب درآمد دارند،فرزندان آنها بیشتر در فقر و تنگدستی بزرگ می‌شوند و چرخه فقر بازتولید می‌شود. خشونت خانگی هم یکی دیگر از آسیب‌هاییست که متوجه کودکانی که به ازدواج زودهنگام تن داده‌اند می‌شود.همه حرفام شده بایدهای اجباری یه تکلیفی که خود میدونم همش آه تو اون جاری همه دنیام شده شاید یه شایدهای پر تردید یه تردیدی که میدونم گرفته کودکیم رو نادید خیالم داره میخوابه مثل خواب زمستونی همه حرفام شده باید به باید های اجباری یه حرف هایی که می دونی شده قانون اجباری.باید گفت نه به ازدواج اجباری

 

 بیانیه، در رابطه با مصادره کشتی ایرانی توسط دولت آمریکا

مجامع اسلامی ایرانیان

سلطه گری به نام دمکراسی، جهان را پس از جنگ دوم جهانی به جای برقراری امنیت، دچار بحران ساخته است. تقسیم کشورها به سلطه گر و زیر سلطه، تمامی حق را به سلطه گر داده و سیاست یک بام و دو هوا را برقرار کرده است. در زمان ریاست جمهوری ترامپ، یک سردار سپاه به دستور او ترور شد، در حالی که جهان تروریسم را محکوم می کند، میبایست ترامپ و دولت آمریکا را هم به عنوان دولت حامی تروریسم محکوم می کرد. وارد آوردن فشار به دیگر کشورها برای تحریم اقتصادی ایران، زیر پا گذاشتن حقوق ملی همان کشورها می باشد و محکوم است.

زمانی که بوش مقابل ملت آمریکا و دنیا سند جعلی ساخت تا دخالت نظامی و حمله به عراق را توجیه کند، قدرت سلطه گر مورد سئوال جدی قرار نگرفت و هیچ دادگاهی تا کنون این جنایت را محکوم نکرده است.

نابودی زیر ساختها و نیز غارت ثروت ملت عراق توسط نظامیان آمریکایی که به فیلمهای سینمایی تبدیل شدند هیچگاه محکوم نشدند.

مصادره کشتی ایرانی و توقیف محموله آن توسط دولت آمریکا باری دیگر نشان داد که دولت آمریکا همچنان ناقض حقوق است، از راهزنی و تجاوز به حقوق دیگران ابایی ندارد. در پی این راهزنی ها، مدعی است محموله های مصادره ای را که از آن ملت ایران است به عنوان غرامت به قربانیان تروریسم در آمریکا می بخشد.آیا مسئولان دولت آمریکا نمیدانند که تحریم‌ ها علیه ساختارهای اقتصادی ایران و علیه مردم ایران است و نه علیه مسئولان استبداد ولایت مطلقه فقیه؟  همچنین نمیدانند که اینان با طرح آمریکایی اشغال سفارت آن کشور در تهران و گروگان گرفتن اعضای سفارت و در پی آن، زد و بند با دولت آمریکا و اسراییل در مذاکراتی که به ایرانگیت معروف شد، کودتا علیه مردم و انقلابی که هدفش استقرار حاکمیت ملی در ایران بود را ممکن ساختند؟  و امروز بنام دور زدن تحریم ها، ثروت های ملی را چپاول می کنند و برای بقای استبدادشان به کار می برند و نادانی و بی تدبیری شان که ویرانی بنیه اقتصادی و اجتماعی و حتی زیست محیطی را موجب شده است با « تحریم هستیم» توجیه کرده و میکنند؟ البته که می دانند، اما هدفشان حفظ استبداد در ایران برای توجیه حضورشان در منطقه خلیج فارس و فشار آوردن به کشورهای دیگر و فروش سلاح به همسایگان ایران و نیز پوشاندن جنایات دولت اسراییل در سوریه، لبنان و غزه بوده و هست.اما آنها که از ترور ایرانیان، حتی مسئولین استبداد، توسط دولت‌ های خارجی دفاع کرده و میکنند، یا از تحریم اقتصادی و مصادره اموال ایران حمایت میکنند بدانند که همجنس مسئولین استبداد ولایت مطلقه فقیه و دشمن ایران بوده و هستند.

دیروز عده ای از آنها مشوق صدام در حمله به ایران شدند و به تمامیت خواهان فرصت و امکان کودتا علیه انقلاب مردمی را دادند و عده دیگری از آنها در مدت جنگ، به خدمت صدام در آمدند و امروز به خدمت دشمنان وطن ازجمله اسراییل و عربستان  کمر بسته اند.

ما مجامع اسلامی ایرانیان، تروریسم، دزدی دریایی و تحریم‌ های اقتصادی را محکوم کرده و میکنیم و این اعمال را ضد حقوق بشر، حقوق شهروندی و حقوق ملی میدانیم و معتقد هستیم که مبارزه برای احیای حقوق ذکر شده زمانی ممکن میشود که در پندار، گفتار و کردار، حقوقمدار بود و همجنس سلطه گران و ستم پیشگان نبود.

 

کودکان کار  و دولت اسلامی ایران

احمد حاجی قادر مرحومی

بر اساس پیمان‌نامه حقوق کودک هر فرد زیر ۱۸ سال کودک (یا نوجوان) محسوب می‌شود. کودکان کار به کودکان کارگری گفته می‌شود که به صورت مداوم و پایدار به خدمت گرفته می‌شوند که این امر آن‌ها را در بیشتر اوقات از رفتن به مدرسه و تجربه دوران کودکی بی‌بهره می‌سازد و سلامت روحی و جسمی آن‌ها را تهدید می‌کند. آنها کودکانی هستند که پیش از رسیدن به سن قانونی کار، ناگزیر وارد بازار کار می‌شوند و درآمد خانواده وابسته به کار آنان است.  و منظور از کار نوع کاری است که مانع از تحصیل و برخورداری وی از امکانات اولیه رشد فردی و اجتماعی می‌شود و معمولاً با بهره‌کشی همراه است.کــار زودهـنـگــام مــانــع رشـد طـبـیـعی در عرصه اجتماعی، روانـی و حـتـی جـسـما‌نی کــــودک شــــده و بــــاعــــث مــی‌شــود از آمـوزش و بـازی محروم گردد.. بر این اساس، قرارداد شماره ۱۳۸ سازمان بین‌المللی کار برای مشاغل مختلف یک حداقل سن را تعیین کرده که اگر کودکی که سنش پایین‌تر از این سن است مشغول به فعالیت در آن شغل باشد، آن کودک یک کودک کار در نظر گرفته می‌شود. این سنین عبارتند از: ۱۸ سال برای مشاغل پر خطر (مشاغلی که سلامت جسمی، روانی یا اخلاقی کودک را به خطر می‌اندازند)، ۱۳–۱۵ سال برای مشاغل سبک (مشاغلی که سلامت و امنیت کودک را تهدید نمی‌کنند و کودک را از تحصیل بازنمی‌دارند)، البته سن ۱۲–۱۴ سال ممکن است که تحت شرایط خاصی در کشوهای فقیر پذیرفتنی باشد. بر اساس تعریف دیگری که توسط برنامه اطلاعات آماری و نظارت بر کودک کار در سازمان بین‌المللی کار ارائه شده‌است، فردی کودک کار نامیده می‌شود که مشغول به یک فعالیت اقتصادی باشد، و سنش کمتر از ۱۲ سال باشد و یک ساعت در هفته یا بیشتر کار کند، یا سنش ۱۴ سال یا کمتر باشد و حداقل ۱۴ ساعت در هفته کار کند، یا سنش ۱۴ سال یا کمتر باشد و حداقل یک ساعت در هفته در یکی از مشاغل پر خطر مشغول به کار باشد، یا سنش ۱۷ سال یا کمتر باشد و در مشاغل «بدترین شکل‌های کار کودکان» مشغول به کار باشد.

کار کودک، نزد بسیاری از کشورها و سازمان‌های بین‌المللی فعالیتی استثماری تلقی می‌شود.

