گزارش گلوله‌های جنگی در شکم متین هاشمی ۱۸ساله؛ من هیچ رویایی ندارم

 

۱۲ شهریور ۱۴۰۴

گلوله‌های جنگی در شکم متین هاشمی ۱۸ساله؛ من هیچ رویایی ندارم

در آستانه سومین سالگرد جنبش «زن، زندگی، آزادی» هستیم؛ جنبشی بی‌سابقه در گستردگی و خاستگاه ایجاد آن که مساله خشونت علیه زنان در ایران را به مساله‌ای جهانی تبدیل کرد. «جنبش ژینا» در حالی ۳ساله می‌شود که هنوز روایت‌های بی‌شماری از قربانیان سرکوب خشونت‌بار جمهوری اسلامی ناگفته باقی مانده است. مثل روایت «متین هاشمی» که در روز سرکوب خونین «جوانرود» که به «روز سیاه» نام گرفت، بدن‌اش هدف سلاح جنگی قرار گرفت و متین ۱۸ساله، یک کلیه خود را از دست داد و حالا در تبعید زندگی می‌کند. 

آنچه می‌خوانید و می‌بینید، روایت یکی از جوان‌ترین جان‌به‌دربرده‌های روز سیاه جوانرود است؛ ۳۰آبان۱۴۰۱ وقتی سرکوبگران با سلاح جنگی مقابل شهروندان قرار گرفتند. 

«فرودگاه هم به من می‌گفتند این چیست که با خودت می‌بری؟ گفتم: گلوله است. این [گلوله] از من شاهدتر است برای جنایتی که در جوانرود انجام شده.»

متین هاشمی سال آخر دبیرستان بود که جنبش «زن، زندگی، آزادی» آغاز شد. او هم‌زمان هم درس می‌خواند و هم کار می‌کرد، اما پس از شروع جنبش، درس و کارش را کنار گذاشت و برای مبارزه قدم به خیابان گذاشت و در شب سرکوب خونین جوانرود، ۳۰آبان ۱۴۰۱، تن‌ او هدف سلاح جنگی سرکوبگران قرار گرفت و کلیه خود را از دست داد.متین هاشمی این روزها در آلمان زندگی می‌کند، کشوری که حالا پناهگاه بسیاری از ایرانی‌ها شده است.

ماجرای روز سیاه جوانرود چیست؟

روایت آن روز را از خود متین هاشمی باید شنید، سرکوبی که از شب قبل، یعنی ۲۹آبان۱۴۰۱ شروع شد و یکی از خون‌بارترین روزهای سرکوب را در ایران و در جوانرود به بار آورد. ۲۹آبان، متین در خانه سر سفره شام بود که ناگهان صدای بلندگو در شهر بلند شد: «دیدم دو تا تویوتای سپاه که یکی بلندگو روی آن هست و دیگری دوشکا، با بیست-سی نفر مزدور، داد می‌زدند که هرکسی را بگیرند می‌کشند.»

فضای خانه‌ها و شهر ملتهب شده بود. دقایقی از این اعلام عمومی سپاه نگذشته بود که مردم خبردار شدند «عرفان کاکایی»، معلم و «بهاء‌الله ویسی» ۱۶ساله کشته شدند. مردم شنیده بودند و می‌دانستند که نیروهای امنیتی و سپاهی، پیکر کشته‌ها را می‌ربایند و خودشان بدون اطلاع خانواده به خاک می‌سپارند. اقدامی از سوی نیروهای جمهوری اسلامی که از جمله تاکتیک‌های کنترل جامعه و جنبش است و از ابتدای روی کار آمدن، سابقه دارد. همین آگاهی، در پی کشته شدن دو شهروند جوانرود، مردم را شبانه به خیابان کشاند تا از  پیکرهای کشته‌شده‌ها پاسداری کنند.

متین می‌گوید: «من هم بدون توجه به پدر و مادرم رفتم بیرون و تا صبح نگهبانی دادیم و اجازه ندادیم سپاهی‌ها برای دزدیدن پیکرها نزدیک شوند. شاید باور نکنید من آن‌ شب خودم را در قالب داداش بهاالدین، در قالب پسر شهید عرفان دیده باشم.»

