با گذشت سی سال از ترور فریدون فرخزاد، صدایش هنوز طنینانداز است. این صدا را مرگ نتوانست خاموش کند. فرخزاد محبوبتر از پیش، هرجا که اعتراض علیه بیداد باشد، حضور دارد.
فریدون فرخزاد، شاعر، خواننده، بازیگر سینما و شومن مخالف جمهوری اسلامی، سی سال پیش (۱۳۷۱) در چنین روزهایی به قتل رسید و پیکر بیجان او در روز شانزدهم مرداد در منزل مسکونیاش در شهر بن آلمان کشف شد.
پلیس آلمان در حالی جسد سلاخیشده و غرق در خون او را یافت که اثر ۳۷ ضربه چاقو بر پیکرش دیده میشد. اگر چه شواهد فراوانی بر دخالت جمهوری اسلامی در این قتل وجود دارد، ولی تا کنون با گذشت سی سال هنوز پلیس آلمان نتوانسته پرونده این قتل را مختومه اعلام دارد.
فریدون فرخزاد نخستین فرد از مخالفان رژیم نبود که در خارج از کشور ترور شد. پیش از او کسانی دیگر، از جمله شهریار شفیق، شاپور بختیار، عطاءالله بایاحمدی، عبدالرحمان قاسملو، عبدالرحمان برومند، صادق شرفکندی و بسیارانی دیگر کشته شده بودند. ترور و تلاش برای ترور از سوی جمهوری اسلامی هنوز هم ادامه دارد.
در بهار سال ۱۳۵۸ آیتالله خلخالی به عنوان نخستین حاکم شرع دادگاههای انقلاب اسلامی، پس از اعدام گروهی از وابستگان حکومت پهلوی، برای عدهای نیز که از کشور گریخته بودند، غیاباً حکم اعدام صادر کرد.
خلخالی اعلام کرد: «در نظر ملت ایران اگر کسی بخواهد در خارج، در هر کشوری، آنها را ترور کند، هیچ دولتی حق ندارد او را به عنوان تروریست محاکمه کند؛ زیرا او عامل اجرای حکم دادگاه انقلاب اسلامی است. لذا آنها مهدورالدم هستند و در هر جا باشند حکم درباره آنها همین است. هر ایرانی که یکی از این افراد را در کشورهای خارجی بیابد و به قتل برساند، عامل اجرای حکم دادگاه انقلاب محسوب خواهد شد».
فریدون فرخزاد از جمله آن “مهدورالدم”هایی در میان کشتهشدگان بود که سیمایی شاخص داشت؛ بدون هیچ ترسی در شمار نخستین افرادی بود که نه تنها خمینی و مذهب، بلکه فرهنگ ایرانی را نقد میکرد. برای او مهم این نبود که خمینی را فردی بیسواد و عامی بخواند، برای او اما مهم این بود که چرا اینهمه افراد تحصیلکرده از خمینی و نظامی که در خون بنیان گرفته و همچنان خون میریزد، حمایت میکنند.
فرخزاد شهامت این را داشت که حتی از دوستداران خویش، همه آنانی که به کنسرتهایش میرفتند، انتقاد کند. برایش از نظر پایگاه فکری، آنکه در ایران بر مسند قدرت نشسته با کسی که در خارج از کشور پاسدار سنتهای پوسیده است، هیچ فرقی نداشت. او بیهیچ ترسی باورهای پوسیده قرون را که اکنون از پستوهای تار و نمور تاریخ بیرون کشیده شده بودند، به نقد میکشید. بر این فرهنگ میتاخت و مردم را به آموختن تشویق میکرد.
شاید بزرگترین علت اینکه هنوز هم پس از سی سال فیلم شوهایش بیننده دارد، این باشد که سخنانش هنوز سخن روز است. بهراستی نیز باید سالها میگذشت تا آنچه را او در آن زمان با جسارت در برابر همگان بیان میداشت، حال برای مردم در هستی اجتماعیشان ملموس گردد.
بخشی بزرگی از جامعه ایرانی سیمای واقعی و منحصر به فرد فریدون فرخزاد را در پی مرگ او کشف کردند. کسانی خواستند در برادر بودن با فروغ فرخزاد برایش ارزشی بیابند. در واقع او خود “شومن”ی برجسته بود. شوهای او بسیار متفاوت با دیگر شوهای تلویزیون ملی ایران بود. فرخزاد حرف میزد، انتقاد میکرد، تشویق میکرد و میخواست بر آگاهی بیننده بیفزاید.
او از جمله نخستین کسانیست که در کنسرتهایش در برابر رژیم جمهوری اسلامی میایستد. او همین روش را در شوهای دوران تبعید خویش نیز پیگرفت: «من برای ملتم میایستم. سینهام را سپر میکنم… در مقابل اللهاکبر زنده باد ایران را میگذارم. در مقابل تاسوعا و عاشورا عید نوروز را میگذارم… یک روز ملت ما آزاد میشه و این روز زیاد دور نیست. فرهنگ همیشه غالب میشه بر زور و ستم و قلدری…».
در میان آنچه تا کنون از فریدون فرخزاد نوشته شده است، “خنیاگر در خون” اثر میرزاآقا عسگری (مانی) تنها کتابیست که به زندگی و مرگ او پرداخته است. این کتاب که در سال ۲۰۰۵ میلادی در ۲۰۶ صفحه توسط نشر هومن در آلمان منتشر شد، سپس تکمیل گردید و هماکنون نسخه کاملشده آن برای دسترسی عموم در فضای مجازی موجود است. مانی در پی این کتاب با دستمایه قرار دادن زندگی فرخزاد رمان مستند “ترور در بن” را نوشت.
دویچه وله