کار کودکان بسیار معمول است و می‌تواند شامل کار در کارخانه، معدن، روسپی‌گری، کشاورزی، کمک در کسب و کار والدین، داشتن کسب و کار شخصی (مانند فروش غذا) یا کارهای نامتعارف باشد. ناپذیرفتنی‌ترین شکل‌های کار کودکان استفاده نظامی از کودکان و تن‌فروشی کودکان است. موارد کم‌تر جنجالی و معمولاً قانونی (با بعضی محدودیت‌ها) شامل کار کشاورزی در ایام تعطیلی مدرسه (کار فصلی)، کسب و کار خارج از ساعات مدرسه و همچنین بازیگری یا آوازخوانی کودکان می‌باشد. کار کودک در درجات مختلف در طول تاریخ وجود داشت اما با آغاز سوادآموزی همگانی و تغییراتی که در شرایط کار طی صنعتی شدن به وجود آمد و ظهور مفاهیم حقوق کارگر و حقوق کودکان مورد نقد و بحث عمومی قرار گرفت. بر اساس آمار سازمان جهانی کار (ILO)، سالانه ۲۵۰ میلیون کودک ۵ تا ۱۴ ساله در جهان محروم از کودکی می‌شوند. طبق این آمار۱۲۰ میلیون نفر از آن‌ها وارد بازار کار شده و مشغول به کار تمام‌وقت هستند. ۶۱ درصد این کودکان در آسیا، ۳۲ درصد در آفریقا و ۷ درصد در آمریکای لاتین زندگی می‌کنند. قاچاق انسان از راه‌های عمده وارد کردن این کودکان به بازار است. به جز کارگری برده‌وار، روسپی‌گری و فروش اعضای بدن کودکان، از دیگر سرنوشت‌های کودکان قاچاق است. نرخ سنی و جنسی این کودکان در مناطق مختلف متفاوت است، به طوری که حداقل سن در کشورهای در حال توسعه ۸ سال و درکشورهای توسعه یافته ۱۲ سال است. نسبت دختران به پسران خیابانی نیز از۳۰ درصد در کشورهای در حال توسعه به ۵۰درصد در کشورهای توسعه‌یافته متغیر است.براساس برآوردها، ۸تا۴۰ میلیون کودک کار در آمریکا و۱۰ تا ۳۲ میلیون در برزیل زندگی می‌کنند و در مجموع، برابر بررسی‌های انجام شده از سوی سازمان جهانی کار، ۲۴۶ میلیون کودک کار در جهان وجود دارد که یک‌سوم آنها به قاچاق موادمخدر و ۱۰۶میلیون کودک نیز به کارهای سبک مشغولند.ایران : برابر آمارها، درایران ۳۰۸ هزار کودک۱۰ تا ۱۴ ساله کار و۳۷۰ هزار کودک کار فصلی وجود دارد و درمجموع ۷۰۰ هزار کودک زیر ۱۵سال در کشور فعالیت می‌کنند. البته در ایران آمار دقیقی از تعداد کودکان کار در دست نیست ولی آمارهای غیررسمی و ثبت ‌شده تعداد آنها را بیش از ۹۰۰ هزار نفر برآورد می‌کند. از این تعداد نیمی کار ثابت تمام‌وقت و نیم دیگر کار‌های فصلی از قبیل کار در کوره‌پزخانه‌ها و قالی‌بافی‌ها را انجام می‌دهند. حدود ۸۰ درصد کودکان خیابانی، کودک کار هستند که به علت فقر خانواده، مجبور به کار در خیابان می‌شوند. بیشتر آنها در استان تهران، خراسان، خوزستان، لرستان و کرمانشاه بسر می‌برند. ۹۰ درصد این کودکان پدر و مادر دارند، ۸۰ درصد مهاجرند که ۴۲ درصد ایرانی و ۳۸ درصد خارجی بویژه افغانی هستند. ۷۸ درصد کودکان کار پسران ۵ تا ۱۸ ساله و بقیه دختر هستند. تعداد کودکان کار در تهران بیش از ۲۰ هزار نفر است. سازمان جهانی کار در سال ۱۹۹۵ تخمین زد بیش از ۷۱/۴ درصد از کودکان ایرانی بین ۱۰تا ۱۴ سال از لحاظ اقتصادی فعال بوده‌اند. بنابراین تعداد کودکان کار ۱۰ تا ۱۴ ساله، که ۴ درصد آن هستند در حدود ۶۰۰ هزار نفر است. در سال ۱۳۷۵ حدود ۳۸۰ هزار کودک در سن ۱۰ تا ۱۴ سال در ایران کار ثابت داشته‌است.همچنین کودکان بسیاری در شهرها به دست‌فروشی مشغولند. والدین تعداد زیادی از این کودکان معتاد به مواد مخدر هستند. بسیاری از این کودکان مورد کودک آزاری و سوءاستفاده جنسی قرار می‌گیرند.چرا به آمار دقیق دسترسی نداریم؟ درخـصــوص «کــار کــودکــان» و «کــودکـان کـار» سازمان‌های دولتی ذی‌ربط در ایران توانایی رویارویی با این پدیده اجتماعی را ندارند. عمده دلیل این امر نیز در ساختار ناهمگون قوانین کار در کشور نهفته است.مـنـع اسـتـخـدامـی ‌ایـن گـروه سـنـی از یـک‌سـو و سوء‌استفاده کارفرمایان کارگاه‌های زیر ۲۰ نفر از این کود‌کان با پرداخت دستمزد اندک، بدون تعهدات بیمه و قراردادهای دست و پاگیر کار از سوی دیگر، مانع از ثبت و ضبط رسمی ‌آمار کار کودکان می‌گردد.

عوامل اثر گذار:موضوع کودکان کار موضوع نسبتاً پیچیده‌ای است و عوامل گوناگونی در آن اثرگذار هستند. از جمله:

ساختار خانواده: بدرفتاری والدین یا پدر و مادرخوانده

فقر: البته رابطه فقر و کار کودک به سادگی قابل تبیین نیست. مطالعات اخیر نشان می‌دهند که احتمال فرستادن کودکان به سر کار به جای مدرسه توسط خانوار با افزایش ثروت تولیدی خانوار، وقتی ثروت کم یا زیاد است، کاهش می‌یابد اما در میانه‌های ثروت این احتمال افزایش می‌یابد.

مهاجرت‌های دسته‌جمعی، عدم انطباق روستاییان با شهر، افزایش هزینه‌ها، کمبود فرصت‌های شغلی و وجود اختلافات خانوادگی: از جمله عواملی است که در رشد  پدیده کودکان خیابانی می‌تواند تأثیرگذار  باشد. ‌ البته محور سیاست‌های اتخاذ شده در این زمینه به سمت بازگرداندن کودکان به چرخه محیطی زندگی خانوادگی اسـت، در حـالـی کـه اکـثـر ایـن کودکان آموزش‌های بزهکارانه را فراگرفته یا سرپرست مناسبی برای حمایت و انتقال به خانواده ندارند.

تغییرات اقتصادی ناگهانی ناشی از جنگ و …:(که منجر به مهاجرت به کشورهای همسایه برای کار با دستمزد بیشتر می‌شود

هزینه تحصیل و نظام آموزشی نادرست :در نتیجه امکان جبران هزینه‌های تحصیل کودک در آینده وجود ندارد. در نتیجه تحصیل کودک صرفاً اتلاف عمر کودک و منابع مالی خانوار است. در چنین شرایطی خانوار تصمیم می‌گیرد که کودک خود را به سر کار بفرستد.

شوک‌های اقتصادی و غیر اقتصادی: که درآمد خانوارها را تحت تأثیر قرار می‌دهند. توجه شود که شوک‌های منفی لزوماً منجر به افزایش کودک کار نمی‌گردند، و همچنین شوک‌های مثبت نیز لزوماً منجر به کاهش کودک کار نمی‌گردند

ناکارایی و نقص بازارهای مالی و اعتباری: در کشورهای توسعه یافته که بازارهای مالی و اعتباری از نقص کمتری برخوردار هستند، خانوارهای نیازمند میتوانند وام‌های بلند مدت دریافت کنند و با آن وام فرزندان خود را به مدرسه بفرستند به جای آنکه به علت نیاز مالی آن‌ها را به سر کار بفرستند. این وام در نهایت توسط خود فرزندان بعد از اتمام تحصیلات و ورود به بازار کار بازپرداخت می‌شود.

نگرش‌های غلط فرهنگی و قومی: به عنوان مثال بعضی از فرهنگ‌ها اعتقاد دارند که پسر باید کار کند تا مرد شود، یا دختر نیازی به تحصیل ندارد چون باید زود ازواج کند و در نتیجه به جای تحصیل در مدرسه کارهای خانه را انجام می‌دهد تا برای ازدواج آماده شود.

جهانی‌سازی و تجارت جهانی: عموماً گسترش تجارت جهانی می‌تواند منجر به افزایش کودک کار در کشورهای کمتر توسعه یافته شود زیرا کودکان ارزان‌ترین نیروی کار کم مهارت در دسترس هستند. بسیاری از این کودکان در حالی که سن بسیار پایینی دارند به دلایلی چون فقر، بی‌کاری، جمعیت زیاد خانواده و بی‌سوادی والدین مجبور به کار می‌شوند

 تاثیرات کار بر کودکان کار:

تجاوز: ۴.۸ درصد از ۱۲۲ کودک کار در اصفهان گفتند که یک تا پنج‌بار مورد تجاوز جنسی قرار گرفته‌اند. این آمار حاصل تحقیق چهار پژوهشگری است که با این کودکان مصاحبه کرده‌اند. در این پژوهش آمده است: «۳.۳درصد از این کودکان بین پنج تا ده بار و بالاتر مورد تجاوز جنسی قرار گرفته‌اند.

کودکان کار در بزرگسالی دچار مشکلات فراوانی می شوند، کودکی نکرده اند، یا بهتر است بگویم کودکی خود را با رنج و درد به خاطر دارند. به دلیل نبود سرپرست، او در خیابان امنیت هم ندارد. مورد تحقیر، توهین، تعرض و ….. قرار می گیرد و کودک‌آ‌زاری جسمی، جنسی، عاطفی و روانی همه را تجربه می‌کند.