نیروهای سرکوب در جوانرود، تعداد بسیاری از معترضان را در روز ۲۹آبان۱۴۰۱ به قتل رساندند، اما روز بعد، تعداد بیش‌تری از مردم جوانرود برای خاک‌سپاری عزیزان خود به خیابان آمدند. عزای آن‌ها اما با سرکوبی گسترده مواجه شد. به‌طوری‌که ۳۰آبان، به‌عنوان روز سیاه جوانرود نام گرفت. چندین شهروند در آن روز کشته شد. ده‌ها تن زخمی و ده‌ها تن هم بازداشت شدند. متین هاشمی در همان روز خونین، هدف سلاح جنگی قرار گرفت.

وقتی متین را با سلاح جنگی زدند

صبح ۳۰آبان است. مردم عزادار به سوی آرامستان می‌روند. هلهله‌ عزا در خیابان‌ها و کوچه‌های شهر برقرار است. متین می‌گوید «۳۰ الی ۴۰هزار نفر آمده بودند. صد تا جوان بودیم، افتادیم جلو. وقتی از آرامستان جوانرود که پایین می‌روی، سپاه دست چپ‌ت است و اطلاعات جوانرود هم همین‌طور. وقتی پایین رفتیم، دیدیم مسلسل گذاشتند.»

همین جوان‌ها وقتی از آرامستان پایین رفتند، چندین سنگ پرت کردند و شیشه در اصلی مسجد را شکستند. خودش خنده‌اش می‌گیرد وقت بیان این بخش از روایت‌هایش. می‌گوید مردم معترض به جوان‌های خط مقدم هشدار دادند که در این سیل جمعیت، زنان و کودکان بسیاری حضور دارند و احتمال به «رگبار بسته شدن» غیرممکن نیست و «بگذارید جلوی خانه شهدا، عزاداری خودمان را داشته باشیم.»

جوان‌ها به میدان «مولوی» رسیدند که به گفته متین، نزدیک به مقرهای سپاه و وزارت اطلاعات است: «جوانرود شهر کوچکی است. از میدان مولوی دیدیم که سپاهی‌ها ایستاده‌اند. ما را دیدند، ما رفتیم جلو. با گاز اشک‌آور زدند. سبز، سفید، نارنجی. سبز و نارنجی وقتی به ما خورد، حالت مغزی، شنوایی، بویایی متفاوت شد. خیلی سنگین بود. ما با انداختن زباله توانستیم جلو برویم.»

بچه‌ها به میدان فلسطین رسیدند: «آنجا بود که در خیابان طالقانی، مزدورها آماده‌باش بودند. رگبار زدند به مردم. فکر کنم آن لحظه کسی زخمی نشد. مردم کشیدند در کناره‌های خیابان.»

در طول جنبش زن، زندگی، آزادی، بسیاری از روحانیون سنی با مردم همراه شدند و به اعتراضات پیوستند. متین با یکی از آن‌ها در همان روز ۳۰آبان  برخورد کرده است

هنوز خط مقدم است و سلاح روی مردم کشیده‌ شده. متین همراه دو جوان دیگر پشت مجسمه میدان فلسطین هستند، تن‌به‌تن نیروهای مسلح به سلاح جنگی جمهوری اسلامی: «یک روحانی را این‌جوری [از یقه] گرفتمش و گفتم: این قولی بود که به مردم دادید که مردم را نمی‌کشند؟ همه را کشتند.» آن روحانی گفت: من سینه سپر می‌کنم، من از شما هستم، نه از آن‌ها.

ایشان دست‌هایشان را باز کردند و رفتند جلو، برای مبارزان زمان خریدند. به این روحانی طوری تیر می‌زدند که بترسد. او جلو می‌رفت. بیست ثانیه زمان خرید. ما هم جلو رفتیم. [نیروهای مسلح] فرار کردند. ما هم خوشحال شدیم که پیروز شدیم. کمی که جلو رفتیم، نگو این استراتژی آن‌هاست. یک دوشکا وسط خیابان طالقانی هست، دور و برش پر از مزدور است. بیست متر که جلو رفتیم، دوشکا شلیک کرد.»

