VOA
یک فیلمساز و فعال مدنی که در زندان قرچک زندانی است، در تماسی تلفنی نحوه بازداشت خود و مشاهداتش از «گروگانگیری و آدمربایی» در بعدازظهر ۲۵ شهریور ، سالگرد کشته شدن مهسا امینی را شرح داد.
زهرا شفیعی دهاقانی، فیلمساز بازداشت شده، در این فایل صوتی که سهشنبه ۱۱ مهر در رسانههای اجتماعی منتشر شده، میگوید: «شاهد گروگانگیری و آدمربایی ۲۵ شهریور ۱۴۰۲ در ساعت ۶ بعدازظهر بودم.»
او توضیح میدهد: «از مترو ولیعصر که پیاده شدم به طرز عجیبی خیابان خلوت بود و اصلا مأموری هم نبود. در خیابان در حالی که به سمت خیابان آزادی حرکت میکردم، چند فرد مسن هشدار دادند که جلوتر مأمورها ایستادهاند و همه را میگیرند.»
زهرا شفیعی اضافه میکند که سر خیابان «شیرینی فرانسه» شمار زیادی از زنانی با پوشش یک «چادر مشکی، لباس نظامی و ماسک مشکی» به همراه مردان پر تعداد با «لباس نظامی و بدون اسم» و «لباسشخصیها با پیراهن و شلوار مشکی» ایستاده بودند.
این فیلمساز بازداشتشده در شرح نحوه بازداشت خود میگوید، «به محض این که از خیابان رد شدم بروم آن طرف یکی از خانمهایشان دست من را گرفت و از پشت پیچاند. من گفتم به چه جرئتی دست مرا میپیچانی و چرا داری این کار را میکنی» که «شروع کرد فحشهای رکیک دادن و ضرب و شتمی که اصلا باورکردنی نبود و هیچ نوع توضیحی نمیداد.»
بنا بر روایت او، نیروهای سرکوب حاضر در محل «ماسک گذاشتهاند که اگر دوربین گرفت مشخص نباشد که فحش میدهند.»
زهرا شفیعی میافزاید: «بهشدت و به طرز خیلی بد و عجیبی محکم مرا میزدند. دستم را از پشت بسته بودند و همین طور در سر و صورتم میزدند. یکی از خانمها پایش را بلند کرد و محکم کوبید توی کمرم و بعد هم مردان لباس شخصیشان آمدند و مرا هل دادند توی ون. یک عالمه دختر و پسر گرفتند و دخترها همه حجاب داشتند و مانتو داشتند نشسته بودند و گریه میکردند که چه کار کردیم که ما را این طوری گرفتهاید و پسرها را وقتی خواستند از دخترها دفاع کنند در همان ون کتک زدند.»
این فیلمساز زندانی با بیان این که پیش از اعزام به زندان او را به «مرکز پلیس امداد» برده بودند، شمار بازداشتشدگان در آن مرکز را «بیش از ۵۰۰ نفر» اعلام میکند و میگوید: «با باتوم میزدند و به آنها فحشهای رکیک میدادند و مأموران باتومهایشان را نشان میدادند و با الفاظ رکیک میگفتند از این باتومها استفاده میکنند تا آنها را آدم کنند و پیش از اعزام به زندان تهدیدشان کردند که نگویند کتک خوردهاند و آسیب دیدهاند چرا که مسئولان زندان آنها را تحویل نمیگیرند و دوباره برمیگردانندشان به پلیس امداد.»
او در بخش دیگری از این روایت با بیان این که مأموران حکومتی زنان و دختران جوان و نوجوان را با تحقیر و توهین به پوشیدن حجاب مجبور میکردند، شرح میدهد: «به من که رسید گفتند روسری سرت کن. گفتم نمیکنم. گفت باید سرت کنی. گفتم نمیکنم. روی لباس من یک جلیقه بود. گفت جلیقهات را روی سرت بکش. گفتم نمیکنم. گفت نمیشود. باید است! مقاومت کردم. گفت کیفت را بکش روی سرت. مقاومت کردم و گفتم نمیکنم. شروع کرد به لگد زدن که مجبورم کند. گفتم من به خاطر تو هم این جوری آمدهام بیرون. این همه دزدی، رانت، اختلاس، فقط تو را انداختهاند جلو.»