آنان کودکانی هستند که دنیای معصومانه کودکی را رها کرده‌و به دنیایی قدم نهاده‌اند که بسیار بی‌رحم وخشونت‌آمیز است

کودکان خیابانی با عقده‌های روانی بزرگ می‌شوند، در حاشیه همین خیابان‌ها تبعیض را درک می‌کنند و با بـی‌توجهی‌ها، کدورت‌ها، بی‌تفاوتی‌ها و حقارت‌ها بزرگ می‌شوند. آنها کینه‌ای را  نسبت به جامعه در درون خود جمع می‌کنند که شاید سال‌ها بعد از زبانشان شنیده شود.

اعتیاد / فقر /بی‌سوادی

قانون کار ایران: بر اساس «قانون کار ایران»، کار کودکان کمتر از ۱۵ سال و کار نوجوانان ۱۵ تا ۱۸ سال در مشاغل سخت و زیان‌بار ممنوع است. ساعات قانونی کار نوجوانان یک ساعت کمتر از کارگران معمولی است و کارفرما حق ندارد کارهای سخت و زیان‌آور را به نوجوانان واگذار کند. چندی پیش دولت ایران برای حذف کار نوجوانان مقررات تازه‌ای وضع کرد و ۲۳ نوع شغل نظیر جوشکاری و کار با وسایل با ارتعاش بالا برای افراد ۱۵ تا ۱۸ ساله ممنوع شد. نوجوان در بدو استخدام باید به وسیله سازمان تامین اجتماعی مورد آزمایش‌های پزشکی قرار گیرد. این آزمایشات حداقل سالی یک بار تجدید شود و اگر با نوع کار تناسب نداشت کارفرما موظف است در حدود امکانات، شغل وی را تغییر دهد. استفاده از کودکان و نوجوانان در حفر قنات، دامداری‌ها، کشتارگاه‌ها، کارگاه‌های قالی‌بافی و زیلوبافی، کوره‌پزخانه‌ها و نانوایی‌ها ممنوع استافزون بر آن، سن قانونی جوانان در کنوانسیون حقوق کودک وسن بلوغ در ایران با یکدیگر همخوانی ندارد. ‌مطابق قانون کار در جمهوری اسلامی ‌ایران، کار کودکان زیر ۱۵ سال ممنوع است. ایران در سال ۱۳۷۳پیمان‌نامه جهانی حقوق کودک را پذیرفته و ملزم به اجرای مفاد آن است؛ اما متأسفانه پیگیری حقوق این کودکان از سوی هیچ مرجعی صورت نمی‌گیرد. در قانون کار باید حق این کودکان به رسمیت شناخته شود؛ نه با استناد به ‌این‌که اشتغال این کودکان ممنوع است؛ بلکه واقعیت وجودی‌آنها مورد توجه قرار گیرد و با  تمام مظلومیتشان به حال خود رها نشوند.با آنکه سال‌ها از تصویب این قانون در مورد ممنوعیت کار کودکان و نوجوانان گذشته، اما شواهد حاکی از آن است که تأثیر چندانی نداشته و استفاده از آنها در بسیاری مشاغل نظیر نانوایی، آهنگری و قالیبافی مرسوم است. بسیاری از آنها بر اثر فقر خانواده به کار طاقت‌فرسا در کارگاه‌ها و فروشندگی در خیابان‌ها کشیده می‌شود. برخی کودکان در خود خانواده به کار اجباری از قبیل نگهداری از فرزندان کوچک‌تر، گماشته می‌شوند.

راهکار: فقر آفتی تنها برای یک طبقه نیست؛ بلای همه جامعه است. رنج فقر تنها رنج یک فقیر نیست؛ ویرانی یک اجتماع است. فقر دشمن نظم و قانون است. بنابراین پیشگیری بهتر از درمان است. بنابراین، قبل از آن‌که برای کودکان خیابانی کاری انجام دهیم، باید از ایــن مــعــضــــل اجــتــمــــاعــــی پــیــشــگــیـــری کــنــیــم؛ یــعــنــی خانواده‌های بی‌بضاعت و کم درآمد را که زیر خط فقر و در وضعیتی بسیار سخت در چنگال فقر گرفتار هستند، شناسایی کنیم و آنها را برای دریافت کمک مالی به نهادها و سازمان‌های مربوط معرفی نماییم‌. همچنین ضروری است برای خانواده‌هایی که معضلات اجتماعی از جمله اعتیاد و طلاق باعث جدایی کودکان از آغوش گرم آنها می‌شود، اقدامات اساسی انجام دهیم. به این منظور، ابتدا این خانواده‌ها باید تحت آموزش قرار گرفته و سپس برای والدین معتاد زمینه ترک اعتیاد فراهم گردد و برای اشتغال آنها نیز چاره‌ای اندیشیده شود. باید پـذیـرفـت کـه در جـامـعـه مـا مـعـضــل کــودکــان کـار و خیابانی به مرحله حاد خود رسیده است و باید نسبت به این مـعضل اجتماعی از خود واکنش نشان داد. باید توجه داشت که حمایت و حفاظت از کودکان خیابانی و ایجاد شرایط و امکانات زندگی برای آنها وظیفه کل جامعه است. همچنین ‌باید از تعداد این کودکان و وضعیت اقتصادی خانواده‌های آنان آمار دقیقی را به دست آوریم تا بتوانیم برنامه‌ریزی کارشناسانه‌ای انجام دهیم. با داشتن این آمار می‌توان مشخص کرد که چه تعداد از این کودکان دارای خانواده هستند و علت روی آوردن آنان به خیابان‌ها را جست‌وجو نمود. سـپس لازم است که به فـکـر سـامـان‌دهـی آنـها باشیم؛ البته این اقدام باید به طور مداوم در سطح جامعه از جمله در کلان‌شهرها صورت بگیرد.  ‌در گام بعد، باید به طور مستمر امور حمایتی را ادامه دهیم و ضربتی عمل نکنیم؛ یـعـنـی ایـن‌گـونـه نـبـاشد که یک سال تصمیم به جمع‌آوری این کودکان داشته باشیم و آنها را سامان‌دهی کنیم و در سال‌های بعد ادامه ندهیم.همچنین برای کار این کودکان مراکزی را در نظر بگیریم تا پس از رسیدن به سن قانونی کار، جذب این مراکز شوند. به منظور ارتقای سطح آگاهی این کودکان نیز می‌توان نسبت به حرفه‌آموزی و اشتغال، سوادآموزی و ارائه آموزش‌های بهداشتی و تربیتی به این کودکان اقدام کرد تا به عنوان یک شهروند فعال و مفید در خدمت جامعه باشند.به‌علاوه، نباید جنبه تبلیغی را از یاد برد؛ یعنی باید به گونه‌ای تبلیغ شود تا تمام نهادهای دولتی وغیردولتی هر یک به سهم خود حامی ‌این کودکان باشند.در این راستا باید به سازمان‌های مردم‌نهاد اجازه داده شود تا بر روند احقاق حقوق این کودکان  نظارت کنند.در قانون نیز درخصوص سختی و مشقت ‌کـــار و ســـاعـــت کـــاری ایــن کــودکــان لازم اســت پیش‌بینی‌های مناسبی صورت گیرد تا عدالت در مورد آنان اجرا شود.اقدام ضروری دیگر، فراهم کردن زمینه شناخت و درک صحیح رفتار کودکان و نوجوانان درسنین مختلف و تدوین قوانین راهبردی به منظور حمایت از حقوق آنهاست. ‌چنانچه کودکان رها شده، بدسرپرست یا بی‌سرپرست به خانواده‌های واجد شرایط سپرده شود و بر نحوه آموزش و تربیت آنها نظارت به عمل آید، در فرآیند اجتماعی شدن و تعلیم این کودکان تأثیری بسزا خواهد داشت. ‌سرانجام این که چتر آموزش کودکان در مناطق محروم گسترش یابد و سیاست‌های مناسبی برای امکان ادامه تحصیل آنها اتخاذ شود.

مطابق بند ۷ از سند هشتم یونسکو (۸۷ اقدام فوری و مؤثر برای ریشه‌کنی کار اجباری، پایان دادن به برده‌داری نوین و قاچاق انسان و ریشه‌کنی و ممانعت از به‌کارگرفتن کودکان به بدترین اشکال، از جمله استخدام و استفاده از کودکان به عنوان سرباز و در نهایت پایان دادن به همه اشکال کار کودکان تا سال ۲۰۲۵)

مطابق اصل ۳۰ قانون اساسی : دولت موظف است وسایل آموزش و پروزش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سرحد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد.

مطابق اصل ۳۱ قانون اساسی: داشتن مسکن متناسب با نیاز، حق هر فرد و خانواده ایرانی است. دولت موظف است با رعایت اولویت برای آنها که نیازمندترند به خصوص روستانشینان و کارگران زمینه اجرای این اصل را فراهم کند.