برای دقایقی انگار که میدان مبارزه است: «ما داد می‌زدیم. آن‌ها اشک‌آور می‌زدند. تیر می‌زدند. هرجوری بود، ما رفتیم جلو. در کوچه اول دیدم یکی افتاد؛ از شهدای جوانرود بود که با اسنایپر زدند به سرش. با مردم حمله کردیم که جسدش را بیاریم که دست آن‌ها نیفتد، دوباره رگبار را به مردم بستند.»‌

صدای گلوله زیاد بود. می‌خواستند دختری را که تیر خورده بود عقب بیاورند، متین تیر خورد: «اول یک چیزی [حسی] مثل زنبور [گزیدن] بود. یک لحظه اصلا یادم نبود که جلو هستم و دارند گلوله می‌زدند. همان لحظه ناگهان کل بدنم سرد شد. بعد از دو-سه ثانیه نتوانستم بایستم. افتادم.»

فیلم آن لحظه هست. متین درحالی‌که سربند مشکی با گل‌های ریز قرمز به سر و صورت دارد، روی زمین می‌افتد. ویدیو دیگری، معترضان را نشان می‌دهد که می‌خواهند بدن تیر خورده متین را از آن «میدان مبارزه» بیرون بکشند. متین را به خانه‌ای می‌برند که در اتاقی دیگر، دختری روی زمین افتاده و به نظر می‌رسد که از ناحیه بالای ران پا تیر خورده است. چند نفر بالای سر متین می‌گریند.

ویدیو داخل آن خانه در زمان اعتراضات وایرال شده بود. متین بیهوش بود.

آمبولانس سپاه پر بود، متین را به بیمارستان رساندند 

نزدیکی صدای شلیک دوشکاها، متین را به‌هوش آورد. برای دقیقه‌ای نمی‌دانست کجاست. در همین حال و هوا بود که نیروهای سپاه با شکستن در خانه، وارد آن منزل شدند: «یک شیرزن آنجا بود و جلوی در را گرفت و گفت: باید از روی جسد من رد بشید تا این‌ها را ببرید بیرون. فکر کنم سه-چهار نفر بودیم. [نیروی سپاه] گفت: می‌خواهیم آن‌ها را به بیمارستان ببریم. بگذار نمیرند.» [آن زن] گفت: ما خودمان می‌بریم. ناگهان یکی از مزدورها داد زد که آمبولانس سپاه پر شد، کسی را نفرستید. اجازه داد ما خارج شویم و خودمان به سمت بیمارستان برویم.»

صورت متین هنوز بسته بود. متین احساس می‌کرد که اگر بازداشت شود، او را خواهند کشت. موقع خروج از خانه، فرمانده سرکوبگران جلوی در بود. ماسک نداشت. یک کلت در دست‌ او بود. ماسک من را پایین زد و گفت: «الان برو.»

متین را می‌خواستند به بیمارستان منتقل کنند، اما مسیرهای ورودی و خروجی شهر به‌شدت تحت کنترل بود. بیمارستان‌ها پر بود از شهروندان زخمی. شدت سرکوب به‌قدری بود که بیمارستان‌های جوانرود با کمبود خون مواجه شدند. شهروندان سرکوب‌شده مقابل بیمارستان‌ها صف بسته بودند تا بلکه زخمی‌ها را نجات دهند.

متین بعد از شش ساعت خونریزی داخلی به بیمارستان رسید: «کل شکمم را پاره کردند. یک کلیه‌‌ام را هم از دست دادم. کلیه را خارج نکردند، به امید این‌که شاید چون جوان هستم، خودش را ترمیم کند.»

گلوله جنگی؛ گواه‌ترین شاهد از جنایت

متین گلوله‌ای را که از بدن‌ او خارج شد، با خود تا آلمان آورده است. گلوله‌ای آهنین که تن او را شکافت و یک کلیه‌اش را از او گرفت. برای متین، این گلوله از هر شاهدی بر حقیقت جنایت، گواه‌تر است. او این گلوله را به هیات حقیقت‌یاب سازمان ملل هم نشان داد و از آن‌ها خواست که مقابل جمهوری اسلامی موضعی محکم‌تر بگیرند.