مطابق ماده  ۲۵ اعلامیه حقوق بشر: حق خوراک و مسکن و مراقبتهای طبی و خدمات لازم اجتماعی برای همه

الف) هرکس حق دارد که سطح زندگی او ، سلامتی و رفاه خود و خانواده اش را از حیث خوراک ومسکن ومراقبتهای طبی و خدمات لازم اجتماعی تامین کند و همچنین حق دارد که در مواقع بیکاری ، بیماری ، نقص اعضا ، بیوگی ، پیری یا در تمام موارد دیگری که به علل خارج از اراده انسان ، وسایل امرار معاش او از بین رفته باشد از شرایط آبرومندانه زندگی برخوردار شود. ب) مادران وکودکان حق دارند که از کمک و مراقبت مخصوصی بهره مند شوند . کودکان چه براثر ازدواج و چه بدون ازدواج به دنیا آمده باشند، حق دارند که همه از یک نوع حمایت اجتماعی برخوردار شوند.وهمچنین مطابق ماده ۲۶: حق تحصیل رایگان برای همه: الف) هر کس حق دارد که از آموزش و پرورش بهره مند شود .

متاسفانه نقض کامل حقوق بشر در قبال کودکان کار مشهود است.

 

دادگاه بین‌المللیِ مردمیِ آبان؛ صداهایی که تکثیر و جاودانه شد

شادی امین

دادگاه بین‌المللیِ مردمیِ آبان تنها دو سال پس از سرکوب اعتراضات مردم نسبت به گرانی بنزین و سپس طرح مطالبات دیگرشان، برای رسیدگی به چگونگی کشتار مردم و نقض حقوق آنها در روزهای ۱۰ تا ۱۴ نوامبر ۲۰۲۱ در لندن برگزار شد. در این پنج روز، رسانه‌های اصلی خارج از ایران به صورت زنده، اخبار دادگاه و شهادت‌ها را پوشش دادند و میلیون‌ها ایرانی هم‌زمان شاهد و ناظر برگزاری این دادگاه شدند. این دادگاه بارِ دیگر ما را با پرسش‌های مهمی درباره‌ی حقیقت و عدالت روبه‌رو کرد که در این نوشتار به برخی از آنها پرداخته‌ام.

سرعت برگزاری دادگاه بین‌المللی مردمی آبان

دادگاه‌های بین‌المللی مردمی در کشورهای مختلف یا چند سال پس از وقوع جنایت‌ها تشکیل می‌شوند (دادگاه‌های رسیدگی به جنایت‌ها در اندونزی و کشمیر، جنایت علیه زنان توسط ارتش ژاپن در جنگ جهانی دوم) یا به مواردی از نقض حقوق بشر می‌پردازند که برای سالیان متمادی ادامه داشته‌اند (دادگاه‌های رسیدگی به جنایت‌ها در میانمار، فلسطین، و چین). این اولین بار است که یک نهاد مردمیِ بین‌المللی پس از مدت کوتاهی از وقوع جنایت در ایران رسیدگی حقوقی به آن را بر عهده می‌گیرد. این سرعت عمل سبب شد تا نه تنها شهادت‌ها و رنج قربانیان این جنایت، تازه و دست‌نخورده به گوش قضات و جهانیان برسد بلکه در فاصله‌ی کوتاهی، داغداران و دادخواهان، روند دادخواهیِ ترمیم‌بخشی را تجربه کنند که در عین قدرتمند کردن آنها و ایجاد همدلی اجتماعی با ایشان، به مبارزه‌ی دادخواهانه‌ی آنان ابعاد تازه‌ای می‌بخشد.

دادستانی دادگاه آبان ۱۳۳ نفر از مقامات جمهوری اسلامی را به جنایت علیه بشریت متهم کرده است. در رأس این فهرست، رهبر جمهوری اسلامی (علی خامنه‌ای) و سران وقت سه قوه‌ (روحانی، رئیسی و لاریجانی) قرار دارند. به عبارت دیگر، متهمان هنوز در رده‌های مهم مشغول‌اند و از مصونیت قضائی برخوردارند.پیش از تشکیل دادگاه و در موعد مقرر با ارسال نامه‌هایی به سفارت‌خانه‌های ایران در لندن و لاهه از مسئولان جمهوری اسلامی دعوت شد تا با شرکت در دادگاه در برابر اتهامات مطرح‌شده از خود دفاع کنند، اما این نامه‌ها بی‌جواب ماند.

در عین حال، برای تک تک متهمان نیز دعوت‌نامه‌ای برای دفاع از خود و ارائه‌ی مدارک و مستندات ارسال شده بود. در صورت محکوم شدن متهمان در رأی نهایی دادگاه، این رأی و شهادت تک تک شاهدان، چه ده‌ها نفری که در روزهای برگزاری دادگاه شهادت دادند و چه صدها نفری که شهادتشان توسط هیئت دادستانی ثبت و ضبط، و به هیئت قضات ارائه شده، راه‌های زیادی را در عرصه‌ی بین‌المللی برای پاسخگو کردن متهمان هموار می‌کند ــ از استفاده از قوانین مگنیتسکی برای وضع تحریم‌های حقوق بشری (ممنوعیت سفرهای خارجی و توقیف دارایی این افراد در کشورهایی که این قوانین را علیه آنان اعمال کنند) تا امکان باز شدن پرونده‌ای کیفری علیه آنان در صورت سفر به کشورهایی که اصل صلاحیت قضائی جهانی را پذیرفته‌اند (درست مانند اتفاقی که در مورد پرونده‌ی حمید نوری و استناد دادستان به مستندات و رأی دادگاه مردمی ایران تریبونال رخ داد).

تغییر جایگاه از متهم و اغتشاشگر، به شاکی و معترض

در این دادگاه بارها در شهادت شاهدان عینی، چگونگی اعتراضات، و سرکوب نیروهای انتظامی و سپاه تشریح شد، و خانواده‌ها از فشارهای دولت و دستگاه‌های امنیتی برای ممانعت از برگزاری مراسم وداع و احترام به عزیزشان سخن گفتند. آنها برای اولین بار در روندی رسمی و در مقابل میلیون‌ها هم‌‌وطن خود به رسمیت شناخته شدند و از جایگاهی که گفتمان سرکوب‌گر به آنها اختصاص داده بود بیرون آمدند، گفتمانی که آنها را «اغتشاش‌گر، آشوب‌گر، اشرار، مجرم و محکوم» می‌نامید و ایشان را مسئول کشته شدن عزیزانشان معرفی می‌کرد و از پذیرش هرگونه مسئولیتی در قبال فجایعِ رخ‌داده سرباز می‌زد. متهمان دیروز، در این دادگاهِ مردمی‌ در جایگاه شاهد و شاکی و بهره‌مند از شأن و کرامتی انسانی حاضر شدند تا دادخواهی کنند. آنها می‌دانستند که مجرمان بی‌درنگ پس از رأی چنین دادگاه‌هایی مجازات نخواهند شد. روند دادخواهی پیچ در پیچ است نه خطی؛ برای رسیدن به هر مرحله‌ای، گویی بارها به نقطه‌ی قبل برمی‌گردید و باز بالاتر می‌روید.

اما درآمدن از قالب متهم و محکوم و ورود به جایگاه شاکی و شاهد به سادگی ممکن نیست. هرچند این دادگاه فاقد ضمانت اجرایی است اما روند حقوقی و رسمیِ آن خانواده‌ها و شاهدان عینیِ آسیب‌دیده و زخم‌خورده را در مقابل قضاتی قرار می‌دهد که برای روشن شدن حقیقت پرسش‌گری می‌کنند. در دادگاهی که متهمان حاضر به پاسخگویی نشده‌اند، شاهدان و شاکیان باید به پرسش‌هایی پاسخ دهند که گاه درد می‌آفرینند. اگر دادخواهی به درستی انجام شود، از تحمیل این رنج و درد بر قربانیان گریزی نیست. گاهی شاهدان و دادخواهان سؤال‌های قضات را ناروا می‌دانند و تصور می‌کنند که علت طرح این پرسش‌ها ناآگاهی قضات از شرایط اسفبار سیاسیِ ایران است. این تصور نادرست است زیرا این افراد ماه‌هاست که با متون شهادت‌های شاهدان و شاکیان آشنا هستند، ماه‌هاست که درگیر شهادت‌های کارشناسان هستند و، از آن مهم‌تر، به عنوان کسانی که به حقوق بشر معتقدند، از نقض گسترده و سیستماتیک حقوق بشر در جهان و ایران مطلع‌اند و قطعاً برای چنین وظیفه‌ای آمادگی لازم را کسب کرده‌اند. هدف از طرح این پرسش‌ها این است که مطمئن شوند، درست بفهمند و ابهامات یک شهادت را برطرف کنند. در عین حال، برای مستمع ناآگاه روایت را قابل اعتماد و از لحاظ حقوقی قابل اتکا کنند.

این همان روندی است که در فیلم «انکار» (Denial) می‌بینیم. وکیلی باتجربه، وکیل جوانی را از دعوت از شهود و قربانیان هولوکاست به دادگاه اثبات جنایت‌های فاشیسم برحذر می‌دارد. او می‌گوید: «وکیل طرف مقابل (مدافعان فاشیسم و منکران هولوکاست)، قربانیان را تحت فشار خواهد گذاشت و با انکار آنها و ابراز شک و تردید نسبت به روایت‌هایشان، آنها را که رنجی عظیم در سینه دارند بارِ دیگر زخمی خواهد کرد.» او می‌کوشد به جای استفاده از شهود، راه دیگری برای پیروزی در دادگاه و اثبات هولوکاست پیدا کند.

اما چنین راهی به روی ما که به هیچ‌یک از اسناد سرکوب و کشتار آبان، پرونده‌های قضائی و اسناد دولتی دسترسی نداریم، مسدود است و ناگزیر باید شاهد رنج کشیدن مادران و زخم‌خوردگان آبان و پاسخ آنها به پرسش‌های هیئت دادستانی و قضات باشیم تا حقیقت روشن شود.

و دقیقاً همین سؤال و جواب‌هاست که نشان از جدیت دادگاه و اعتبار رأی آتی آن دارد. در همه‌ی جلسات دادگاه، کم‌کم حاضران و ناظران با لزوم طرح این پرسش‌ها و جدیت قضات اخت می‌شوند. به عبارت دیگر، ما به تدریج یاد می‌گیریم که رنج اثبات حقیقت و بازگویی جنایت و نقض حقوق‌، با صبر و تحمل و پایبندی به روند حقوقیِ منصفانه به بار می‌نشیند.

واکنش جمهوری اسلامی و متهمان اصلی به شهادت‌های مطرح شده در دادگاه آبان  دادخواهی از همان لحظه‌ای آغاز می‌شود که نام قربانیان را بر زبان می‌آوریم تا فراموش نشوند. دادخواهی یعنی مبارزه با فراموشی و شکستن سکوت و بیان درد. دادخواهی یعنی عیان گفتن از بی‌عدالتی و پاسخگو کردن مسببان آن. دادخواهی نه تنها مجازات آمران و عاملان جنایت بلکه به رسمیت شناختن درد و رنج قربانیان و برانگیختن همدلیِ جمعی برای مقابله با چنین فجایعی‌ است. اهمیت دادگاه‌های مردمی در این امر نهفته است. تهیه و پخش شتاب‌زده‌ی فیلم مستند «پشت پرده»، و انتشار نامه‌ی «محرمانه»ی رهبر جمهوری اسلامی درباره‌ی قیمت بنزین، حاکی از اهمیت دادگاه آبان است. اما همان‌طور که خبرنگاری از ایران در مصاحبه‌ای گفت: «این دادگاه برای ما یک کلاس درس بزرگ است تا اساساً بفهمیم دادخواهی یعنی چه، دادگاه یعنی چه؟

دقت در شهادت و اعتبار آن یعنی چه؟

چون ما تا کنون در کشورمان دادگاه منصفانه با هیئت قضات و به صورت علنی و حق دفاع برای متهم و این چیزها را ندیده‌ایم. دادگاه آبان و پخش مستقیم آن برای ما در ایران یک کلاس آموزشی مهم است.»بی‌جهت نبود که دستگاه سانسور با ایجاد پارازیت تلاش کرد مانع از پخش گسترده‌ی روند دادگاه شود. اما موفق نشد. یک کانال ماهواره‌ای تازه‌تأسیس و دو شبکه‌ی تلویزیونی «ایران اینترنشنال» و «صدای آمریکا» جلسات دادگاه را به صورت مستقیم پخش ‌کردند و بی‌بی‌سی، رادیو فردا، ایران وایر، کیهان لندن و سایر رسانه‌ها با انتشار گزارش‌های گوناگون سد سانسور را شکستند و دادگاه را به میلیون‌ها خانه در ایران بردند.در کلاب هاوس نیز گروه‌های مدافع حکومت ناخرسندی عمیق خود را از برگزاری این دادگاه در اتاق «تحت قوانین جمهوری اسلامی» ابراز کردند.

آنها از ناتوانیِ دیپلماسی جمهوری اسلامی و دستگاه قضائی آن در جلوگیری از برگزاری چنین دادگاهی ناراضی‌ بودند، شاهدان را دروغین و خانواده‌ها را فریب‌خورده خواندند اما نتوانستند از آگاهی‌بخشی به جامعه برای دادخواهی ممانعت کنند، اتفاقی که می‌تواند به تحولی کیفی در مطالبات و مبارزات آتی دادخواهان بینجامد.

شاهدانی که از دل جو رعب و وحشت سخن می‌گویند و فریاد می‌زنند

دادگاه آبان با حضور و شهادت شهود و خانواده‌هایی به کشتار آبان ۹۸ رسیدگی کرد که اکثریت قریب به اتفاق آنها در ایران به سر می‌برند. شهود با طرح شکایت در برابر این دادگاه، پرده‌ی ترس عمومی را دریدند. آنها با پوشاندن چهره‌ی خود، جلوی پرداخت هزینه‌ی مجدد را گرفتند اما سکوت نکردند. ملاحظات امنیتی آنها را خاموش نکرد. بعضی از اعضای خانواده‌ها (همچون مادر پویا بختیاری و پدر فرزاد انصاری‌فر) به طور مستقیم و بدون چهره‌پوشی و بعضی دیگر (مثل مادر پژمان قلی‌پور و مادر ابراهیم کتابدار) با پیام ویدیویی در دادگاه حاضر شدند.

دادگاه آبان این صداها را جاودانه کرد، صداهایی که از جنایت گفتند و حاضران و ناظران و هیئت قضات تلخیِ خاطراتشان را چشیدند. صداهایی که گاه با صدای دیگری جایگزین می‌شد ــ من افتخار تکرار هم‌زمان این شهادت‌ها را داشتم و به معنای واقعی کلمه صدایمان در هم تکثیر شد. هیئت قضات که تجربه‌ای غنی از شنیدن چنین روایت‌هایی داشتند، در هنگام ادای برخی از این شهادت‌ها اشک می‌ریختند.

دیگرانی که می‌آیند

در روز آخر دادگاه، گروه دادستانی و هیئت قضات هر یک بیانیه‌ی پایانی خود را قرائت کردند. آنها در بیانیه‌ی پایانی خود تأکید کردند که شواهد فعلی پرونده‌ای جدی را می‌گشاید که حاکی از مسئولیت جمهوری اسلامی در جنایت علیه بشریت و موارد متعدد نقض حقوق بشر است. با وجود این، بارِ دیگر از جمهوری اسلامی خواستند که دفاعیات خود در برابر شواهد موجود را به دادگاه ارائه کند و گفتند که این پرونده هنوز باز است.

افزون بر این، در نخستین روز دادگاه بیش از ۸۰ نفر از شاهدان عینی و اعضای خانواده‌های جان‌باختگان آبان با هیئت دادستانی تماس گرفتند و برای ادای شهادت اعلام آمادگی کردند.

قضات تأکید کردند که دوست دارند شهادت این شهود را نیز بشنوند. این روند روزها پس از پایان کار دادگاه نیز ادامه داشت.

دادگاه آبان هنوز، در کلام جان‌به‌دربُردگانی که به صدا درمی‌آیند، روایت‌های ناگفته‌ی بسیاری در دلِ خود دارد…

 

اعدام،ابزاری برای سرکوب مخالفان

کریم ناصری

اعدام به معنی قتل نفس است و سلب حیات شخص مجرم است. اعدام نه تنها با درک انسان از حقوق بشر سازگار نیست بلکه در تضاد کامل و در نقطه مقابل حقوق بشر قرار دارد و گویی این عمل که در برخی از کشورها با نام مجازات در حال اجرا شدن است در نقض کامل تمامی قوانین حقوق بشری می باشد.