او در دیدار با هیات حقیقت‌یاب سازمان ملل در آذر۱۴۰۳ در شهر مونیخ آلمان، در جلسه‌ای عمومی پرسش خود را چنین مطرح کرد: «اولین سوال این است که چرا علی خامنه‌ای هنوز در لیست تروریست نیست. دوم، سپاه پاسداران در لیست تروریست نیست. ما انقلاب‌های ۸۸، ۹۶، ۹۸ و ۴۰۱ را داشتیم که با سرکوب شدید جمهوری اسلامی روبه‌رو بود.»

از متین پرسیدم این گلوله را برای چه روزی نگه داشته است؟ گفت: «روزی که همه منتظر آن هستند. برای روز دادگاهی جمهوری اسلامی. روز دادگاهی کسی که دستور آن کشتار را در جوانرود داد. روز دادگاهی کسی که از امضا تا شلیک، آن را انجام دادند. کسی که چنین دستوری بدهد انسان نیست.»

اگر بخواهی یک جمله به یکی از این افراد آمر و عامل این سرکوب بگویی، چه می‌گویی؟

این را که می‌پرسم کمی مکث  می‌کند و می‌گوید: «تنفر. اصلا دوست ندارم نگاهش کنم، چه برسد به این‌که با او حرف بزنم.»

نوبت افتادن؛ دیگر رویایی وجود ندارد

رنج‌هایی که به متین وارد شد، انگار برای سرکوبگران کافی نبود. آزار‌واذیت‌های نیروهای سرکوبگر بعد از بهبود نسبی متین همواره ادامه داشت. او برای ماه‌ها فراری بود. به خانه باز نمی‌گشت. با او تماس می‌گرفتند و پیغام می‌دادند که می‌دانند متین کجاست. آوارگی متین در شهرهای ایران، بالاخره او را راهی تبعید کرد.

حالا بعد از گذشت نزدیک به سه سال از آن شب خشونت‌بار، متین می‌گوید همچنان هدف برای او «نابودی جمهوری اسلامی» است: «چون زندگی من و هزاران نفر را گرفته است. اصلا درک نمی‌کردی، یک نفر جلوی‌ات افتاد، نمی‌دانستی می‌میرد یا زنده می‌ماند. فقط انسان بود که می‌افتاد. تا نوبت رسید به خودم و افتادم.»

متین می‌گوید هنوز عوارض این واقعه با او همراه است: «نمی‌توانم توصیف‌اش کنم. در درون آدم چیزی اذیت‌ می‌کند. شب‌ها می‌خوابم. ولی با کوچک‌ترین صدایی از خواب بیدار می‌شوم. شبی دو-سه بار کابوس می‌بینم. این را پیش هیچ‌کس نگفتم. اینجا می‌گویم، کابوس‌های درهم. نمی‌فهمی چیست و کجاست. فقط سخت‌ات است. بیدار می‌شوی، خیس عرق هستی.»

با تمام این رنج‌ها، تلالو معصومیت جوانی هنوز در چشم‌های متین می‌درخشد. از او پرسیدم که پیش‌از این آسیب‌دیدگی، همان زمان که هم درس می‌خواند و هم کار می‌کرد، از زندگی چه می‌خواست؟

پاسخ داد: «مثل هر جوانی یک خانه‌ و زندگی داشته باشی. مخصوصا برای خانواده‌ام؛ یک زندگی نمی‌گم پادشاهی و پولداری، بلکه یک زندگی نرمال مثل همه مردم. در شهری باشم که همه کار داشته باشند، همه برابر باشند؛ طبقاتی نباشد، من با این قضیه خیلی مشکل دارم.»

فکر می‌کنی اینجا [در آلمان] می‌توانی رویای‌ات را دنبال کنی؟ بدون مکث پاسخ می‌دهد: «نه. من هیچ رویایی ندارم.»

EnglishGermanPersian