در ایران که یک حکومت مذهبی بر مبنای ولایت فقیه حاکم است، این مجازات در حال اجرا شدن است. اعدام برای جرایمی از جمله محاربه، قاچاق مواد مخدر،  آدم ربایی،  قتل،  تجاوز و سرقت مسلحانه در نظر گرفته شده است و از آن به نام اشد مجازات نام برده می شود.  طبق قوانین حاکم در ایران به جز قتل، که در آن شاکی خصوصی وجود دارد و این شاکی می تواند این حکم را متوقف کند در تمامی جرائم دیگر،  این قانون است که حاکم است،  که به عنوان شاکی مجازات اعدام را بر روی افراد اعمال می کند. ایران بعد از چین بالاترین میزان اعدام‌ها را در جهان دارد و بیش از یک سوم اعدام های انجام شده در دنیا،  در ایران صورت گرفته است. همچنین میزان اعدام کودکان مجرم شناخته شده از طرف حکومت بسیار بالا است و طبق آمارهای موجود بیش از ۷۰ درصد از اعدام های کودکان مجرم در ایران صورت می گیرد. این درحالی است که در ماده ۱ کنوانسیون حقوق کودک هر فرد زیر ۱۸ سال کودک محسوب می شود و همچنین در ماده ۳۷ آمده است که هیچ کودکی نباید تحت شکنجه و یا سایر رفتارهای بی رحمانه و غیر انسانی قرار گیرد و مجازات اعدام و حبس ابد نباید در مورد کودکان زیر ۱۸ سال اعمال شود. جمهوری اسلامی این کنوانسیون را امضا کرده است و بر طبق این کنوانسیون باید به تعهدات خویش عمل کند. اما آنچه که در عمل شاهد آن هستیم ، این است که جمهوری اسلامی در صدور حکم اعدام برای این کودکان هیچ تعلل و نگرانی ندارد. سن مجازات برای کودکان در پسران ۱۵ سال و برای دختران ۹ سال تعیین شده است. جمهوری اسلامی این کودکان را تا سن ۱۸ سالگی یعنی تا زمان رسیدن به سن قانونی نگاه می دارد و بعد از ۱۸ سالگی حکم اعدام را برای این کودکان اجرا می کند. در ماه گذشته با اجرای حکم اعدام برای یک کودک،  که در زمان وقوع جرم زیر ۱۸ سال سن داشت را در جمهوری اسلامی شاهد بودیم. که طبق همان معاهدات بین الملی از ابتدا نباید این حکم برای این کودک صادر میشد، و جمهوری اسلامی برای تبرئه کردن خودش در اعدام هایی از این دست که شاکی خصوصی وجود دارد تصمیم را بر دوش خانواده ها میگذارد. خانواده هایی که به دلیل نداشتن شرایط روحی توان تصیم گیری مناسب ندارند و به نوعی جمهوری اسلامی از این آسیب های روحی خانواده ها حداکثر استفاده را برای پیش برد اهداف خویش می کند. کمتر کسی در دنیا وجود دارد که با اعدام مخالف نباشد. بسیاری بر این باورند،  که اعدام اثر بازدارندگی در برابر جرم را ندارد و باعث امتناع از ارتکاب جنایات جدید نمی‌شود و بیشتر ترویج گر خشونت در جامعه است و همچنین از دلایل دیگر برای مخالفت با اعدام این است، که اعدام عملی است بازگشت ناپذیر به این معنی که انسانی که مجرم شناخته شده است،  اگر بعد از اعدام مدارکی مبنی بر بی گناهی آن پیدا شود،  دیگر قابل جبران نیست. جمهوری اسلامی در تمام سالهای حکومت خود دست به اعدام های بسیار زیادی زده است که عمده این اعدام ها در زمینه ی مخالفت با خودشان یعنی حکومت بوده است . می توان به اعدام های سال ۶۷ و کشتار آبان ۹۸ و دی 96  و همچنین به اعدام های پنهانی و یا حتی به یکباره بسیاری از زندانیان سیاسی ، اجتماعی در این سال ها در زندان های جمهوری اسلامی اشاره کرد. که این اعدام مخالفان، در ایران با سرعت بسیار زیادی رو به افزایش است ، چرا که مردم به دلایل سیاسی،  اجتماعی و اقتصادی بیشتر از پیش به دنبال مطالبات و حقوق انسانی خود در کشور هستند و این حق خواهی مردم نسبت به حکومت نتیجه آگاه تر شدن مردم هر چند با روندی کند است،  به همین دلیل جمهوری اسلامی در پی ایجاد هر چه بیشتر رعب و وحشت با اعمال مجازات ای،  به نام اعدام در سطح کشور است . تا با این روش بتواند به مردم نشان دهد که در پی مخالفت،  مرگ در انتظار شما است. به این ترتیب هم مخالفین خود را ساکت می کند و هم اهداف خود را پیش می‌برد. نهادهای حقوق بشری از ایران درخواست کردند که به اعمال مجازات اعدام و همچنین مجازات اعدام برای کودکان پایان دهند،  اما مقامات ایران هیچ توجهی به این درخواست ها نمی کنند و همچنان به سلب خودسرانه حق حیات از انسان ها ادامه می دهد. وجود فشارهای بین المللی برای محدود کردن هر چه بیشتر اعدام در کشور بسیار ضروری است و همچنین بالا بردن آگاهی مردم ، وجود و حمایت از فعالان مدنی که خواهان لغو اعدام ها هستند، باعث به وجود آمدن روند کاهشی اعدامها هر چند کم اما رو به پیشرفت در کشور می   شود.

 

اعتراف به عدم مشروعیت نظام نزد مردم؛ از «فساد سیستماتیک»

حلیمه حسن سوری

فساد اقتصادی در جمهوری اسلامی چنان گسترده شده که مقامات حکومتی هم مدام به آن اعتراف می‌کنند. غلامرضا تاجگردون از تریبون مجلس شورای اسلامی از فساد سیستماتیک در جمهوری اسلامی سخن می‌گوید و احمد توکلی نیز گفته «مردم می‌فهمند که ما اسلام را پله قرار داده‌ایم

غلامرضا تاجگردون رئیس کمیسیون برنامه، بودجه و محاسبات مجلس شورای اسلامی روز سه‌شنبه، هشتم امرداد ۱۳۹۸، در نشست علنی مجلس شورای اسلامی گفته «در شرایط کنونی فساد اداری و اقتصادی در حال تبدیل شدن به فساد سیستماتیک است.» وی از وارد کردن اتهام فساد توسط مسئولان به مسئولان قبل از خود هم انتقاد کرده است.غلامرضا تاجگردون در بخشی از سخنان خود گفته است: «شعار هسته‌ای حق مسلم ماست ورد زبان همه ما بود، بعد برجام را می‌نگاریم و به تصویب می‌رسانیم و به بهانه برجام به گروهی می‌تازیم و گروه دیگر آن را افتخار می‌دانیم، چند صباحی نگذشته بود که برگه برجام که کف مطالبات ما بود توسط دشمن دیرینه ما پاره شد و به دست خود ما کف خواسته‌هایمان یعنی برجام به سقف مطالبات یعنی بازگشت آمریکا به پذیرش برجام تبدیل می‌شود، تحریم جدی می‌شود و برجام فراموش می‌شود. تورم لجام‌گسیخته بر گُرده مردم سوار می‌شود و به ناگه همه دزد می‌شوند، دزدی هم چپ و راست نمی‌شناسد، هر کسی تلاش می‌کند دولت رقیبش را دزدتر نشان داده و دولت خودش را منزه‌تر.»

این نماینده اصلاح‌طلب مجلس شورای اسلامی با انتقاد از افشاگری‌های جناح‌های درون حکومت علیه یکدیگر، خطاب به نمایندگان گفته: «البته که شما بهتر از من می‌دانید مردم گیج شده‌اند و می‌گویند اینکه مجلس است و عصاره فضائل و در رأس امور، آن هم دولت است و منتخب خودمان و این هم قوه قضائیه آمده است تا سختگیری کند و قوه پاکی را نمایش دهد، این یعنی چه؟ یعنی که قبل از آن فاسد بوده‌اند، پس این ملت به چه امیدی، به چه چیزی امیدوار بوده‌اند؟ مردم می‌گویند اینها همه نمایش است.»

که «این را می‌دانم که فساد اداری و اقتصادی در حال تبدیل شدن به فساد سیستماتیک است و عمده عوامل سرعت این اتفاق را بیش کرده است، اما همواره راه بازگشت است، چرا که به رغم سختی‌ها، شواهد نشان می‌دهد ملت فهیم ایران باز هم انتخابشان چه رفراندومی باشد و چه نباشد همین است و بس!»

او همچنین گفته که «بدون تعارف، مردم از ما نگران هستند و این نگرانی چپ و راست و اصلاح طلب و اصولگرا نمی‌شناسد، آنان می‌گویند هر چه خواستید در اختیارتان گذاشتیم و هر نوع حمایتی که خواستید بر شما عرضه کردیم، دولت، مجلس، قوه قضائیه و مردم همه در یک کشتی نشسته‌ایم و متأسفانه هر کس میخی بر کف این کشتی کوبیده تا خود را مستحکم کند و نادانسته جامعه را به انحراف می‌کشاند.»

این نماینده مجلس نیز مانند دیگر مقامات جمهوری اسلامی حالا که به سختی و بدبختی رسیده، پای مردم را پیش کشیده و نتیجه گرفته است: «بالا بودن نرخ تورم و رسیدن این نرخ به عدد افسانه‌ای ۵۰ همراه با رکود و بیکاری بالا و شکننده به جز با عشق به میهن و دین و انقلاب قابل تحمل نیست. باید بپذیریم این مسیر یک انتخابی بود که همه با هم کردیم، برنامه‌هایی داده شد، اتفاقی در آن حاصل شد، مقاومتی صورت گرفت و به واسطه این مقاومت ایستادگی و دشمنی‌ها فزون گشت و بدون تعارف شرق و غرب هر یک نقشه‌ای برای این وضعیت کشیدند.»

تاجگردون همچنین از فرصت استفاده کرده تا در میان این سخنان، بهره‌ای هم برای اصلاح‌طلبان و انتخابات پیش‌ِ روی مجلس شورای اسلامی ببرد. او گفته که «نیاییم جامعه را به دو قطب تبدیل کنیم و بگوییم اصلاح‌طلب یعنی ضد انقلاب و ضد ولایت و دیگری یعنی عین ولایت و انقلاب. هیچگاه این جمله را فراموش نکنیم صندوق‌های رأی که هر یک میخ استحکام انقلاب است، چپ و راست نمی‌شناسد. و مردم هم آنچه را که بیشتر می‌پسندند، خدمت است. امروز وقت اختلاف و ایجاد نگرانی برای مردم نیست، دیگران آمدند و رفتند، ما هم بخواهیم و نخواهیم، می‌رویم و آنچه باقی می‌ماند، خاطرات خوب و بد است. و چه بهتر که نیک نامی بر ذهن مردم چیره شود، امیدوارم که همه با هم بر مسیر انقلاب و مردم برگردیم، یعنی مسیری که منافع مردم و نه جناح خودمان باشد!»

این نماینده اصلاح‌طلب در حالی به وضعیت جمهوری اسلامی در زمینه گسترش فساد و نداشتن پایگاه اجتماعی در میان مردم اشاره کرده که مقامات دیگری، از جمله در میان اصولگرایان، نیز هستند که این موضوعات را پیش می‌کشند.

احمد توکلی عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و رئیس سازمان «دیده‌بان شفافیت و عدالت» که یک سازمان ظاهرا مردم‌نهاد (NGO) است روز دوشنبه هفتم امرداد در گفتگو با روزنامه ایران گفته که «مردم می‌فهمند که ما اسلام را پله کردیم!»

این جمله احمد توکلی اشاره‌ به شعار «اسلامو پله کردند، مردم رو ذله کردند» است که در دو سال گذشته بارها و بارها در تجمعات اعتراضی کارگران، آموزگاران، بازنشستگان، کشاورزان و مالباختگان فریاد زده شد.احمد توکلی در گفتگو با روزنامه ایران همچنین گفته است: «همانقدر که شکم مردم باید سیر باشد، احساس آزادی و بهره‌مندی از حقوق شهروندی آنها هم باید تأمین شود. شکم سیر بدون آزادی باز هم منجر به نارضایتی می‌شود. کما اینکه خیلی‌ها معتقدند و اعتقاد درستی هم هست که به خطر انداختن آزادی‌های مشروع در نهایت معیشت را هم در جامعه به خطر می‌اندازند.»

این فعال اصولگرا افزوده است: «بی‌اعتمادی از آنجا شروع شد که مردم احساس خیرخواهی دولت و حاکمیت را نسبت به خودشان در حال تضعیف دیدند. رقابت‌های سیاسی ما تبدیل به جنگ شد. هی می‌گفتیم رفاقت بعد از رقابت، اما کجا؟ مردم مگر نمونه‌ای از این رفاقت بعد از رقابت را دیدند؟ هی همه گفتند مبارزه با فساد، اما از تمام دولت‌ها و سازمان‌ها و جناح‌های سیاسی انواع و اقسام پرونده‌های فساد و اختلاس بیرون آمد. من می‌خواهم بگویم اگر مردم به ما اعتماد ندارند مشکل خودمان است. اگر درست کار کرده بودیم، اگر فساد نشده بود به خدا رسانه‌های بیگانه ده برابر این هم علیه حکومت تبلیغ می‌کردند کسی باور نمی‌کرد. چون مصداقی نداشت که باور کنند. اما الان مردم چرا نباید باور کنند که این‌ها راست می‌گویند؟ سرتان را هر طرف بچرخانید پرونده فساد و آقازاده‌ها و رانت را می‌بینید.»احمد توکلی گفته که «شرایط امروز ما از زمان جنگ بدتر است. زمان جنگ مردم پشت جبهه‌ای‌ها بودند، اما امروز مردم به دلیل همین شکاف اعتماد پشت سربازان جنگ اقتصادی نیستند یا به اندازه کافی حمایت نمی‌کنند.»

این نماینده سابق مجلس شورای اسلامی افزوده است: «در بالادست و در حاکمیت این احساس خطر ایجاد نشده و رفتار‌ها با شرایط تطبیق داده نشده. خیلی از مسئولان ما هنوز طوری حرف می‌زنند و رفتار می‌کنند که انگار هیچ مشکلی در کشور نیست. متأسفم بگویم که میهن‌دوستی‌ای که در زمان جنگ در کشور می‌دیدیم الان حداقل در بخشی از جامعه نمی‌بینیم.»همانگونه که از این دو نمونه اعترافات چهره‌های شاخص نظام در دو جناح اصولگرا و اصلاح‌طلب درباره شرایط کنونی دیده می‌شود، در نهایت هر دو به یکدیگر توصیه می‌کنند که باید بر اختلافات خود چیره شده و اجازه ندهند که نارضایتی مردم و روی گرداندن آنها از جمهوری اسلامی به کل نظام ضربه‌ بزند.

 

مصاحبه با سید مرتضی حسینی نماینده قزوین

هادی خرسندی

چند سطرش را بخوانید، اگر توانستید ادامه ندهید!

مصاحبه با سید مرتضی حسینی نماینده قزوین و عضو کمیسیون فرهنگی مجلس

مصاحبه ای که بعد از چند ساعت از روی خروجی خبرگزاری فارس حذف شدروز گذشته مصاحبه‌ای با جناب حجت الاسلام و المسلمین سید مرتضی حسینی نماینده قزوین و عضو کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی بر روی خروجی خبرگزاری فارس قرار گرفت

متن مصاحبه را عینا منتشر می کنیم. نه از آن جهت که نیت ما تمسخر باشد و یا توهین به مرتضی حسینی، بلکه می خواهیم کمی بیشتر به عمق فاجعه آشنا شویم. آقای حسینی، مانند اکثر آنها که در مجلس نشسته اند می توانست بدنبال شغل دیگری برود و یا سرپرست یکی از مساجد قزوین بشود، اما چرا باید به زور کرسی نمایندگی مجلس را اشغال کند؟ مجلسی که نمایندگانش امثال آقای حسینی باشند واقعا می تواند در راس امور باشد؟

سوال: تعریف شما از فرهنگ چیست؟

جواب: فرهنگ به مجموعه‌ای از آداب، سنن، دین، مذهب و همه آن چیزی که یک عده به آن دین می‌گویند و عده‌ا‌‌ی به آن فرهنگ می‌گویند.

سوال: مهمترین کار فرهنگی که کردید چیست؟

جواب: همیشه در حال کار فرهنگی بوده‌ام.

سوال: لطفا پنج اقدام اخیر فرهنگی تان را نام ببرید؟

جواب: نماز شب دیشب، تعقیبات نماز، نماز صبح، تجدید وضو، صلوات برای رهبر معظم.

سوال : از کدام شخصیت فرهنگی الهام می‌گیرید؟

جواب: از مقام معظم رهبری الهام می‌گیرم و فرد دیگری را الگو قرار نمی‌دهم.

سوال: کلا چه شخصیت های فرهنگی در تاریخ از نظر شما اهمیت داشته اند؟

جواب : ما در ایران دو شخصیت فرهنگی داریم، یکی امام( ره) و یکی مقام معظم رهبری، بقیه هم از نظر این جانب تکذیب می شوند.

سوال: چطور شد که نماینده مجلس شدید؟

جواب: چون در مسجدی که در قزوین بودیم امام جماعت جدیدی آمده بود و برای هماهنگی بیشتر.

سوال: آیا کمیسیون فرهنگی گزینه اول شما بود؟

جواب: گزینه اول من کمیسیون امنیت بود. من دو تا گزینه داشتم و هر دوی آن‌ها پر شده بود، به همین دلیل به این کمیسیون آمدم.

سوال: چرا می خواستید به کمیسیون امنیت بروید؟

جواب: چند دلیل داشت اول برای رسیدن به امور محرومان، دوم برای حل مشکلات استان و سوم به خاطر اینکه از جوانی آرزو داشتم در راه خداوند به شهادت برسم.

سوال: چرا در جوانی به شهادت نرسیدید؟

جواب: به خاطر اینکه الگوی من همیشه رهبری بود و ایشان در جوانی به شهادت نرسید، من هم خواستم به رهبری اقتدا کرده باشم. البته یک بار هم وقتی صبح رسیدم اتوبوس اعزام به جبهه رفته بود.

سوال: چرا کمیسیون فرهنگی در مجلس مشتری نداشت؟

جواب: زیرا این کمیسیون هم مانند دیگر کار‌های فرهنگی در مظلومیت است و دستوراتش اجرا نمی‌شود و یا اهمیت خاصی به آن داده نمی‌شود و افراد هم می‌گویند برای چه به این کمیسیون برویم وقتی این کمیسیون مورد حمایت رئیس مجلس و مجموعه قرار نمی‌گیرد.

سوال: فکر می کنید از چه طریق می توانید مورد توجه قرار بگیرید؟

جواب: یکی از طریق صف اول، دوم از طریق اقتدا به رهبری، سوم از طریق حمایت از فلسطین.

سوال: از چه زمانی فهمیدید شخصیتی فرهنگی هستید؟

جواب: از وقتی بالغ شدم، از چهارده سالگی، البته از یک سال قبل نماز می خواندم.

سوال: به چه دلیل به کمیسیون فرهنگی آمدید؟

جواب: بسته بودن سایر کمیسیون ها و اعتقاد به اینکه اگر فرهنگ درست شود، امنیت هم درست می‌شود، راه ها هم آسفالت می شود، صنایع و چیز‌های دیگر نیز درست می‌شود. هر مشکلی که داریم در فرهنگمان است. از جمله حجاب و جریانات انحرافی.

سوال: کدام الگوی فرهنگی را می پسندید؟

جواب: اول رهبری، دوم چادر به عنوان پوشش خواهران، سوم محو اسرائیل از صحنه

سوال: نیاز فرهنگی نسل جوان را چقدر می‌شناسید؟

جواب: آشنایی هایی دارم، از جمله پسر خودم و پسر برادرم.

سوال: در جوانی چکار می کردید؟

جواب: من در جوانی هیچ کار نمی کردم. فقط ازدواج.

سوال: مهمترین نیاز فرهنگی نسل جوان را چه می‌دانید؟

جواب: ازدواج، کار، پدر و مادر و پیروی از مقام معظم رهبری.

سوال: چه خاطره ای از دوره جوانی به یاد دارید؟

جواب: چیزهای مستهجن مانند خاطره را به یاد ندارم.

سوال: اگر وزیر ارشاد بودید اولین کاری که می‌کردید چه بود؟

جواب: اول فرهنگ عمومی است، دوم تربیت هنرمندان متعهد و سوم کنترل سینما و تئاتر.

سوال: در بخش فرهنگ عمومی باید چه اقداماتی انجام شود؟

جواب: اقدامات ساختاری مثل نماز و ولایت و پرهیز از اقدامات ساختار شکن مثل دائم الوضو نبودن.

سوال: در کودکی فکر می کردید چکاره بشوید؟

جواب: پیرو ولایت فقیه.

سوال: آیا در زمان کودکی می دانستید ولایت فقیه چیست؟

جواب: نه، جامعه ما ناآگاه بود.

سوال: اولین کار فرهنگی که کردید چه بود؟

جواب: در یک سینما در زمان انقلاب در قزوین.

سوال: در آنجا چکار می کردید؟

جواب: سینمایی بود به اسم دیاموند که شیشه آن را شکستیم، به پیروی از قائد اعظم امام خمینی.

سوال: آخرین فیلمی که دیدید؟

جواب: قلاده‌های طلا

سوال: قلاده های طلا از نظر شما چطور بود؟

جواب: مشت محکمی بود به دهان کارگردانان سینما که بفهمند برادران و خواهران نیروی انتظامی هم می توانند فیلمهایی در صحنه جهانی بسازند. بهترین فیلمی بود که دیدم.

سوال: چه فیلمهای دیگری در سینما دیدید؟

جواب: ندیدم.

سوال: پس چطور می گوئید بهترین فیلمی بود که دیدم، شما که فیلم دیگری ندیدید؟

جواب: وقتی فیلمی بهترین فیلم باشد چرا فیلم دیگری آدم ببیند. مثل مقام معظم رهبری که وقتی بهترین رهبر باشد، نیاز به رهبر دیگری نیست.

سوال: با خانواده به سینما می‌روید؟

جواب: با خانواده برای نماز جمعه و بهشت زهرا و بیمارستان رفتم، ولی سینما فقط یک بار رفتم برای دیدن همین فیلم.

سوال: کدام بخش از تاریخ ایران را مطالعه کردید؟

جواب: از تشریف فرمایی امام در سال ۱۳۵۷ تا فروردین امسال.

سوال: به چه مسائل اجتماعی علاقه دارید؟

جواب: بیشتر به مسائل سیاسی و امنیتی و راههای استان.

سوال: آخرین کتابی که خوانده اید چه بود؟

جواب: کتابی که رزمنده و آزاده محترم نوشته‌اند به نام «پایی که جا ماند».

سوال: اولین کتابی که خوانده اید چه بود؟

جواب: در آن زمان هنوز کتابی از رهبری منتشر نشده بود، اما دوازده سال بعد سومین کتابی که خواندم ” گفتاری درباب صبر” از مقام معظم رهبری بود.

سوال: مهمترین کتابی که خوانده اید؟

جواب: کتاب «تشیع در ایران» برای من بسیار اهمیت داشت، و ای کاش این کتاب نوشته مقام معظم رهبری بود.

سوال: نویسنده محبوب شما؟

جواب: مقام معظم رهبری.

سوال: شاعر مورد علاقه شما کیست؟

جواب: یک شاعر با کت و شلوار خاکستری و پوست تیره که همیشه در شبهای شعر پهلوی رهبری می نشیند، اشعار ایشان بسیار از نظر سیاست خارجی نظام ارزشمند است.

سوال: منظورتان آقای علیرضا قزوه است؟

جواب: فکر کنم بهتر است اسم افراد برده نشود.

سوال: در ادبیات داستانی به چه افرادی علاقه مندید؟

جواب: در ادبیات هم به افرادی که رهبری دوست دارند علاقه مندم.

سوال: چه نوع سینمایی را دوست دارید؟

جواب: همان سینمایی که رهبری دوست دارند.

سوال: از کدام هنرپیشه‌ خوشتان می‌آید؟

جواب: برای من هنرپیشه مهم نیست، هر کسی نقش پیامبران را با تائید رهبری بازی کند، مورد علاقه من و اسلام است.

سوال: از نظر فرهنگی به خودتان چه نمره ای می دهید؟

جواب: از نظر اطلاعات فرهنگی اطلاعات من در کمیسیون از بقیه بالاتر است، نمره ۱۷ می دهم ولی از نظر تسلط بر زوایای هنر و فرهنگ بیشتر از ۱۸ نمی توانم بدهم، ولی نمره رهبری را ۲۰ می دهم.

از سایت ملیون ایران

 

 

ما در چه قرنی زندگی می‌کنیم؟

محمد آهنگر

زمانی که غربی‌ها در قرون هجده و نوزده با سرعت در حال نوردیدن افق‌های جدید علمی، فکری، اجتماعی و سیاسی بودند، ایران ما در جهل مرکب دست و پا می‌زد.

ایران با شاهی به نام سلطان حسین صفوی وارد قرن هجده شد، که با اتکا به دین شیعه به ویژه ایت الله مجلسی کشور ایران را در اختیار اشرف افغان قرار داد، و با نابود کردن سلسله خود و گذشت جنگ های بسیار در زمان سلسله های افشاریه و زندیه و عاقبت که با تلی از چشمان از حدقه در آمده مردم کرمان به دست آغامحمد خان قاجار این قرن را به پایان رساند.

قرنی که در آن سوی جهان با رهاءی از دوره انگیزاسیون (سلطه کلیسا) شوریده سرهایی مانند منتسکیو، ولتر، دیدرو، روسو در حال پروردنِ نهال بزرگترین انقلاب تاریخ بودند.

اروپای قرن نوزده شد.

اروپای هگل، مارکس و جاه طلبی‌های ناپلئون و بیسمارک، و در همان زمان در ایران ما به کشتن قائم مقام فراهانی، امیرکبیر، سپهسالار، میرزا آقا کرمانی و مستشارالدوله مشغول بودیم! صور اسرافیل و ملک المتکین را جلوی چشم محمد علی شاه آنقدر شکنجه کردند تا مردند.

حال انتظار داریم امروز اقتصادمان را با ژاپن، صنعت‌مان را با سنگاپور، فرهنگ‌مان را با فرانسه و دموکراسی‌مان را با سوئیس بسنجیم.

و هنوز دولت مردان و تحصیل کردگان مذهبی ما به این نتیجه میرسند که موی زنان اشعه‌ی تحریک کننده مرد دارد و یا چون زنان ایران حجاب ندارند، خدا را از آنها انتقام گرفته است.

مغز ما هنوز همچون شاه سلطان حسین، رفتار ما رفتار همان ارباب و رعیتی باقی مانده است.

فرهنگ ما متاسفانه فرهنگ الاغ سوارانی است که با پول باد آورده نفت، الاغ هایمان را با پورشه عوض کرده‌ایم.

تاریخ خواهد نوشت؛ روزگاری در ایران‌زمین کسانی بر مردم حکومت کردند که پندارشان تباه، کردارشان ریا و گفتارشان سراسر دروغ بود.

آنها به نام دین تمامی ثروت مردم را ربودند و به نابودی کشیدند تا خاک بیگانه را آباد کنند.

حاکمانشان در سراسر کشور جهل و خرافه‌پرستی را رواج دادند و هر روز برای کل دنیا آرزوی مرگ می‌کردند و در همان حال مردم خودشان از گرسنگی و بیماری دسته دسته می‌مردند.

 

نگاهی منزه به مواد اعلامیه جهانی حقوق بشر (مواد 17 و  18 )

ز. منزه

ماده 17: حق مالکیت شخصی
الف) هر شخص ، منفردا یا به طور اجتماعی حق مالکیت دارد.

ب) احدی را تمی توان خود سرانه از حق مالکیت محروم نمود.

 

ماده 18: حق آزادی عقیده

هر کس حق دارد که از آزادی فکر ، وجدان و مذهب بهره مند شود .این حق متضمن آزادی تغییر مذهب یا عقیده و ایمان می باشد و نیز شامل تعلیمات مذهبی و اجرای مراسم دینی است . هرکس می تواند از این حقوق یا مجتمعاً به طور خصوصی یا به طور عمومی بر خوردار باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

آدرس پست الکترونیکی شما منتشر نمی‌شود.

EnglishGermanPersian